در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تئاتر | اخبار | نمی‌توان با درون خالی بازیگر خوبی شد
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:06:30
نمایش فرودگاه، پرواز شماره ۷۰۷ | نمی‌توان با درون خالی بازیگر خوبی شد | عکس

رضا بهبودی بازیگر توانایی است، چه آن زمان که در یک نمایش کمدی مثل «مترانپاز» به‌کارگردانی حسن معجونی قرار بر این دارد که فضایی شاد و کمیک خلق کند و چه آن زمان که در نمایش «فرشته تاریخ» محمد رضایی‌راد، تلاش می‌کند فیگوری چون برتولت برشت را با تمامی آن میراث تاریخی که بر گرد او نشسته بر صحنه احضار کند. از این باب گفت‌و‌گو با این بازیگر کم‌حاشیه و گزیده‌کار، می‌تواند دلنشین باشد. فروتنی و آرامش رضا بهبودی در این زمانه شتابناک بواقع کمیاب است. از یاد نبریم که حضور او در هر نمایش می‌تواند تضمینی باشد برای کیفیت خوب اجرا. این روزها او را در قامت «شاعر» می‌بینیم که در یک سفر اودیسه‌ وار قرار است بار دیگر پرسش از ضرورت «شعر و شاعری» را از نو برای ما مطرح کند. یک «شاعر» که بی‌شباهت با احمدرضا احمدی نیست و در مواجهه با زمانه‌اش، شعر گفتن را مدتی است که وا نهاده است.

درباره شخصیت شاعر، شما چقدر احساس می‌کردید که برای بازنمایی این فیگور بر خصلت‌های خود آیین یک انسان تأکید کنید یا آنکه شباهت‌هایی را در نظر بگیرید با نویسنده این نمایشنامه که احمدرضا احمدی است و شاعری شناخته شده است.

طبیعی است که به‌خاطر عنوان «نمایشنامه‌های شاعر» که جناب احمدرضا احمدی در چهار جلد در انتشارات چلچله چاپ کرده‌اند و همچنین وجود مؤلفه‌های جهان شاعرانه ایشان در متن نمایشنامه‌ها و کیفیت شاعرانه‌ حرف‌هایی که آدم‌ها می‌زنند پرواضح است که کاراکتر شاعر که در تمام این متون به همین نام شاعر نامیده می‌شود از نظر من اینگونه می‌آید که این شخصیت همان احمدرضا احمدی شاعر یا همان نویسنده این آثار است. اما نکته اینجاست که من از این نقطه شروع کردم و جهان شاعرانه احمدرضا احمدی را از خلال ژست‌ها، ایست‌ها و آنچه در بدن ایشان رخ می‌دهد ساختم، چه در عکس‌ها و چه در فیلم‌های مستندی که از ایشان در دسترس است. باید اضافه کنم که من از قبل به ایشان ارادت داشتم و از نوجوانی اشعارشان را می‌خواندم و به هر حال با رفتار ایشان آشنایی داشتم. ما بازیگران قرار است در صحنه راه برویم، بنشینیم، از جا بلند شویم و به اصطلاح ژستی بگیریم. بنابراین من از آن آشنایی قبلی شروع کردم اما در آن باقی نماندم و ترجیح دادم این شاعر را در نمایشنامه در مقام یک انسان هم ببینم. جدای از این نکته که با احمدرضا احمدی شاعر شباهت‌هایی دارم اما قرار بر این نیست که کپی صددرصدی از جناب احمدی بر صحنه ایفا کرده و به تماشاگران اینگونه القا کنم که این شخصیت همان احمدرضا احمدی شاعر است. البته حتی اگر این تلقی برای مخاطبان ایجاد شود مشکلی با آن ندارم.

 نمایش را می‌توان در رابطه با جا کن شدن یک شاعر که روشنفکر هم هست از جایگاه خویش دانست. شاعر برای خود خلوتی تدارک دیده اما نیرویی از بیرون که اینجا در قامت صدای «رادیو» ظاهر می‌شود حکم به خروج از این خلوت خودخواسته می‌دهد. برای رسیدن به این سیروسلوک و سفر اودیسه‌وار شاعری که کاشانه خود را به اجبار ترک کرده است، استراتژی جنابعالی در زمینه شیوه بازی چه بود که مخاطبان دچار ملال نشوند گو اینکه شخصیت شاعر بالا و پایین چندانی ندارد و همچنان به وضعیت قبل از بی‌جا شدن وفادار است و این می‌تواند امر ملال‌انگیزی باشد.

