پیش از این نمایش "گستره ی سکوت" را هم به نویسندگی و کارگردانی امین بهروزی دیده بودم. و راستش نمی دانم کدام را بیشتر دوست داشتم. می توان گفت هر دو به نوعی پر بودند از خودمان با تنهایی هامان، انتخاب ها و وحشت های مان..فضا و دکور در هر دو به شدت ساده و مینی مالیستی بود و حول زندگی روحی زن ها؛ در اصل این روح زنانه کارهای بهروزی به اضافه سادگی دکور دو ویژگی بودند که در هر دو اثر به وضوح دیده می شدند.
نمایش قشنگی بود پر از جزئیات... از لحظه ی خوب و کامل نشستن پشت میزی که رومیزی گل گلی داره تا دلواپسی برای اون دوست دیوونه ای که هممون داریمش، از گم کردن عشق لابه لای قساوت یک شهر درندشت تا لحظه ای که امید نیمه جونی ته دلت نفس نفس میزنه... نمایش خوبی بود، یک سادگی و خلوص محض وقتی که همه چیز در آستانه ی فروپاشیه و سرانجام هم فرو می ریزه. مث یک فرصت یک تنفس که به تخیلت میدی تا با فراغ بال نقش و نگار بزنه... نمایش قشنگی بود از اون نمایش ها که یادم آورد هممون زیر یک آسمون شبها و شایدم روزها می خوابیم.