در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | پویا فلاح درباره نمایش دوباره بازی: این متن دارای کمی پراکندگی و پریشانیه و نظرات کاملا شخصی و غیر تخصصیه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:57:20
این متن دارای کمی پراکندگی و پریشانیه و نظرات کاملا شخصی و غیر تخصصیه و البته داستان هم اسپویل میشه.
وقتی وارد میشید جدا از مهری که میزنن کف ... دیدن ادامه ›› دستتون، یه کارت بهتون میدن که نقش شما روش نوشته. اما نکته طعنه‌آمیزش اینه با هر نقشی، شما هیچ نقشی تو زنده موندن یا نجات بقیه شهروندا ندارید و آخرش همه یا تقریبا همه کشته میشن اما طعنه‌آمیز تر اینه که شخصی که دوربین رو سرشه و ظاهرا همه کارست اونم با یه تاب بالا و پایین میشه و طنابش به یه جای دیگه وصله و دست خودش نیست.
با دیدن کی‌آس (chaos) یاد فیلمی به همین اسم افتادم که چندباری از تلویزیون پخش شد. اونجا افسری به مافوقش میگه تو هر بی‌نظمی‌ای، یه نظمی وجود داره. اینجا کی‌آس هم به آخر بازی مافیایی که کیوان تعریف می‌کنه ربط داره، هم به بهم‌ریختگی ذهنی کیوان وقتی داره ماجرا رو تعریف می‌کنه. جالب اینه کیوان میگه من عاشق کی‌آسم. احتمالا نه تو بازی، که تو کل زندگیش.
آلین (all - in) اسم مادر کیوانه. ترکیب کی‌آس و آلین، یه بی‌نظمی همگانی رو نشون میده. جایی که هیچی سر جاش نیست. تو همون نظریه بی‌نظمی(آشوب)، گفته شده شاید چیزی تو یه مقیاسی بی‌نظم و غیر قابل پیش‌بینی به نظر بیاد اما ممکنه تو مقیاس بزرگتر کاملا قابل پیش‌بینی و پایا باشه.
یادمه کیوان دو جای نمایش میگه من مرگ رو انتخاب کردم. با شنیدن این جمله یاد ایوان مک‌گرگور افتادم تو فیلم trainspotting که همون اول فیلم میگفت زندگی رو انتخاب کن، شغل رو انتخاب کن، خونواده رو انتخاب کن و .... بعدش میگفت من زندگی رو انتخاب نکردم یه چیز دیگه رو انتخاب کردم.
البته اونجا داستان چیز دیگه‌ای بود و اینجا چیز دیگست. کیوان به ته رسیده.
کیوان همیشه از نگاه کردن تو چشم آدما فراریه همونطور که از گفتن حقیقت فراریه. هر موقع صحبت از جرات یا حقیقت میشه سریع جرات رو انتخاب میکنه. فقط وقتایی حقیقتو میگه که ته کاره. اون موقع تو چشم طرف نگاه میکنه. مثل موقعی که ته بازی مافیا تو چشم آسی (عاصی) نگاه میکنه و میگه من مافیام. مثل موقعی که تو چشم قمارباز پوکر فیس نگاه میکنه و میگه مادر مریضم تو اون خونست. مثل وقتی تو چشم بازجو نگاه میکنه و به قتل اعتراف میکنه. اما هر موقع بتونه از گفتن حقیقت فرار میکنه مثل موقعی که به دکمه مانتو مادرش نگاه میکنه. یا اونجایی که بلدورزچی ازش میپرسه با این خانم نسبتی داشتین؟

کیوان خواسته و ناخواسته تنهاست. خواهر و برادری نداره، پدرش مرده و مادرش آلزایمر گرفته اما با کاراش باعث میشه رضا و پدرام و عاصی ولش کنن. اون وقتی میرسه آخرش، دیگه هیشکی براش نمونده.