هر بازیگر علاوه بر آنکه بر مؤلفه‌ها و توانایی‌های خود برای ایفای یک نقش متکی است نیم‌نگاهی هم به کلیت آن سبکی دارد که آن متن قرار است در آن اجرایی شود. اما در رابطه با این پرسش، یک جمله کلیدی در متن نمایشنامه وجود دارد که اواخر اجرا «رادیو» به شاعر می‌گوید که «ما دیگر از ادامه دادن قصه منصرف شدیم و این قصه را به تو می‌سپاریم». شاعر می‌پرسد چرا این قصه ناتمام ماند که در پاسخ می‌شنود که در هر داستان قرار است چیزهایی تغییر کند و جابه‌جا شود اما شما همان هستید که بودید. پس شخصیت شاعر همان است که بود حتی اگر در میانه ماجرا چند فریاد هم بزند و از خود کنش‌هایی هم بروز دهد. اما از منظر جهان‌بینی و آن عناصری که او را بدل به شاعر کرده، چیزی تغییر نخواهد کرد. برای من این نکته‌ای بود که در این طوفان حوادث رخ می‌دهد و آدم‌ها دچار روزمرگی و ابتذال هستند. از یاد نبریم که به غیر از شخصیت «زن پریشان» و آن عشق قدیمی که قسمتی از خاطره اوست، تنها شاعر است که بر همان ویژ‌گی‌هایی می‌ماند که مختصات اصلی کاراکتر شاعرانگی اوست. بنابراین در این تاریخی که در آن بسر می‌بریم شاعر تنهاست. به قول «سنت آگوستین» که بحث جالبی در زمینه ایمان دارد «ایمان داشتن نامعقول است» و به گمان من شاعر بودن هم در این زمانه به نوعی نامعقول است. در دورانی که خیلی از افراد احساس شاعر بودن دارند و عده‌ای از شاعران در خدمت قدرتمندان، در زمانه‌ای که عموم مردم چه حق و چه ناحق گرفتار روزمرگی هستند، شاعر بودن و شاعر ماندن است و نه الزاماً شعر گفتن. به قول ملک‌الشعرای بهار «ای ‌بسا شاعر که ‌او در عمر خود نظمی نساخت.

وی بسا ناظم که ‌او در عمر خود شعری نگفت» بنابراین شاعر بودن صرفاً نه به این معنا که کتابی چاپ کند یا غزل و قصیده‌ای بسراید بلکه یک زیست شاعرانه که از قضا در نامه‌های فروغ به احمدرضا احمدی مشاهده می‌کنیم. بی‌جا شدن شاعر نوعی بی‌جا شدن مکانی و معنایی است توأمان. بی‌جا شدن از مکان البته بهانه است و می‌توان آن را ربط داد به «عقده انزوای ساده» که یکی از عقده‌های روانی است که زیر فشار اجتماعی و اقتصادی شکل می‌یابد و جهان آدمی را پریشان می‌کند. طبیعی است که در هجوم دشواری‌های زمانه ما به یک اتاق پناه برده و خلوت گزینیم. اما همین انزواطلبی را «رادیو» برنمی‌تابد و از شاعر می‌خواهد اتاق خود را ترک کند. اما از منظری دیگر این خروج از انزوا امکان آشنایی شاعر با رنج مردم عادی را ممکن می‌کند و او را به خودآگاهی تازه‌ای می‌رساند.

 شاعر در این نمایش فاقد حس شوخ‌طبعی و طنز است. اگر مخاطبان این اجرا، فیگور شاعر را همان روشنفکر فرض کنند آیا این انسان ملال‌انگیز، کلیت نمایش را دچار خستگی و ملال نخواهد کرد؟ این شاید به جهان‌بینی خود احمدرضا احمدی ربط داشته باشد که گویا شاعری که مدنظر ایشان است نسبت به زندگی روزمره نگاه انتقادی دارد و آن را به نوعی مبتذل می‌داند. به هر حال زندگی روزمره توان سیاسی کردن انسان‌ها را دارد و آنان را مطالبه‌گر می‌کند. به‌نظر می‌آید بنابر این نمایشنامه می‌توان شاعر مورد نظر؛ احمدرضا احمدی را انسانی فرض گرفت که انزوا را انتخاب کرده و نه خود می‌خندد و نه توان خنداندن دیگران را دارد. مواجهه شما با این شخصیت ساکن و ملال‌زده چگونه است؟

