بعضی اوقات ، بعضی حرف ها ، بعضی کارها ، شما رو یاد قسمتی از وجودتون می اندازه که حتی اصلن یادتون نمیاد چند وقته که فراموشش کردین . اصلن بهش سر نمی زنین ، حالی ازش نمی پرسین . و اون هر روز رنجور و بیمار تر می شه و هر روز منتظره که شاید امروز بیاد و به من سر بزنه . به لطف کوروش سلیمانی عزیز من نمایش نامه این نمایش رو زودتر خونده بودم و چقدر لذت برده بودم اما دیدن این نمایش من رو برگردوند به اون چیزهای که اول گفتم . فکر نمی کردم از اون نمایش نامه بتونی به این زیبایی این حرف رو القا کنی . ما همه یک فرشته به دنیا میایم . بعد از مدتی این فرشته رو درون خودمون حبس می کنیم و هر کاری می کنیم که هر چی باشیم غیر از اون فرشته ی منحصر به فردی که هستیم . موجودی که از این دنیا غیر از زیبایی و آرامش نمی خواد . غیر از دوست داشتن و دوست داشته شدن نمی خواد . حتی وقتی غرورش جریحه دار شده . از اعتمادش سوء استفاده شده . چقدر که این موجود خوب درون ( اگه با اسم فرشته مشکل دارین اینم پیشنهاد خوبیه . بعضی ها هم کودک درون صداش می کنن ) احتیاج به رسیدگی و قوت داره . و چقدر که این کار در کنار آدمهای این روزگار سخته .
کورش سلیمانی عزیز به بهترین نحو ممکن با بهترین بازیگرهایی که می شد پیدا کرد این داستان رو تعریف کرده بود و خدای من هیچ چیز نه زیاد بود نه کم .
خیلی دلگیر کننده است که ببینی گروهی با این قدرت و سواد و تجربه این همه انرژی هزینه کنن و اتفاقات ریز و درشت این روزگار هر کدوم به نوعی باعث بشه که صندلی های این نمایش اون طور که در شان کار هست پر نباشه . از ته دل امیدوارم بهترین اتفاق ها در ادامه اجراها برای این نمایش بیافته .