در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال گلناز خصالی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:03:16
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید

دوست داشتنت
سرطان مغز استخوان بود
شیمی درمانی تو را ریشه کن میکرد
بودنت ، مرا
زهره عمران، وحید عمرانی، سید فرشید جاهد و مسعود این را امتیاز داده‌اند
بودنت مرا یا نبودنت مرا؟
۰۶ بهمن ۱۳۹۵
بودنت مرا ...
۰۶ بهمن ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

آنان که در باورشان
فاصله ها تقدیر اند
و انتظار
آزمون فراموشی،
نمی دانند
چشمی سبز شد،
دستی جوانه زد،
قامتی خمیده گشت،
و
مسافری گریخت
از هراس پیچان ساقه ای
که محبت نام داشت


از: خود
"چشمی سبز شد،
دستی جوانه زد،
قامتی خمیده گشت،
و
مسافری گریخت"
ممنون و سپاس
زیبا بود:))
۱۹ تیر ۱۳۹۱
معصومه عزیزم سپاس....
۱۹ تیر ۱۳۹۱
حس انتظار آمیخته با استرس
آفرین صدآفرین از خوندش لذت بردم:)
۲۰ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دو دست

دو پا

یک جفت چشم،با اندکی نگاه

دو گوش تیز،گاهی اما شنوا

سی و اندی دندان
آغشته به لاشه های چندین حیوان

و لبی سرخ تر
از شیره آن سپیدار کهن
در حیاط امامزاده حسن

و دلی خسته تر از
پای دختران جوینده بخت
که وامانده اند
در حسرت آن سپید رخت

این الدوزی ست
با روحی که افسارش
در منقار کلاغ ها گیر کرده است

از: خود
جناب ارمغان پیشنهادتان بسیار خوب بود ...
سپاس از بابت راهنمایی و توجه شما...
تغییرات مورد نظر شما اعمال گردید...
۲۲ خرداد ۱۳۹۱
این بیانگر لطف بی دریغ شماست...
بسیار متشکرم...
۲۲ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی به سرم میزند
که بروم
از این شهر
از این قاره
یا شاید از این سیاره

گاهی به سرم می زند
که با نیشتری
زندگی را از رگ های خویش
به مویرگ های زمین هدایت کنم

گاهی هم به سرم می زند
گوسفندانی بخرم سالم،
چوپانی بشوم صادق،
ندوشم ... دیدن ادامه ›› شیرهاشان را
نفروشم جفت هاشان را برای عزا
و طفل هاشان را برای غذا
به قداست سوگند
پشم هاشان را هم نخواهم فروخت
به ریسندگی ها
تا طنابی شود
بر گلو گاه انسان ها...


پ ن : مغزم درد گرفته است از این همه به سر زدن ها...

از: خود
زیبا بود
"
گاهی به سرم می زند
گوسفندانی بخرم سالم،
چوپانی بشوم صادق،
ندوشم شیرهاشان را
نفروشم جفت هاشان را برای عزا
و طفل هاشان را برای غذا"

ممنون و سپاس
۱۷ خرداد ۱۳۹۱
دردی ست دوست داشتنی :)
۱۷ خرداد ۱۳۹۱
گاهی به سرم میزند
که بروم
از این شهر
از این قاره
یا شاید از این سیاره

گاهی به سر منم می زند...بیشتر از گاهی البته!
۱۷ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک فروند آلت قتل
آغشته به عدالت
در دست های آن مرد،
از کوچه های خلوت
تا انتهای بن بست

آن شب در آن حوالی
یک زن با خدایش
در کوچه ها قدم زد
نجوا کنان و خسته
بر ساقه ای بغل زد

مرد تنها، سایه اش دید
پنداشت به جرمی عظیم
باید بر او تبر زد
اما هیچ(هرگز) ندانست
"که"پیش از او خدا هم
بر گونه های آن زن،بوسه ای از نظر زد.



از: خود
موضوع زیبا بود من رو بیاد اول فیلم"خصوصی"انداخت اما کمی در نگارش
از نظر من ایراداتی داشت...مرسی
۱۵ خرداد ۱۳۹۱
زینب عزیزنظر لطف شماست...
جناب رستمی ممنون از پیشنهاد خوب شما...تغییر مورد نظر شما اعمال گردید..
سپاس...
۱۶ خرداد ۱۳۹۱
خواهش میکنم گلناز خانم عزیز

وظیفه من لذت بvدن از نوشته های زیبا دوستانی چون شماست
۱۶ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زنان نسل او

به اجبار دل می باختند
به ناچار دلباخته می ماندند
و ز خوف تنهایی
مادر خطاب می شدند
و دخترانشان

و دختران نسل من

جان بر کف
نه
دل بر کف،سرازیر هجوم طعنه اند
و قلبشان پر از درد رد پاهای مردان رهگذر

و زنان نسل تو

شاید "یرما"یی دیگر باشند
شاید هم ....