یه چیزی تو شخصیت کیوان هست که چندجایی از نمایش نمود داره اما متوجه علتش نشدم. کیوان علاقه زیادی به سورپرایز کردن داره. چه اون جایی که تو بازی جرات حقیقت، جرات رو انتخاب میکنه و چهارطبقه رو میره بالا یا میره دایناسورا رو از مغازه می‌دزده. یا اون جایی که یهو بلیت ترکیه میگیره که با عاصی برن سفر یا بیلبورد عاصی رو واسه تولد عاصی نصب میکنه یا حتی اون جا که وقتی سند و پول رو زنده کرد یهو برمیگرده تو بازی. اون حتی خودشم رو هم سورپرایز میکنه وقتی میرسه به مامور پاسپورت و انتظار داره بگیرنش اما سالم رد میشه.

یه جایی اولای نمایش کیوان میگه دهنم بوی جوراب میده. بوی جوراب واسه وقتیه که اون بت پیر حرومزاده کیوان رو گرفت و گفت تو بابا بالا سرت نبوده باید ادب بشی. دقیقا مثل همونایی که خواستن پدر معنوی ما باشن، اما پاهاشون رو کردن تو حلق زندگی ما.

بی‌ربطه‌ها اما کیوان دوباره بازی منو یاد نوید عصبانی نیستم میندازه. هر دوشون بی‌پولن، هر دوشون به هر دری میزنن، هر دوشون کسی که عاشقشن رو از دست میدن و تهش هر دو میمیرن.

و چه شیرینه آلزایمر وقتی ندونی بچت تو چه کثافتی داره دست و پا میزنه. چه شیرینه آلزایمر وقتی ندونی از رو بدبختی سند خونه رو باخته و اونو به اسم رضایت‌نامه امضا کردی. چه شیرینه وقتی خونتو مصادره کنن و با بلدوزر خراب کنن اما ندونی چرا. گاهی فکر میکنم نویسنده‌ها با انتخاب آلزایمر نذاشتن قصه از این تلخ‌تر بشه.
و چه تلخه وقتی آسی رو عاصی میکنی و عشقت از کفت میره. چه تلخه جونتو میذاری وسط اما واسه اون پوکرفیس فقط یه بازیه واسه هیجان بیشتر و تازه ده‌هزار تا هم بذاره واسه مزه. چه تلخه وقتی همه عروسکا نگات کنن و کاری ازشون بر نیاد. چه تلخه طرف با سه تا سرباز میز رو جمع کنه. چه تلخه طرف تو سه روز خونتو مصادره کنه و بزنه با خاک یکیش کنه.
تلخ‌تر اونه که میدونه توش آدم زندگی میکنه اما با بلدوزر بیفته به جونش.

کیوان دمت گرم که لندکروز اون پوکرفیس رو آتیش زدی. دمت گرم که آخرین بازمانده دایناسورا رو دفن کردی و روش شا..یدی و دمت گرم که با ۱۴۰ تا سرعت اون بت پیر رو به حقش رسوندی. شاید خیلی جاها باختی، اما این جا رو خوب بردی.

پ.ن ۱: با کیوان و داستانش خیلی عمیق همراه شدم و فهمیدمش اما احتمالا نتونستم خوب منتقلش کنم.
پ.ن ۲: یادمه محمد مجللی نازنین یه جا نوشته بود دوست داره یه مونولوگ بنویسه که اسماعیل گرجی بازیش کنه. مجللی، امیدوارم اگه هنوز حس و حالشو داری بنویسیش، چون گرجی برات کم نمی‌ذاره.تا وقت داری این اجرا رو ببین.
پ.ن ۳: اسم چند تا فیلم رو آوردم. جا داره یادی کنم از inglourious basterds سالن حافظ که هرشب یه پیش‌نمایش تهوع‌آور واسه تماشاگرا اجرا می‌کنن.

شب همگی بخیر.
من این کار رو اصلاً دوست نداشتم ولی نمی‌تونم نوشتهٔ تو رو دوست نداشته باشم چون عالی نوشتی👌🏻👌🏻👍🏻👍🏻
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
مریم اسکندری
کیف کردم با نوشتتون،چقدر خوب حس و درکی که از نمایش داشتم رو شما نوشتین....
ارادت.🙏 ممنون از محبتتون.
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
Fateme Nematy
چقدر نوشتنون قشنگ بود. چقدر با کلمات قشنگ بازی کردید . ممنونم 🙏🙏🙏🙏
ممنون از مهرتون🙏
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید