یادداشتی بر نمایش شکارچی و قطار (بونکر دوم)
برای بونکر دوم ذوق و شوق بسیاری داشتیم. من و علی و کاوه دور هم که مینشستیم، از دیالوگهای بونکر
... دیدن ادامه ››
اول میگفتیم و به یادش جان میافزودیم. برای اجرای شکارچی و قطار هم علی پیش قدم شد که بلیت بگیرد. چون این دفعه سالن نمایش زودتر پر میشد، علی در یکی از همین روزهای ماه دی جایی خالی در سالن دید و سریع پیامی گذاشت و ما هم پاسخی دادیم و او سریع بلیتها را خرید. در روز اجرا قبل از شروع نمایش هم در کافهای نشستیم و با خود میگفتیم که از دیدن نمایش چه کیفی خواهیم کرد. به سالن قشقایی رفتیم و سر جایمان نشستیم. نور ما رفت و نور صحنه آمد. نور صحنه رفت و نور ما آمد و سرگشته و خاموش مسیر خروج از سالن را طی کردیم و در هوای سرد آن روز کنار تئاتر شهر ایستادیم تا ببینیم چه کسی به عنوان اولین نفر نظرش را میگوید. مثل همیشه این من بودم که سکوت را شکستم.
برای صحبتکردن از بونکر به نظرم بهتر است، مختصری از داستانش بگویم و بعد توضیح دهم که به نظرم این تجربه جلال تهرانی شبیه به کدام یک از نمایشنامههای پیشین اوست و بعد از آن بگویم که مشکلم با بونکر دوم چیست. اولین موقعیتی که ما به عنوان تماشاگر بر روی صحنه میبینیم، این است که زنی آمده تا در یک بیمارستان روانی دخترش را بیابد و به پرستاری میگوید که دخترش را برای دیدار با او آماده کند. پرستار میرود و دختر میآید. به نظرم موقعیتی که برایتان توصیف کردم، پتانسیل بسیاری برای تبدیلشدن به یک موقعیت دراماتیک را دارد. میپرسید چرا؟ چون مادر تلاش میکند که پس از سالها شکست در یافتن دخترش، دختری را متقاعد کند که مادر اوست و او را با خود ببرد. در نتیجه در صحنه هدفی دارد و مسئلهای. دختر هم زن را نمیشناسد و معقول است اگر به خواسته او تن ندهد یا ببیند که در راستای قبول خواسته زن چه مزایایی نسیبش خواهد شد و در این راه چانهزنی کند. در نتیجه دختر هم هدفی دارد و مسئلهای. پرستار نیز باید مراقب دختر باشد و همین طور مواظب باشد که زن بیمارش را فراری ندهند. در نتیجه حضور او در صحنه هم دلیل دارد و او هم دارای مسئله و هدفی است.
اما موقعیت شکارچی و قطار در این جا متوقف نمیشود و چند بار دیگر تغییر میکند. ما از جایی به بعد میفهمیم که دختر مرتکب قتلی شده و او را در تیمارستانی بستری کردهاند و به او دارویی میخورانند که از خود و کردهاش بگوید و دختر هم زیر بار خوردن قرص نمیرود و این اتفاق باعث ایجاد توهمهایی در دختر میشود. از این جا به بعد موقعیت تغییر میکند. دختر تبدیل میشود به مجرمی که باید اعتراف کند. پرستار تبدیل به بازجو میشود و زن تبدیل به موجودی توهمی یا همکار پلیس در گرفتن اعتراف از دختر. نمایش با این دو موقعیت بازی میکند و دختر با بازی بهنوش طباطبایی در میان موقعیت یافتن مادری و اعتراف به جرمی مدام در رفت و آمد است. موقعیت به سطحی از ناپایداری میرسد که دختر حتی به وجود خودش و وجود دیگران هم شک میکند و حتی مای تماشاگر هم به نظرمان میرسد که نکند همه این اتفاقات کابوس یکی از شخصیتهای روی صحنه باشد. در این میان ما میفهمیم که دختر نویسنده است و کتاب آخرش هیچگاه چاپ نشده که به نظر میرسد نسبت مستقیمی با اعترافات او در جنایتش دارد. ما هم در طول نمایش بریدههایی از این کتاب را به صورت مونولوگ از شخصیتهای روی صحنه میشنویم. این از بونکر دوم. برسیم به به آن یکی نمایشنامه.
جلال تهرانی نمایشنامه دیگری دارد به نام مکبث 2001 که میتوان شباهتهایی میان ساختار آن نمایشنامه و بونکر دوم پیدا کرد. همان طور که احتمالا میدانید. مکبث در نمایشنامه شکسپیر توهمهای مختلفی دارد، توهمهایی که برخی از آنها تا پایان نمایشنامه هم معلوم نمیشود که نسبتی با واقعیت داشته یا نه. جلال تهرانی در نمایشنامه مکبث 2001 بر روی این ویژگی مکبث دست گذاشته و آن را در نمایشنامه خود گسترش داده است. در این نمایشنامه هم سه شخصیت داریم و در پایان هم نمیفهمیم که جز یکی از شخصیتها دیگر اشخاص نمایشنامه واقعی هستند یا مجازی یا خیالی. البته آن نمایشنامه موقعیت سرراستی دارد و اگر متنم را درباره بونکر اول خوانده باشید، میتوان با درک موقعیت دراماتیک متن به لایههای دیگر متن هم پی برد و فهمید سؤال مرکزی متن چیست و در آن عمیقتر شد. مثلا یکی از مسائل مکبث 2001 همین واقعیت است. این که ما به چه چیزی اعتبار واقعیت میدهیم و آیا اصلا اهمیتی دارد که ما چیزی را واقعی یا غیر واقعی بدانیم و ... .
هر چند که بونکر دوم به مکبث 2001 شباهتهای بسیاری دارد اما اختلافی نیز دارد که اتفاقا همان اختلاف به نمایشنامه ضربه زده است. همان طور که گفتم حداقل در نمایشنامه مکبث 2001 ما شخصیتی داریم که از وجود او آگاهیم و حتی میدانیم چه ویژگیهای شخصی و روانی دارد و اعمالش به دلیل چه نیازهایی از او سر میزند ولی موقعیتهای بونکر دوم آنقدر سیالند که ما هیچگاه نمیفهمیم که کدام یک واقعی هستند، کدام یک واقعی نیستند و اصلا کدام موقعیت، موقعیت اصلی صحنه است و ... . همین اتفاق باعث میشد که متن در سطح دراماتیک آن برای تماشاگر لاینحل بماند و نتواند به لایههای دیگر و پرسشهای متن دست پیدا کند و اگر در جایی از نمایش حس کند که پیامی در حال انتقال است، آن پیام به شعاری تبدیل شود. از متن که بگذریم به نظرم این سیالیت در موقعیت که ابهام بر ابهام میافزاید، به اجرای اثر هم ضربه زده است.
شکارچی و قطار دکور خیلی سادهای دارد. در ابتدای نمایش ما تنها تختهای ایستاده و خاکستریرنگ در سمت چپ صحنه میبینیم که پرستار ورود و خروج خود را از پشت آن تخته چوب انجام میدهد. پس از دقایقی هم با تابیدن نورهایی عمق صحنه مشخص میشود و ما میبینیم اشکالی ساختهشده با چوب و فلز در آن جا قرار داده شده است. هر چند که دکور بسیار ساده است اما نور تنوع زیادی دارد و نقش مهمی را در تغییر فضاهای صحنه ایفا میکند. حالا منظورم از این که ابهام نمایشنامه به اجرای آن ضربه زده، چیست؟ این گمگشتگی در این که در واقع چه اتفاقی در صحنه در حال رخدادن است، هم در بازیگران وجود دارد و هم در طراحی صحنه و هم در نورها. عوض شدن نور از قرمز و سفید به آبی در برهههایی از نمایشنامه به ما نشان میدهد که شخصیت دختر از یک موقعیت عینی وارد یک موقعیت ذهنی شده است ولی تغییر میان این دو موقعیت در نمایشنامه چنان سریع پیش میرود که حتی نور هم از آن جا میماند و منطق اولیه خود را از دست میدهد و عملاً دیگر نمیتواند وظیفه فضاسازی خود را به خوبی ایفا کند. در طراحی دکور به خصوص اشکال انتهای صحنه به ما حسی از بودن در یک کابوس را میدهد اما این حس هم از طریق بخش دیگری از دکور نقض میشود و عملاً آن هم کارکرد خود را از دست میدهد. دختر در طول نمایشنامه به طور مدام میگفت که اگر به اتاقش نرود، از او حرکاتی سر میزند که در انتها پرستاران مجبور هستند، او را به تخت ببرند و دست و پای او را ببندند. در انتهای صحنه آن تخته چوبی برگشت و گروهی آمدند و دست و پای پرستار را به آن تخته بستند و با این اتفاق حداقل در سر من این فکر به وجود آمد که نکند همه اینها افکار پریشان بازجوی پروندهای است که اکنون در تیمارستانی بستری شده.
به طور خلاصه به نظرم نمایشنامه شکارچی و قطار موقعیتهایی میسازد که آن موقعیتها سرانجامی در متن پیدا نمیکنند و این بیسرانجامی موجب سردرگمی عوامل اجرایی نمایش میشود و در نهایت همه این ابهامها و سردرگمیها به مخاطبان انتقال مییابد. در این قسمت از متن بهتر است که به یک سؤال بسیار مهم بپردازیم. چه نسبتی میان بونکر اول و بونکر دوم وجود دارد؟
این سؤالی بود که علی پرسید و مصمم بود که ارتباط مهمی بین آن دو وجود ندارد، به این معنا که ندیدن اولی ما را از درک دومی باز نمیدارد. کاوه مخالف بود و میگفت که اگر کسی اولی را نمیدید، دومی را نمیفهمید و من هم در میانه ایستاده بودم. از آن جایی که متن دو نمایشنامه در دسترس نیست، نمیتوان نظری دقیق داد و نظری که ارائه میکنم، ممکن است، به اندازه بسیار زیادی جنبه شخصی پیدا کند. اما به نظرم بین بونکر اول و دوم ارتباطهایی وجود دارد که هر چند ندانستن آنها به درک بونکر دوم ضربه نمیزند اما میتواند آن را گنگتر کند. به عنوان مثال در نمایش شکارچی و قطار به طور مداوم از مطبی سخن گفته میشود که در نزدیک ایستگاه قطار است. از مردی که با شانههای زخمی در قطار سوار شده. دختر به زن دست میزند و میگوید که چرا به نظر میرسد، او از جنس آهن است و نشانههایی از این قبیل که تنها با دیدن بونکر اول انسجامی در روایت پیدا میکنند. ولی به قول علی اگر همه این نشانهها را حذف هم کنید، اتفاقی در نمایشنامه نمیافتد.
حالا که بونکر دوم تمدید شده، امیدوارم که گروه اجرایی در هر روزی که از اجرا میگذرد، تصمیمات قطعیتری درباره اجرا و موقعیتهای نمایشنامه بگیرند و اثر روز به روز جذابتر و پختهتر شود. ما هم با دیدن دو بونکر منتظر سومی خواهیم ماند.