صدای موزیک همه سالن را پر کرده. چهار زن جوان و میانسال، شیک و پیک و مشخصا متعلق به طبقه متوسط در جایی مثل کافه دور میز نشستهاند، میگویند و میخندند، شاد و سرخوش به نظر میرسند، بیخیال و راحت. روی میز پر از خوراکیهای معمول کافههاست، احتمالا چای یا قهوه و کیک و بیسکوئیت. این زنان تا سر حد امکان شبیه ایرانیها لباس نپوشیدهاند، اما به آدمهای کافهروی طبقه متوسط ایرانی هم بیشباهت نیستند. با خاموش شدن سالن، صدای موزیک هم کم میشود و گویندهای (با صدای لیلی رشیدی) میگوید: «اینجا صدای لندن است! از درختان سیبِ ما گیلاسهای خوشطعم روییده؛ هوا بسیار دلپذیر است و کلاغهای خوشصدا آواز میخوانند.» کلاغهای خوش آواز؟
نمایش «روی موج یکشنبهها»، به کارگردانی مازیار سیدی بر اساس برداشتی از اقتباس نمایشی «Talking Heads» نوشته آلن بنت (متولد ۱۹۳۴) با ترجمه حورا پاکیزهدل و با دراماتورژی محمد زارع در سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان در حال اجراست. مژده دایی، نغمه فاطمی، نغمه قوانلو و عارفه معماریان بازیگران این نمایش هستند و لیلی رشیدی و محمدحسن معجونی (در نقش کشیش) صداپیشگان آن.
نمایش بر پایه تکگوییهای چهار زن شکل گرفته که هر یک لابلای پیامها و برنامههای رادیو، گوشهای از زندگیشان را روایت میکنند، قصههایی که در ابتدا مضحک و بسیار مبتذل و روزمره مینماید، زن میانسالی فضول به کار همه کار دارد و مدام در حال نامه نوشتن به این سازمان و آن اداره و عرض شکایت از این آدم یا آن نهاد است. دیگری جوانتر است، بازیگر فیلمهای دست چندم و کمی سر به هوا و بیخیال. سومی با برادر بیمارش زندگی میکند و در بخش منسوجات یک فروشگاه کار و برای درمان پاهایش پیش پیرمردی میرود که قبلا کشیش بوده. چهارمی هم همسر یک کشیش جوان و خوش تیپ است، اما دوست ندارد چنین معرفی شود، از این که مجبور است مثل کشیشها لباس بپوشد و عقاید و افکار و تمایلاتش با شغل شوهرش قضاوت شود، ناراضی است.
در مجموع زندگی چهار زن، در نگاه نخست بیش از حد روزمره و متوسط مینماید. هیچ یک از آنها به مشکل یا مصیبتی دشوار و به ظاهر حلنشدنی مثل یک بیماری لاعلاج یا فقر فلجکننده دچار نیستند. دستشان به دهانشان میرسد، میتوانند راحت و با خیال آسوده، هر یکشنبه عصر به کافه محلهشان بیایند، پشت میز گرد، به صندلیها یا مبلهایشان لم دهند و در حالی که چای و نسکافه مینوشند و به تکههای کیک یا بیسکوییت گاز میزنند، درباره زندگی هر روزهشان غرغر کنند و هر از گاهی هم به سر و ریخت رهگذری نگاه و او را قضاوت کنند، یا به رویدادهای مبتذل دور و اطرافشان بلند بلند بخندند، بیخیال این واقعیت که به گفته گوینده رادیو، آمار کارشناسان در لندن نشان میدهد یک چهارم زنان این شهر، یعنی دست کم یکی از این چهار زن (شاید هم همه آنها، که میداند؟)، در تنهایی و انزوا میمیرند!
با ادامه تکگوییها و لایهبرداری از پیاز شخصیت زنان راوی، اگرچه وجه طنازانه و گاه مضحک و مسخره روزانههای آنها تغییری نمیکند، اما به تدریج درمییابیم که پشت ظاهر آرام و سرخوش هر یک از این چهار زن، موجودی عمیقا تنها، منزوی، مضطرب و رنجدیده نهفته است، انسانی آسیبپذیر، زودباور (بلکه ساده لوح) و سخت شکننده که از آدمهای اطرافش زخم میخورد و میهراسد و برای ایجاد یک ارتباط ساده آرامش بخش، به هر مستمسکی میآویزد و به هر فلاکتی تن میدهد.
بازی باورپذیر و قابلقبول هنرپیشهها در کنار ضرباهنگ مناسب نمایش، موجب شده که مخاطب از سکون و بیحرکتی شخصیتها خسته نشود و بدون ملال یا فراموشی، روایت هر یک از زنان را دنبال کند. قرابت تجربههای روزمره این زنان با زنان طبقه متوسط در هر جامعه مدرن دیگری، همچنین سبب میشود مخاطب طبقه متوسط ایرانی از شنیدن و دیدن دغدغههای این زنان احساس دوری و غریبگی نکند و مصادیق آن چه را میبیند و میشنود، در زندگی خود و اطرافیانش بازجوید. به دیگر سخن برای ما ایرانیها، روی موج یکشنبهها، روایتگر پوچی و بیمعنایی غروبهای دلگیر جمعه است، وقتی از پس یک هفته دوندگی و سگ دو زدن، خسته و تنها، گوشهای مینشینیم و روزهای سپری شده را برای خودمان یا دیگری تعریف میکنیم، هر یکشنبه کذایی.
* برگرفته از Any Given Sunday عنوان فیلمی اثر الیور استون (۱۹۹۹)