در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محمدحسن خدایی درباره نمایش ماجرای قتل شهردار تگزاس: درباره نمایش «ماجرای قتل شهردار تگزاس» به نویسندگی و کارگردانی امیرحسی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:42:55
درباره نمایش «ماجرای قتل شهردار تگزاس» به نویسندگی و کارگردانی امیرحسین بریمانی
قتل تاسف‌انگیز شهردار تگزاس
نوشته محمدحسن خدایی
بعد از نمایش بحث‌برانگیز «شبِ شک» این‌بار امیرحسین بریمانی و دوستان جوان و همراهش در پروژه تجربی و کمابیش افراطی «ماجرای قتل شهردار تگزاس» به صحنه بازگشته‌اند. نمایشی که به نوعی امتداد «شبِ شک» و در جاهایی گسست از آن حال و هوا است. در این اجرا امیر باباشهابی به گروه اضافه شده و به همراه محمدحسین خادمی، نیما شکیبایی و امیرحسین بریمانی، تلاش دارند یک جهان برساخته و جعلی از تکزاس امریکا به تماشاگران ارایه کنند. اجرا بر جعلی و بازنمایانه بودن خویش تاکید دارد و سازوکارش را تا نهایت منطقی‌اش ادامه می‌دهد. اینکه در این مسیر موفق می‌شود یا شکست می‌خورد بحث دیگری است اما آن‌ چیزی که اهمیت دارد ژست اجرا در بازیگوشی با همه چیز و همه کس است حتی شوخی با تجربی و آوانگارد بودن یک اجرا. این مقدمه می‌تواند جایگاه نمادین نمایش جدید امیرحسین بریمانی را در کلیت تئاتر این روزهای ما تا حدودی روشن کند. یک اجرا که از فضای رسمی تئاتر به دلایلی دل نکنده اما به تمامی نتوانسته در آن ادغام شود. شاید در نگاه نخست این اجرا مناسب جریان غیررسمی این روزهای تئاتر ما باشد. مخاطبان حق دارند بعد از تماشای «ماجرای قتل شهردار تگزاس» این‌گونه فکر کنند که به تماشای یکی از آثار غیررسمی نشسته‌اند. به هر حال بعد از حوادث سیاسی 1401 فضای تئاتر کشور به دو میدان فاصله‌مند تقسیم شد و عده‌ای ترجیح دادند همچنان در فضای رسمی کار کنند و دیگرانی هم بودند که دست از کار کشیده و گاهی بنابر ضرورت و علاقه، تک‌اجراهایی در فضای غیررسمی به صحنه بردند. امیرحسین بریمانی گویی در میانه ... دیدن ادامه ›› این دو فضا ایستاده و به نوعی کارگردانی مرزی و آستانه‌ای است. کارگردانی که حدفاصل این دو فضا معلق است و صد البته نه چندان ادغام شده در هر دو فضا. بنابراین در مواجهه با اثری که این گروه جوان تولید کرده، مخاطبان هم دچار احساست متناقض و متضاد خواهند شد. اما با تمامی این حرف و حدیث‌ها، در زمانه‌ای که تئاتر بدنه هر روز بیش از پیش پسروی کرده و قافیه را به سرمایه و گیشه می‌بازد، به صحنه آمدن نمایشی چون «ماجرای قتل شهردار تگزاس» می‌تواند از جهاتی مغتنم باشد و خراشی هر چند کوچک به این ساختار فزاینده مبتذل شده بیندازد.
