در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | ZanaKordistani: آقای "ریباز سالار" (به کُردی: ڕێباز سالار) با نام کامل "
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:21:35
آقای "ریباز سالار" (به کُردی: ڕێباز سالار) با نام کامل "ریباز سالار عبدالکریم نریمان" (به کُردی: ڕێباز سالار عبدالکریم نریمان) مشهور به "عمو ریباز" (به کُردی: مام ڕێباز) شاعر و نویسنده‌ی کُرد در سال ۱۹۹۸ میلادی در شهر چمچمال اقلیم کردستان دیدە بە جهان گشود.
او مهندسی نفت (spu) در دانشگاه پلی‌تکنیک سلیمانیه خوانده است.
کتاب "عطر باران" (به کُردی: بۆنی باران) مجموعە اشعار اوست کە تاکنون بە چاپ رسیدە است.


◇ نمونه‌ی ... دیدن ادامه ›› شعر:
(۱)
شاخ و برگ درختان را باد به هر سوی می‌برد،
تو چگونه، به تابلوی زندگی‌ات، می‌نگری؟
تویی که مسافر راه‌های دور و درازی،
روزی خواهد رسید که گردباد مرگ،
رگ و ریشه‌ات را خواهد کند،
و باد اجل بلند و به دره‌ای پرتت خواهد کرد.
ای مسافر،
روزی خواهد آمد که سفرت به پایان می‌رسد
و تنها چیزی که از تو در میان مردم باقی می‌ماند،
فقط و فقط خاطراتت خواهد بود.


(۲)
خورشیدی در حال غروب،
من این‌چنینم!
دیگر نمی‌بینی مرا به چشم!
فریادی بودم و دیگر نخواهی شنید،
از بس که صدای دیگران بلند است.
در این دنیای پر آشوب،
من بی‌صدا آمدم و بی‌صدا از آن کوره راه، برگشتم.
بدنم خرد و بریده بریده شده و گردنم شکسته!
مانند شانه‌ای عسل،
اما به جای عسل، شعر از درونم می‌چکد.


(۳)
به کجا باید روم؟
از کدامین کوچه و خیابان؟
به کدامین راه، گام بردارم؟
همراه با کدامین غم و درد
کوچه پس کوچه‌های شهر را بچرخم،
کدامین اشک پر افسوس را
از چشمان خیس و پر حسرتم را، امشب بریزانم؟


(۴)
می‌دانی کی‌ام من؟!
خورشیدی بی‌افق،
درختی بی‌خاک و ریشه،
پرنده‌ای بی‌لان و آشیانه،
مسافری که از دیرگاهان، می‌روم و می‌روم و
اکنون از ترس مین‌ها در مرز متوقف شده‌ام،
اما توقف و ماندن را در خیالم جایی نیست.
دیگر باید چشم‌هایم را ببندم،
گوش‌هایم را ببرم،
بی‌شعور و بی‌احساس و بی‌فهم می‌شوم،
تا زیر سایه‌ی آنها،
بتوانم مانند بتی سنگی زندگی کنم،
سرزنشم نکنید،
وقتی می‌خواهم،
نه با دو پا،
بلکه با هزار پا، از این سرزمین بگریزم.


(۵)
می‌دانم، تو و عشق‌ات روزی نابود خواهید شد،
و نه تنها برگ‌های درخت زندگی‌ام را
بلکه شاخه و ریشه‌ام را نیز نابود می‌کند.
مستم خواهد کرد با یک قدح
و مانند گلوله‌ای بی‌گذشت
جانم را می‌گیرد و نابودم خواهد کرد.


(۶)
عزیزم ندانستی من کیستم؟
مسافری خانه‌به‌دوش
که از راهی دور!
با قدم‌های لرزانم
آهسته آهسته، به سوی تو می‌آیم.


(۷)
بگذار چشمانت همیشه بسته باشد
خیال کن،
دنیا رنگارنگ است، سبز و زرد و آبی!
مبادا آنی هم پلک‌هایت را بگشایی،
چونکه ناامیدی، وجودت را تسخیر خواهد کرد
و یأس تو را در خود می‌بلعد!
چشمانت را ببند،
تا هرگز این جهان تاریک را نبینی...


(۸)
اگر قرصی نان داشته باشم،
نصف‌اش را به گرسنه‌ای خواهم داد.
پالتویم را به آدمی می‌بخشم
که از سوز و سرمای زمستان
بر خود می‌لرزد.
حتا اگر نابینایی
از من طلب بینایی کند،
یک چشم خود را به او می‌دهم.
ولی در باب عشقت،
خسیس‌ترین مرد دنیایم!
کنس‌ترین نواده‌ی آدم!
تو، تنها از آن منی،
با دنیا هم عوضت نخواهم کرد
هرگز به کسی نخواهمت، بخشید...


(۹)
گل نرگس و
رنگین‌کمان هفت رنگ و
عطر باران،
که آدمی را مست و مدهوش می‌کنند،
هیچگاه جای زنی زیبایی را نمی‌گیرند
که عاشقانه به تو لبخند می‌زند.


(۱۰)
عشق،
برگ‌های درختی را ریزاند!
پر پرواز پرنده‌ای را شکست!
رودخانه‌ای را تشنه لب، خشک کرد!
آواز کبکی را ستاند،
رودی را مبدل به ژرفابی راکد و منگ کرد!
رعد و برق را از آسمان گرفت!
دهانی را با سکوت، مهر و موم کرد!
فرهاد را سرگشته‌ی کوه‌ها و
مجنون را دیوانه و آواره‌ی بیابان‌ها کرد!
با این دلایل بی‌شمار،
چگونه شجاعت به خرج دهم و
فریاد بر آورم که عشق زیباست!



شعر: #ریباز_سالار
برگردان: #زانا_کوردستانی
۵ روز پیش، دوشنبه
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید