به گزارش تیوال به نقل از ایران تئاتر
شناسه مطلب: 65088
ایران تئاتر-بهنام حبیبی:فدریکو گارسیا لورکا با نمایشنامه عروسی خون، مخاطبانش را از شعر عاشقانهی خود متحیر میکند.
"عروسی خون"، قصهی فولکلوریک عشق دختر جوان و زیبایی در دهکدهای در اسپانیاست. دختر که معشوقهی پسر جوانی به نام "لئوناردو" است، در پی قتلهایی که پدر و برادر"لئوناردو" مرتکب شدهاند، با مخالفت خانوادهی خود برای ازدواج با این مرد روبرو میشود. او، سرخورده از این عشق ناکام، به رهایی از این عشق میاندیشد و در پی آن، دخترعموی خود را بر سر راه "لئوناردو" قرار میدهد تا با ازدواج آن دو، دیگر وسوسهی هرگونه بازگشت به سمت عاشقش و ازدواج با او را از سر بیرون کند و این عشق آتشین را به باد فراموشی سپارد. برادرِ جوان کشتهشدهای که برادرِ "لئوناردو" او را کشته است، ناآگاه از این عشق و به طور اتفاقی، عاشق این دختر میشود و رویای ازدواج با این دختر را در سر میپروراند.
خانوادهی پسر، شادمان، و خانوادهی دختر، خوشنود از این پیمان زناشویی، برنامهی عروسی میچینند و بساط شادمانی برپا میدارند. در روز عروسی، "لئوناردو" که گویی برای وداع با عشق خود، به عروسی دخترعموی همسرش آمده است، با واکنش دختر که برخاسته از عشق آتشین او به "لئوناردو" است روبرو میشود و با تصمیمی ناگهانی و پیشبینینشده، آن دو از مراسم عروسی میگریزند تا دور از مردمی که عشق واقعی و آتشین آن دو را فدای مخالفتها و لجاجتهای خرافی خود کردهاند، با یکدیگر زندگی کنند. داماد، خشمگین از این ماجرا، در پی آنان روان میشود و هر دو را در بین راه مییابد و در نبردی تنبهتن با "لئوناردو"، هر دو مرد از پای درمیآیند و جان میسپارند. دختر که باقیماندهی دو عشق کشتهشده است، در لباس مجرم و مقصر اصلی، در میان مردمی باقی میماند که او را همزمان، قاتل دو مرد میدانند و البته در کنار آن، قاتل زندگی دخترعموی خود و فرزندان او، و میرود تا با تنهاییاش در جمع، عمر خود را سَر کند.
"فدریکو گارسیا لورکا" با "عروسی خون" اش، نامی آشنا در دنیای ادبیات است. بیشک، پویندگان ادبیات و هنر در سراسر جهان، گذشته از خواندن خودِ اثر، حداقل نسخهای از اجراهای صحنهای یا سینمایی این اثر به ظاهر ساده ولی در باطن عمیق و پُرمعنا را دیدهاند. "عروسی خون"، نه چالشی قومی و قبیلهای، و یا نژادی در نقطهای خاص از جهان است، که فراگیریاش همهی انسانهای دربند در جوامع سنت محور را در برمیگیرد. نگاه "لورکا" در "عروسی خون" به زن و پارادوکسهای مشکلات زنانه و پیرامونی اش، نه تنها زن را زیر ذرهبین تیزبینش میبَرد، که در کنار آن، مَرد، جایگاه سُست قانونمداری، قدرت مهار نشدهی اعتقادات سنتی، و خرافات زیرپوستی رایج در انواع جوامع سُنتی و ایستای جامانده از روشنفکری دموکراتیک را نیز در این داستان میگنجاند. "لورکا" با بیان رُک و بیپروایش، خرافات و سنتهای ذهن مردم را به سان جادوگری زشت نشان میدهد که عقل و روان آنها را جادو کرده است. در هیاهوی فرار "لئوناردو" و عروس، جادوگر با جادوی خود، بر سر راه آن دو ظاهر میشود و از ماه میخواهد تا طلوع کند تا با نورافشانیاش، آن دو را نمایان کند و بدین ترتیب، رقیب عشقی "لئوناردو" او را بیابد و مانع از فرار آن عاشق و معشوق شود. جادوگر، کشته شدن هر دو جوان و ادامهی مسیر خرافات و سنت را نشان از پیروزی و اجرای عدالت در عین نابودی شرافت میداند و میگوید: "حالا عدالت اجرا شده باز، مرغ شرافت میکند پرواز". این جادوگر زشت و بدجنس، پس از رسیدن به خواستهاش یعنی کشته شدن آن دو جوان، همچنان در مجلس عزاداری خانوادههای آنان و به طرزی هوشمندانه در بین دو خانوادهی "لئوناردو" و داماد مینشیند تا ادامهی حضورش در فکر و فرهنگ مردم را به نمایش بگذارد. سنتشکنی و آوانگارد "عروسی خون" همچنان ادامه می یابد تا جایی که "لئوناردو" در پاسخ عشقش که از او میخواهد تا برود و او را با زندگی ناخواستهی آیندهاش با داماد، تنها بگذارد پاسخ میدهد: "اگه بخوام مثل بقیه فکر کنم باید تو رو بذارم و بِرم.". صحنهی پایانی نمایش، دو دختر با لباسهای محلی رنگارنگ را در حال پیچیدن کاموا یا نخ به دور کلاف به تصویر میکشد که نشان از ادامهی مسیر این داستان در این فضای فکری و فرهنگی دارد.
