در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تئاتر | اخبار | صدای سفیدشدن موهایم را می‌شنوم!
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:00:36
نمایش مافیا | صدای سفیدشدن موهایم را می‌شنوم! | عکس

به گزارش تیوال به نقل از ایران تئاتر
شناسه مطلب: 92104

 

ایران تئاتر_احمدرضا حجارزاده: سال گذشته وقتی افروز فروزند پس از دوازده سال دوری، با نمایش موفق «بهمن» به دنیای کارگردانی تئاتر بازگشت، دوستداران هنرهای نمایشی بی‌صبرانه منتظر اثر بعدی او ماندند، و اکنون این روزها نمایش تازه فروزند با عنوان «مافیا» در تماشاخانه باران روی صحنه رفته؛ نمایشی که به دلیل استقبال خوب تماشاگران و منتقدان، تمدید شده است.

در برخورد نخست با نمایش مافیا، به نظر می‌رسد در مورد بازی جدیدی است که طی سال‌های گذشته میان مردم و بخصوص قشر جوان رواج پیدا کرده اما در واقع این نمایش بخشی از مهم‌ترین مسائل و دغدغه‌های جامعه معاصر را روایت می‌کند. خالق اثر از فراگیرشدن دروغ و ریا می‌گوید، از منفعت‌طلبی و خودخواهی انسان‌ها، و بی‌مسوولیتی نسبت به سرنوشت یکدیگر. در این نمایش، نگار عابدی، تِنی آواکیان، حمیدرضا فلاحی، علی تاجمیر، میثاق زارع، غزاله نظر و اِروین گالستیان به ایفای نقش پرداخته‌اند. سراغِ افروز فروزند، نویسنده و کارگردان نمایش «مافیا» رفتیم و درباره روندِ شکل‌گیری متن و اجرا با او به گفتگو پرداختیم

خانم فروزند، تا جایی که می‌دانیم همیشه نمایش‌های ایرانی و رئالیستی کار می‌کنید. هیچ‌وقت سراغ نمایشنامه‌های خارجی یا غیررئالیستی نرفته‌یید؟
خب من که کارگردان نیستم! نمایشنامه‌نویسی هستم که بلدم نمایشنامه‌های خودم را کارگردانی بکنم. اگر شخص دیگری یک نمایشنامه خارجی یا حتا ایرانی دستم بدهد، واقعاً نمی‌دانم چه کارش بکنم. بلد نیستم، ولی نمایشنامه‌های خودم را می‌دانم چطور کار بکنم.

یعنی فقط می‌توانید متن‌های خودتان را اجرا بکنید؟!
بله، واقعیت اینست که کمی وسواس دارم، نه تعصب. این دو مقوله با هم فرق می‌کنند. اگر نمایشنامه‌نویسی متنی را درست نوشته باشد ـ نه این چیزهایی که گاهی وقت‌ها می‌خوانیم و خواندن‌شان روان‌مان را به هم می‌ریزد ـ لابد در نوشته‌اش قصدی داشته که دیالوگی را نوشته، موقعیتی را خلق کرده یا آن دو نفر را کنار هم گذاشته. وقتی کارگردانی پیدا می‌شود که نمایشنامه شما را در دست می‌گیرد و می‌گوید این دیالوگ یا آن صحنه را نمی‌خواهم، نویسنده فکر می‌کند کارگردان من را چی فرض کرده؟! فقط در نمایشنامه‌نویسی هم نیست. ماجرا در فیلمنامه‌نویسی بدتر و تلخ‌تر است. به همین دلیل، فکر می‌کنم اگر نمایشنامه‌های دیگران را برای کارکردن بردارم ـ چون یکی‌دو بار پیش آمده افرادی گفته‌اند متن‌های ما را کار بکن ـ باید به آن ها بگویم بلد نیستم! نه این‌که نخواهم، چون آن‌وقت نمایشنامه آن ها را تبدیل به نمایشنامه خودم می‌کنم. خودم را می‌شناسم، یعنی می‌گویم این بخش‌ها را نمی‌خواهم، می‌ریزم دور، خودم می‌نویسم. خب این چه کاری است؟ از ابتدا می‌نشینم خودم می‌نویسم.کارگردان‌های دیگری هم که نمایشنامه‌یی را به هم می‌ریزند، به ضرس قاطع می‌گویم بلد نیستند. فقط می‌خواهند حرفی را بزنند، آن حرف را بلدند بزنند، نه این‌که آن نمایشنامه را کارگردانی بکنند. خب من جسارت نمی‌کنم که حرف دیگران را کارگردانی بکنم. این‌ها تعصب نیست. وقتی کسی می‌گوید من می‌نویسم، یعنی حرفی برای گفتن دارم. وقتی یک کارگردان می‌گوید می‌خواهم نمایشنامه شما را کار بکنم، یعنی من حرف شما را قبول دارم، بیا حرفی را که می‌خواهید بزنید، با هم بزنیم! شما گفته‌یید، من تصویرش می‌کنم اما در مرحله عمل می‌بینید او دارد حرف خودش را می‌زند. پس چرا این متن را انتخاب کرده؟! سراغ نمایشنامه‌های خارجی هم نمی‌روم، چون اول دوست ندارم و دوم معتقدم آن‌قدر کشور ما لبالب از مساله است که اگر بخواهم فلان‌مساله خارجی را مطرح بکنم، قافیه را باخته‌ام.

جالب این‌که در نمایشنامه‌هایی هم که می‌نویسید، معمولاً سراغ بحران‌های اجتماعی می‌روید. انگار نمی‌توانید درباره مسائل مثبت، آرام‌بخش و امیدواری‌های زندگی بنویسید. همین‌طور است؟
خب بحران را دوست دارم. فکر می‌کنم جذاب‌تر است. من دو نمایش کار کرده‌ام که زمان‌شان یک ساعت بود و سه نمایش با مدت‌زمان یک‌ساعت‌ونیم. خوشبختانه یکی از چیزهایی که درباره کارهایم می‌گویند اینست که تا پایان نمایش، متوجه زمان نمی‌شویم، حتی در نمایش‌های یک‌ساعت‌ونیمه. بخشی از این اتفاق به منِ نمایشنامه‌نویس برمی‌گردد. بخش دیگری از ارتباط مخاطب با اثر، به چیزی است که در صحنه می‌بیند؛ انتخاب بحرانی که من کرده‌ام. همان تماشاگر را نگه می‌دارد و می‌خواهد بداند چه اتفاقی می‌افتد اما خودم دوست دارم به تماشای نمایش‌هایی بنشینم که فضای تخت، آرام و حتی به تعبیر برخی دوستان، کسالت‌بار دارد. همیشه فکر می‌کنم چگونه کار بکنم که یک ساعت یا هفتاد، هشتاد دقیقه با ریتم کُند پیش بروم؟ ممکن است تماشاگر خسته بشود، ولی وقتی از سالن بیرون بیاید، بگوید خوب بود. خودم چند بار چنین کارهایی دیده‌ام اما وقتی از سالن خارج شده‌ام، حالم خوب بوده، چون کسل‌کننده‌بودنِ نمایش، لازمه آن فضاست. قطعاً یک روز چنین کاری را تجربه می‌کنم.

خودتان تجربه بازیگری داشته‌اید؟
بله، بازی هم کرده‌ام.

پس چرا در کارهای خودتان بازی نمی‌کنید؟
چون بازیگر نیستم. هیچ‌وقت در کارهای خودم بازی نکرده‌ام، چون نمایش‌هایم همیشه هم درباره زن‌هاست، ولی به نظرم سخت است. باید کسی باشد که آدم را کارگردانی بکند ...

شما که خودتان کارگردان هستید و بر شخصیت‌ها تسلط دارید ...
بله اما آن‌وقت از پسِ دیگران برنمی‌آیم. ضمن این‌که بازیگری دغدغه‌ام نیست. البته می‌توانم انتخاب بکنم در این نمایشنامه کدام شخصیت زن یا مرد را بیش‌تر دوست دارم، یا کدام شخصیت به من نزدیک‌تر است. همیشه وقتی نمایشنامه می‌نویسم، یکی از شخصیت‌ها شباهتی به خودم دارد، شاید هم تمام شخصیت‌ها به من شبیه باشند، یکی کم‌تر و یکی بیش‌تر. سیزده سال پیش نمایشی کار کردم که یکی از شخصیت‌ها شبیه به خودم بود. همه می‌گفتند خودت بازی بکن! گفتم اصلاً فکرش را نکنید، چون موقع کارگردانی آن‌قدر انرژی از من گرفته می‌شود که دیگر نمی‌توانم هنگام اجرا هم در صحنه باشم. یکی از لذت‌های زندگی من اینست که اجرای هر شب را تماشا بکنم. مثل مادری که به قد و بالای بچه‌اش نگاه می‌کند و قربان‌صدقه‌اش می‌رود و رشدِ روزبه‌روز فرزندش را می‌بیند.

