من دلم لک زده واسه شنیدن همین یه تیکه... دلم میخواست ایمان این یه قسمت رو تا ساعتها ادامه بده..
"خواب میبینم تو یه مکعب شیشه ای معلق تو هوا زندانیم
آدمای زیادی دور این مکعب جمع شدن برای دیدن من
مادرا منو با انگشت به بچه هاشون نشون میدن و در گوش بچه هاشون یچیز میگن که من نمیفهمم ... دیدن ادامه ›› ، خواب میبینم
خواب میبینم از یه کوه خیلی بلند دارم سقوط میکنم ، یه پرندهٔ افسانه ای منو رو هوا میقاپه و برای خوراک بچه هاش میبره
از چشمام شروع میکنن ، حتما چشمای خوشمزه ای دارم ، خواب میبینم
خواب میبینم توی مدرسه ام ، یه پسر خیلی کوچیک ، با بچه های بزرگتر از خودم دعوام میشه
اونا همهٔ دندونامو خورد میکنن ، خواب میبینم
خواب میبینم تو یه بیمارستان روانی بستری ام ، تو یه اتاقی که دیوارای ابری داره
به صورتم دست میکشم ولی صورت ندارم ، انگار یه خمیر سفید همه صورتمو پوشونده ، خواب میبینم
خواب میبینم کف یه اقیانوس خیلی عمیق و تاریک دارم شنا میکنم ، انگار آبشش دارم ، یه نهنگ خیلی بزرگ به سمتم میاد ، منو پشتش سوار میکنه