علی اصغر دشتی با یک پر بدست ذهن تماشگر رو غلغلک میدهد تا یک بار دیگر تجربه فروپاشی خود را بیاد آورد، حرفاهای باید زده میشد و نگفته ماند...استفاده از سلبریتی برای دیده شدن این ایده بسیار جذاب تکنیک فنی بود که زده شد و ما که از طرف دوستانمون دعوت شده بودیم، بسیار بسیار لذت بردیم...
وقتی که نگار جواهریان گفت: رفتم که از بابام بپرسم چرا؟ چرا به اینجا رسیدین؟ چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ چی بهت گفتن؟-بعد یادم اومد که سالها ست پدرم مرده..یاد سئوالاتی افتادم از عزیزانی که حالا دیگه نیستند...
قدم زدن روی دیوار مربع سالن تئاتر و اون شبیه خوانی بینظیر...پیشنهاد میکنم بسیار... همه چی میبنید.شبیه خوانی -نقالی-گرافیک-طراحی لباس-صحنه-از ساختن علی اصغر دشتی تا رویای خوابیدن توی قایق و نگرفتن دستمزد...
گاهی برای عشقی-کاری-فردی تا پای جان مایه میذاری ولی نمیشه یا بهتر بگم نمیذارن بشه و اون عشق -کار یا فرد رو بسیار دوست میداری و وقتی که نمیشه شب و روزهای فروپاشی میرسه...
نکته زیاد داره بقیه گفتن تکرار نمیکنم-خیلی دوست داشتم.متفاوت ار از اون چیزی که بتونید تصور کنید...انتخاب بازیگر ((عالی، اصغر پیران خیلی خوبی))