خانم فروزند، بازی‌های نمایش‌های شما، حرفه‌یی، حیرت‌آور و ستایش‌برانگیزند.گویا تخصص ویژه‌یی در بازی‌گرفتن از بازیگران دارید. این نکته ویژه‌یی در کارهای شماست؛ ما نمایشی می‌بینیم که بازی‌ها، تماشاگر را اذیت نمی‌کند، بازی‌ها یکدست هستند و بازیگران به یک اندازه و خوب دیده می‌شوند اما در تیم بازیگران، دو بازیگر ارمنی دارید که بی‌نظیرند و می‌توان از آن ها به عنوان پدیده‌های تازه بازیگری  یاد کرد.«تِنی آواکیان» و «اِروین گالستیان» را از کجا پیدا کردید و آیا سابقه بازیگری داشتند؟
زمانی که نمایشنامه مافیا را می‌نوشتم، این دو شخصیت یک خواهر و برادر مسلمان مثل بقیه بودند. بعد فکر کردم باید رنگ دیگری در نمایشنامه بیاورم، یعنی آدم‌هایی غیر از افرادی که هر روز اطرافم می‌بینم. به قومیت فکر کردم و بعد نمی‌دانم چه شد به شخصیت‌های ارمنی رسیدم. شاید موسیقی ارمنی گوش می‌دادم یا چی ... یادم نمی‌آید. فکر کردم چقدر خوب است این‌ها ارمنی باشند. وقتی مساله را با دوستان در میان گذاشتم،گفتند بازیگر ارمنی پیدا نمی‌کنی! گفتم مگر می‌شود بازیگر ارمنی پیدا نشود؟! بنابراین به تمام ارامنه‌یی که اطرافم در کار تئاتر بودند، سپردم.گفتند «باشد، اگر کسی بود معرفی می‌کنیم». بخصوص که بازیگرها باید دارای ویژگی‌های هم می‌بودند. بازیگر دختر باید حتماً بیست‌ویکی‌دو ساله می‌بود و بازیگر پسر سی‌ویکی‌دو ساله. بازیگرهایی می‌خواستم که بتوانند خوب هم بازی بکنند. بعضی بازیگران پیشنهاد دادند زبان ارمنی یاد بگیریم و خودمان بازی بکنیم.گفتم نه، آن را که اصلاً نمی‌خواهم. حتی اگر یک بازیگر ارمنی پیدا می‌کردم، ریسک می‌کردم و شخصیت دیگر را غیرارمنی می‌گذاشتم که با هم کار بکنند. تصمیم گرفته بودم اگر بازیگر ارمنی پیدا نکردم، اصلاً شخصیت‌ها ارمنی نباشند. مثلاً کُرد باشند یا اصلا قومیتی نداشته باشد. مثل بقیه حرف بزنند. در نهایت یک نفر پیشنهاد داد فراخوان بازیگری بدهیم. فراخوان دادم و عده‌ایی آمدند ثبت‌نام کردند. تست گرفتیم و این دو نفر انتخاب شدند. واقعاً حضور این دو نفر، از محبت‌های روزگار به من بود.

خوشبختانه بازیگران دلخواهم را پیدا کردم و رنگی توی کار آورده‌اند. هر دو خیلی باانگیزه و علاقه‌مند هستند. خیلی باهوشند. سن‌شان زیاد نیست اما از کودکی در باشگاه آرارات تئاتر کار کرده‌اند. «مافیا» اولین کار آن ها خارج از باشگاه آرارات است.گاهی فکر می‌کنم اگر این دو بازیگر نبودند، می‌رفتم سراغ دو بازیگر غیرارمنی و فارسی‌زبان، ولی این اتفاق نمی‌افتاد که الان افتاده. همه می‌گفتند این‌ها ارمنی حرف بزنند، شاید تماشاگر نفهمد.گفتم خب نفهمد، اصلاً مهم نیست که بفهمد. مهم اینست فضا را حس می‌کند. دلم می‌خواست بیش‌تر باشد اما ترسیدم دیگر روی اعصاب تماشاگر باشد. اگر بیش‌تر می‌شد، انگار به رُخ‌کشیدن بود. ته‌لهجه‌ایی که خودشان داشتند، شیرین بود. می‌خواستم به قدری از زبان ارمنی استفاده بکنم که تماشاگر نگوید «وای! چقدر ارمنی حرف می‌زنند. من نمی‌فهمم. قصه را گم کردم». آن‌وقت به جای این‌که رنگی بیاورد، رنگی را هم می‌گرفت.

به هرحال، دو بازیگر ارمنی نمایش عالی‌اند اما «تِنی آواکیان» فوق‌العاده‌تر است. تماشاگر باور نمی‌کند مشغول بازی است. بازی او چیزی فراتر از زندگی در صحنه است. انگار مخاطب به خانه واقعی یک زوج سرک کشیده و شاهد زندگی طبیعی آن ها و رفتارشان است.