فکر می‌کنم با این شخصیت شاعر همین گونه برخورد کرده‌ام. داده‌های نمایشنامه اجازه نمی‌دهد که شاعر با کاراکترهای دیگر همسویی چندانی داشته باشد چراکه منتقد اوضاع است. متوجه هستم که زندگی در خیابان جریان دارد و کنش‌ورزی انسان‌ها در فضاهای عمومی شکل می‌یابد. اما از یاد نبریم که سرنوشت یک جامعه را اکثریتی سامان می‌دهد که نسبت به وضعیت آگاه و اهل تفکر است. تفکر نه در وجه الزاماً فلسفی ماجرا بلکه در رابطه با اینکه فرد بداند در زندگی چه می‌کند و چه می‌خواهد. حال در نظر بگیریم که اکثریت یک جامعه را افرادی تشکیل دهند که غم نان دارند و گرفتار مشکلات معیشتی هستند به جای یافتن راه‌حل‌های عقلانی، در پی راه گریز باشند و بر سر یکدیگر کلاه بگذارند. امیدوارم این چیزهایی که ذکر کردم افسانه باشد اما به‌نظر می‌آید ما مشغول همین کارها هستیم. این پرخاش و این مقدار عصبیت در کف خیابان نشانه‌ای است از مردمی که وضعیت معیشت آنان سامان درستی ندارد و به قول ما گیلکی‌ها «دست چرکین و نماز قضا»، یعنی دست افراد چرکین شده در این مسیر روزمره. با حرف شما موافق هستم اما نه در جامعه‌ای که شکاف طبقاتی زیاد شده و آدم‌ها درگیر واقعیت دشوار زندگی و غم نان شده‌اند. بنابراین شاعر و روشنفکر در اینجا غمگین است در مقام یک صدای بیدار. به قول نیما «غم این خفته چند، خواب در چشم ترم می‌شکند» نمی‌شود تلخ نبود و طنز در این وضعیت معنایی ندارد و اگر جایی برای طنز باشد، «طنز تلخ» خواهد بود. مثلاً در متن نمایشنامه شخصیت «طوفان گلبانگ» را داریم که پدرش اسم او را «دکتر طوفان گلبانگ» گذاشته و همه او را دکتر صدا کرده‌اند و او مشغول طبابت شده. امیدوارم دوستان پزشک از این مسأله ناراحت نشوند چراکه این نقدی است به وضعیت ما که در آن پدری وجود دارد که برای تأمین آتیه فرزند، نام او را با دکتر آغاز کرده است. این طنز هولناک اجازه نمی‌دهد شاعر ما طناز باقی بماند. هر چند طنز اصیل نشان از نفرت دارد و یادآور خوش‌باشی نیست و می‌تواند اشاره به این باشد که «کارم از گریه گذشته به آن می‌خندم». به هر حال سن و سال این شخصیت و خود احمدرضا احمدی که در حوالی هفتاد سالگی این نمایشنامه را نوشته، یعنی دورانی از زندگی که همان آغاز کهنسالی و ملال مربوط به آن است. همچنین ما با وضعیت انضمامی یک انسان علاوه بر جایگاه شاعر بودن او مواجه هستیم که از مرگ هراس دارد. من شاید در پاسخ به پرسش شما در رابطه با مرگ بگویم که هراسی ندارم اما در اینجا نقش شاعری را بازی می‌کنم که زندگی را دوست دارد و مرگ‌اندیشی‌ او گواه این نیست که با حقارت از مرگ می‌هراسد. شاعر معتقد است چندان زندگی نکردیم و تجربه عشق به آن معنا نداشته‌ایم. به یاد بیاوریم که در انتها به آن دختر می‌گوید «هیچکس به فکر جوانی تباه شده ما نبود». از این لحاظ از زندگی طلبکار است به این معنا که وقتی زندگی نکرده چرا باید مرگ اینگونه به سراغ او بیاید. جدا از فیگور شاعر در جهان احمدرضا احمدی، من به این فرد در جایگاه یک انسان هم نگاه می‌کنم و سرنوشت او را تلخ می‌یابم که امکان روبه‌رو شدن کمیک با جهان را ندارد.

۱۱ دی ۱۴۰۰