"لورکا" با کُشتن هر دو رقیب در درگیریشان، با ظرافت خاصی، ناتوانی قدرت و خشونت خرافی و سنتی را به مخاطب گوشزد میکند و به رَوَند مخالفتش با فرهنگ و سنتهای جاری روزگارش ادامه میدهد. مادرزن "لئوناردو" در بیان فرهنگ و سنت جامعهاش میگوید: "همیشه ما رو هُل دادن تو سرنوشتی که مال خودمون نبوده. تا آخر عمر موندیم و پختیم و سوختیم و ساختیم تا بگَن که زن نجیبی بود.". مادر داماد در بیان خشونتهای مردانهی جاری در زندگیاش میگوید: "از امشب سر راحت زمین می ذارم بی وحشت کارد و تپانچه!"، تا آسودگیاش را از نبود مَرد در خانه بازگو کند. دختر که در صحنهی پایانی، دیگر آن عروس زیبای سپیدپوش نیست و به جایش، دختری عزادار و سیاهپوش است، در مجلس عزای آن دو جوان که هر دو عاشقش بودند، بیتوجه به عمق نفرت آن دو خانواده از وجود و حضور او، همچنان بر حقانیت انسانیاش در پیوستن اش به "لئوناردو" و فرار با او پا میفشارد، تا جایی که رو در روی مادر دامادش، بیپروا میگوید: "پسر تو حکم یِه جرعه آب داشت بَرام، و اون یکی حکم یِه دریا".
"فدریکو گارسیا لورکا" در "عروسی خون" اش یک تراژدی با دو قهرمان و سه قربانی میآفریند. در این قصهی عاشقانهی اسپانیایی آغشته به خون، "لئوناردو" قربانی عملکرد تبارش میشود و میمیرد(جبر خانوادگی)، عروس، قربانی دیدگاههای خرافی و سنتی جامعهاش میشود و از ناکامی در عشق جان میدهد(جبر اجتماعی)، و البته داماد نیز تحت تأثیر غیرت مردانهاش قربانی درگیریهای ذهنی مردمش میشود و در خون خود می غلطد(جبر جنسیتی). ولی آن چه نگاه مرا در این داستان "لورکا" به درونمایه و عمق ماجرا فرامیخواند، ظرافتی بسیار هوشمندانه و زیرکانه در قلم جادویی "لورکا" است. پلات قصهی "عروسی خون" گدازهای است از دو فلز مذاب و آتشین خرافات و عشق. خرافات و سنتگرایی کوری که به مَردگریزی و مَردستیزی رایج در جامعه چشم دارد، و حضور و وجود مرد را سرچشمهی همهی خشونتها و مردسالاریها و پایمال کردن مقام زن در خانواده و جامعه میداند، در تقاطع مسیر خود در داستان، به عشق آتشین دختری برمیخورد که در روز عروسیاش، در لباس عروس، حتی عاشق متأهل و مطرود خود را وانمیگذارد و فرار با او و پیوندش با عشق واقعی این جوان را، به بهای خطر کشته شدنش به جان میخَرد و به همهی رویدادها و کیفرهای احتمالی پس از آن نیشخند میزند. "عروسی خون"، برزخی نفسگیر در فاصلهی ذهن و دل مخاطب به پا میکند از نفرت زنانهی آشکار، و عشق آتشین پنهان. آن چه در پایان کشمکش مسیر رویدادهای این نمایشنامه به فرود و نتیجه میانجامد، زبانهی آتشین عشق زنانهای است که در تقابل و تضاد با نفرت و انزجار سنتی و خرافی مردستیز، حتی حاضر است به ازایش کشته شود، عشقی که به پیروزی میرسد و بر صدر مینشیند. حرکت شاعرانه و غرورآمیز "لورکا" در نامگذاری تنها یک پرسوناژ از جمع همهی پرسوناژهای خود به نام "لئوناردو"، اهمیتی چندین برابر به وجود عشق زنانهی نهادینهای میدهد که دختر زیبای داستان به خاطرش تا پای جان میرود و از "لئوناردو" قهرمانی اسطورهای در مردانگی و عشق نهادینهشدهی زن به مرد میآفریند، که جای بحث فراوان دارد. اما تقاطع و برخورد این دو نیروی مخالف برخاسته از نهاد زنانهی پرسوناژهای داستان، با بیانیهای تماماً روانشناسانه و لیبرالیسیتی-جنسیتی از زبان "لورکا" پایان مییابد: "پارادوکس مرموز عشق و نفرت در نهاد زنانه".