اگر این‌طور باشد که خیلی خوشحالم. یکی از علائق من همین است. تاکیدی که به همه بازیگران می‌کردم این بود که فرض بکنید دیوار چهارم واقعی است و شما پشت به تماشاگر تکیه داده‌یید به آن و او را نمی‌بینید، یعنی تا این حد دلم می‌خواست تماشاگر را ندید بگیرند. در «بهمن» هم می‌گفتند انگار ما درِ یک پلاتو را باز کرده‌اییم و تمرین یک گروه تئاتر را می‌بینیم. بنابراین الان دیگر کسانی که با من کار کرده‌اند، من را شناخته‌اند. من حتی از یک راه‌رفتن نمی‌گذرم. در «مافیا»، دو سه صحنه هست که هنوز دلم می‌خواهد به زندگی واقعی نزدیک‌تر باشد، ولی نشده. شاید اگر بیش‌تر تمرین می‌کردیم، قطعاً می‌شد.

خانم فروزند، در «مافیا»، غیر از خانم نگار عابدی، سایر بازیگران چندان شناخته‌شده و نام‌آشنا نیستند. هیچ‌وقت دوست نداشته‌ایید از بازیگران مطرح یا ستاره‌های سینما و تئاتر در کارهای‌تان استفاده بکنید؟ منظورم هنرمندانی است که دست‌کم بر فروش نمایش تاثیر می‌گذاشتند.

راستش نشد، نه این‌که نخواهم. اتفاقاً با چند نفر از دوستان درباره حضورشان صحبت کردم، ولی نتوانستند بیایند. به خاطر وضعیت اقتصادی مملکت، این چیزی نیست که نخواهم.گرچه علاقه خودم اینست با آدم‌هایی کار بکنم که واقعاً مساله‌شان تئاتر باشد. دوست داشته باشند تئاتر کار بکنند. با آن ها راحت‌تر می‌توانم گفت‌وگو بکنم. شاید به همین دلیل در نمایش‌های «بهمن» و «مافیا» به چنین ترکیب بازیگرانی رسیدم.

یکی از زیباترین دیالوگ‌های دو نمایش اخیر شما، جمله شاعرانه‌یی است که می‌گوید «صدای سفیدشدن موهام‌رو می‌شنوم»! این جمله از کجا آمده؟ آیا شما واقعاً صدای سفیدشدن موهای خودتان را می‌شنوید؟!
(می‌خندد) نه، واقعاً نمی‌دانم چطور شد این دیالوگ را استفاده کردم. در «بهمن» بازیگران خیلی به این دیالوگ می‌خندیدند و خیلی‌ها می‌گفتند عجب دیالوگی! زمانی که آن را می‌نوشتم، فکر نمی‌کردم این جمله دیالوگ قشنگی است. در «مافیا»، همین دیالوگ وقتی گفته می‌شود، خیلی تلخ است. در «بهمن» هم خیلی تلخ بود اما با مدلی که خانم سیما تیرانداز می‌گفت و به خاطر اتفاقی که قبل از گفتنش افتاده بود، موجب خنده می‌شد. اینجا در نمایش مافیا، دیالوگ را در موقعیت تلخ و تراژیکی می‌شنویم که تماشاگر را متأثر می‌کند.

حالا که پس از دوازده سال دوری، به تئاتر برگشته‌یید و دو سال پشت سر هم نمایش‌های خوبی روی صحنه برده‌یید، آیا قرار است از این پس نمایش‌های بیش‌تری از شما ببینیم؟ انگار می‌خواهید آن دوازده سال دوری را جبران بکنید!

(می‌خندد) نه، ولی ببینید، موقعی که تئاتر کار می‌کنید، واقعاً صدای سفیدشدن موهای‌تان را می‌شنوید! وگرنه خیلی دوست دارم کار بکنم. بچه‌های خوبی هم اطرافم هستند. یکی از خوش‌شانسی‌هایم در دو نمایشی که سال گذشته و امسال کار کردم، این بود که با آدم‌های خوبی کار کرده‌ام اما مشکلات تئاتر آن‌قدر فراتر از این حرف‌هاست که چنین چیزهای خوبی تا یک مدتی آدم را سر پا نگه می‌دارد. از جایی به بعد، شما را به زانو درمی‌آورد و مجبورید به خودتان استراحت و فرصت بدهید. الان دارم به کار بعدی فکر می‌کنم، ولی نمی‌دانم آیا اصلاً انرژی دارم؟! چون کارگردانی نمایش «مافیا» از «بهمن» خیلی سخت‌تر بود.

 

درباره نمایش مافیا
۰۷ اسفند ۱۳۹۵