به لحاظ اجرایی و مطالعات ژانرشناسانه، این اجرا «امر استعلایی» را کنار گذاشته و بر روزمرگی و فرهنگ دم‌دستی اهمیت می‌دهد. گرایش به هنر منحط، باسمه‌ای، بی‌فایده و اضافی. اوج این قبیل آثار را می‌توان به تولیدات هنرمندی چون اندی وارهول نسبت داد. به قول «کیم نیومن» در مقاله «فیلم ترسناکِ عجیب‌غریب» «درک مفهوم «کیچ» (نگرشی که به آثار هنریِ باسمه‌ای توجه دارد) کمک‌مان می‌کند در تماشای فیلم‌های بُنجلِ ضعیف جاذبه و لذتی پیدا کنیم که اتفاقا به دلیل استاندارهای حقیرِ تولید و “سلیقه‌ی بد” صاحبان این فیلم‌ها، گاهی خودآگاهانه، ایجاد می‌شود.» یا وقتی که کارگردان آوانگاردی چون «جان واترز» می‌گوید که «به نظر من سلیقه‌ بد تنها چیزیه که توی صنعت سرگرمی واقعا معنی داره. اگه یه نفر درحال تماشای فیلم من استفراغ کنه برام مثل یه تشویق ایستاده‌ حسابیه. اما باید حواس‌مون هم باشه که دو تا چیز هست: سلیقه‌ بدِ خوب، و سلیقه‌ بدِ بد.» از این منظر ایستادن بر ژستِ «بد بودن» و یا «بد ساخت بودن» می‌بایست از نوع سلیقه بدِ خوب باشد. امیرحسین بریمانی مدعی است که اثری تولید کرده که «یک وسترن بد ساخت» است. حال باید این پرسش را مطرح کرد که آیا این اجرا توانسته یک تئاتر وسترن بد ساختِ خوب باشد یا نمایشی است ضعیف و به نوعی یک وسترن بد ساختِ بد. در نگاهی کلی به نظر می‌آید آوانگاردیسمی که گروه اجرایی بکار بسته و کمابیش افراطی و رادیکال است، می‌تواند بشارت‌دهنده یک تئاتر بد ساخت خوب باشد. چراکه حال و هوای اجرا، بی‌آنکه به تماشاگران بی‌حوصله امروزی چندان باج دهد، جهان مورد نظر خویش را بر صحنه آورده و تا به انتها به آن وفادار می‌ماند. رویکردی که این روزها در گروه‌های جوان اجرایی کمیاب است.
به لحاظ طراحی صحنه، امیرحسین بریمانی ترجیح داده صحنه را از نور متعارف یک اجرای صحنه‌ای خالی کرده و تنها با نور متمرکز یک چراغ قوه، قصه را روایت کند. چهار شخصیت نمایش به تناوب در مقابل نور کم‌رمق چراغ قوه قرار گرفته و امکان می‌یابند خواسته‌هایشان را بر زبان آورده و ماجرای نمایش را به پیش برند. این نکته مهم خواهد بود که منبع نور دست چه کسی است و کدامین شخصیت امکان حرف زدن و رویت‌پذیر شدن را دارد. در طول اجرا منبع نور دست به دست شده و شکلی از کارگردانی گروهی شکل می‌گیرد. با تفویض قدرت به میانجی دست به دست شدن مداوم منبع نور، اجرا گشوده به دموکراتیزاسیون شده و هر کدام از اجراگران این امکان را می‌یابند عاملیت و هنرنمایی خویش را در وضعیت اینجا و اکنون اعمال کنند. فقدان نور و بکارگیری مقتصدانه منبع روشنایی، تا به انتها ادامه یافته و با مرگ پسر شهردار است که نوری رنگ‌پریده فضا را اندکی روشن کرده و تماشاگران را با صحنه‌ای نه چندان روشن و پر ابهام مواجه می‌کند. یک فضای خالی که فقط یک نیمکت چوبی در آن تعبیه شده و جنازه پسر شهردار با بازی امیر باباشهابی بر آن آرمیده است. این پایان نمایش و روایت تراژیک پسر شهردار شهر تگزاس بودن است.
در نهایت می‌توان گفت این اجرا «بد ساخت بودن» خویش را خوب اجرا می‌کند و حمله‌ای تمام عیار به شیوه بازنمایی زندگی انسان امریکایی در رسانه‌های داخلی در دهه شصت و هفتاد شمسی است. بریمانی و دوستانش به خوبی توانسته‌اند به کلیشه‌ای و رادیکال‌ترین شکل، سیاست‌های بازنمایی شبه‌هنرمندان وطنی را به سخره گرفته و ساحت نمادین‌شان را در سال‌هایی که گذشت بحرانی کنند. اینکه ژست‌ها و اطوارهای زندگی امریکایی چرا بدین شکل در هنرهای نمایشی و تصویری ما بازنمود می‌شد همیشه برای منتقدان محل پرسش بود. از بخت‌یاری ماست که بار دیگر امکان نقد آن شیوه مبتذل بازنمایی زندگی غربی به میانجی یک اجرای جمع‌وجور مهیا شده و کلیشه‌های تثبیت‌شده به محاق رفته است. اما بریمانی و گروه جوان همراهش برای رادیکال‌تر شدن می‌بایست بیش از این از امکانات ساخت‌شکنانه استفاده کرده و روایت جعلی و باسمه‌ای تئاترشان را گسترش دهند. به هر حال این فرم اجرایی محصول تئاتر تجربی دانشگاهی است و بریمانی نشان داده در این راه کمابیش مستعد و با جسارت است. اینکه در آینده چه خواهد شد بستگی به آن دارد که سیاست زیباشناسانه این گروه جوان به کجا میل خواهد کرد: ساختن یک تئاتر بد به شکل خوب یا بد بودن را به شکل بد به نمایش گذاشتن.