از: خود
بله. متاسفانه دقیقا همینه و هرگز هیچ کس در تاریخ درد این زن ها رو نمیفهمه
۰۵ خرداد ۱۳۹۱
آفرین ابجی
۰۸ خرداد ۱۳۹۱
مرسی رفیق!
۱۱ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خیابان،
چراق(غ) قرمز،
من،
خط کشی،
زن،طفلی در آغوش
پسر،در بنزی مدهوش

ابر....رعد...باران
باران
باران
من،چتری در دست
پسر،لمیده در جایی امن
زن
چادری بر سر
طفلی دردمند
دستی نیازمند
....
خیابان،
چراق(غ) ... دیدن ادامه ›› سبز،
باران
باران..
.
.
.
گ...ی.....ژژژژژ
ت...ر...م...ز....
.
.
زن،طفلی در آغوش
چادری برسر
و
پایان یک درد ..... در جاده ای سرد...


از: خود
چه بد و غمناک
امروز که هوا بارونیه , دیوار هم با هوای شعرای بارون بارونی شده:)
سپاس بانو
۰۲ خرداد ۱۳۹۱
جناب دهقان شرق کاملا درست می فرمایید...
ممنونم
۰۳ خرداد ۱۳۹۱
منتظر حسن ختمامش بودم
خوب بود که به عده ی خواننده گذاشته شده بود
آفرین...صدآفرین به شما:)
۰۴ خرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمیدانم چرا چنین ساده لوحانه افسانه ها را باور میکنم،باور میکنم که روزگاری دور عاشقان به صحرا میزدند و معشوقه ها واژه ی خیانت را از لغتنامه ذهن می شستند و غسل وفا میدادند دل را.
نمیدانم کجای جهان لنگ میزند که من دل به دل اسطوره ها میدهم و پا به پایشان زیستن را زمزمه میکنم . روزی کمان آرش را برمیدارم تا مبادا گزند بیند و دیگر روز پیشمان به خود میگویم بگذار آرش همان عقابی باشد که مرگ شرافتمندانه را به زندگی کلاغ وارانه نفروخت و جاودان شد.
در شبی دیگر همسفر شازده کوچولو می شوم و با هم شرط میبندیم که تمام انسانها را اهلی کنیم و باز نمیدانم چه میشود که نمیشود.
روزهایی هم هست که سهراب به سراغم می آید پشت هیچستان ، و شاملو مدام در گوش چپم زمزمه میکند : " ما بی چرا زندگانیم" و فروغ از اسارت میگوید از ستاره ها و نامه های عاشقانه و دیگر بار چخوف با سه خواهر یک باغ آلبالو از دیاری دور می آید و چون به خود می آیم هفت شهر عشق را پیموده ام و دست در بال سیمرغ به ناکجا آباد سفر میکنم.
ا..م..ا.. همچنان این زندگی با چشمهای نیمه باز را دوست دارم....


از: خود
منم این زندگی با چشمان نیمه باز را دوست دارم :)
زندگی که در اون وقتی از واقعیات بیداری خسته میشم به خیالهای خواب سفر
میکنم...اونجا که شیرین دستم رو میگیره و عشق حقیقی رو بهم نشون میده.
"گلناز خانوم ممنونم"
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
شیرین جان ممنونم از شما...
آتنا ی عزیز محبت داری ...
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
خیلی قشنگ نوشتی...
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مشکل از آنجا پدیدار می شود
که تو "سرمایه" می خوانی
و او
سرمایه گذاری می کند

تو حول یک "دایره گچی قفقازی" می چرخی
و او
مثلث برمودا را وجب می کند

تو منجم " شب پر ستاره " می شوی
و او
به ژکوند می خندد

تو "سمفونی مردگان" می نوازی
و او
برای تمام ناگفته هایت ترانه می سراید


حالا

او

و

تو

باهم به شکار پروانه خواهید رفت


از: خود
از ان شعرهاییست

که شاید هر 3 ، 4 سال یک بار سروده شود

عالی عالی
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
مرسی آتنای عزیزم و همچنین برای شما هم مبارک...
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
تو "سمفونی مردگان" می نوازی
و او
برای تمام ناگفته هایت ترانه می سراید


.
.
.
لایک!
۲۲ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزی در یکی از صدها تاکسی شهر
دختری نابالغ
که نیاموخته بود درس حساب
با سری عاری از هرگونه حجاب
بی طعنه و مهربان و پرسش گر
گفت :
"دیروز که موهای مرا قیچی کرد
آن زن هسایه
هیچ می دانی که چرا درد نداشت؟"
چه کودکانه
گم می شوم در چشمهایش



_ : چه زیرکانه یادمان دادند زمین می چرخد، چه صادقانه باور کردیم!



از: خود
شعرم به زلف تو می ماند
می برندش و
در آنسوی برش قیچی
مثل غم های شاعر انباشته می شود
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
خیلی خیلی خیلی خوب..مرسیی
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
شیرین ،فرزانه ، آتنا و نیلوفری عزیز ممنون از محبتهایتان...
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
" شعر پاره ها"

با بغض نوشتم و با بغض بخوان
که دلم تنگ دلت شد یک آن

............................................

به اندازه یک بید دلتنگ می شوی یک روز
وقتی اطرافت را انبوه کاج ها فرا می گیرند

.................

از: خود
مرا یاد پاسپورت نداشتن انداخت

۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
جناب حکیم قدس دیدگاه جالبی بود...
سپاس
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اول اردیبهشت، سی و دومین سالِ درگذشت شاعر آب و آینه (سهراب سپهری)

و نترسیم از مرگ!
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
...........
سهراب سپهری در ۱۴ مهر ۱۳۰۷ در قم به دنیا آمده که بطور رسمی زادروزش را ۱۵ مهرماه ثبت کرده‌اند. پدربزرگش میرزا نصرالله خان ... دیدن ادامه ›› سپهری نخستین رییس تلگراف‌خانه کاشان، پدرش «اسدلله» و مادرش «ماه جبین» نام داشتند که هر دو اهل هنر و شعر بودند
.سهراب در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد.وی به فرهنگ مشرق زمین علاقه خاصی داشت و سفرهایی به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین داشت. مدتی در ژاپن زندگی کرد و هنر «حکاکی رو چوب» را در آنجا فراگرفت. همچنین به شعر کهن سایر زبانها نیز علاقه داشت از اینرو ترجمه‌هایی از شعرهای کهن چینی و ژاپنی را انجام داده‌است.
سهراب سپهری در سال ۱۳۵۷ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به همین سبب در سال ۱۳۵۸ برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و وی ناکام از درمان به تهران بازگشت. او سرانجام در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ساعت ۶ بعد از ظهر در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطان‌علی‌بن محمد باقر روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.

روحش شاد.
محمد عمروابادی (mohammad)
سپاس از شما بانو خصالی
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
جناب ارمغان خواهش می کنم
کاملا درست می فرمایید...
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
:) دیگه حتما اشتباه از منه! مرسی...
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک ویولن کوچک
چند جلد کتاب چرمی
یک مشت خاطرات قدیمی
و عکس زنی که شبیه من می خندد

همه را فدای دو اسکناس قرمز خواهم کرد
و
دقایقی بعد
.
.
تقاضا می شود مرا دوباره خلق کنید

از: خود
این روزها
هرکه لبخند زند از ته دل
روسپی اش می خوانند
هرکه فریاد زند از سر شوق
ناقص اش می دانند
و در این شهر غریب
مردمانی که سر از سجده نکردند بلند
و به اندازه یک عمر به خاک افتادند
دین را کاویدند
مرگ را بلعیدند
عشق را خندیدند
......
آیا تا کنون
با خداشان چای هم نوشیدند؟؟؟


از: خود
سلام جناب ارمغان گرامی....
بهرهمندی از راهنمایی های شما باعث خرسندی است.
در مورد قسمت آخر من از یکی از جملات حسین پناهی الهام گرفتم...
۲۴ فروردین ۱۳۹۱
آفرین آفرین..
۲۶ فروردین ۱۳۹۱
سلام خانواده دیواری

گلناز جان سلام تشکر از شما و احساس دوست داشتنی شما
۲۶ فروردین ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پنجره را باز می کنم
آنسو تر
زنی به رسم زنان رخت می آویزد بر بام
چشمهایش پر اشک
رخت هایش نمناک
دست هایش پر زخم
حرف هایش غمناک
....
....
لحظه ها می گذرند
زن
رخت هایش همه خشک
چشم هایش همه خیس.

از: خود
در شبی
که تمام سکوت هایم فریاد می شوند
بی پروا
انبوه اسارت را خواهم بلعید
بی صدا
و در نخستین بامداد
تمام طوطیان قصد هندوستان خواهند کرد
بی تردید

از: خود
آفرین...
۱۵ فروردین ۱۳۹۱
سلام خانواده دیواری
گلناز جان زیبا بود
۱۶ فروردین ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امروز مرغ همسایه را محاکمه کردند
حکم چنین قرائت شد :
امروز مورخ(../../...)
پر حنایی پیر
به جرم
.قتل عمد سه کرم خاکی
.دزدی از کیسه های گندم
.آزار و شکنجه حشرات
و سایر ات اتهامات
محکوم به حبس ابد
در شکم خانواده ی...می باشد
(ظهر از خانه همسایه بوی متعفن کباب می آمد)


از: خود
گلناز چرا
۰۵ فروردین ۱۳۹۱
منظورم اینکه چرا به کباب گیر میدی
۰۵ فروردین ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی
می نشینم لب حوض
و می پندارم
آیا این ماهی ها
تاب دریا را
خواهند داشت....؟!

از: خود
سلام خانواده دیواری
گلناز جان سال نومبارک
۰۱ فروردین ۱۳۹۱
چه زیبا سرودی بانو جان
.
.
.
سپاس
۲۲ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در مورد هر یک از موضوعات (مذکور در کتاب زبان فارسی دبیرستان)یک بند بنویسید.

آزادی :
آزادی فریاد خاموشی است که در پس نگاه منتظر عابران محو می شود،صدای ضعیف و نافذ با مشت های گره خورده و سینه های سپر شده که به سوی مرگ پیش می روند و عشقی است که هیچگاه از بین نمی رود.
آزادی زنجیری است که به دست ها می بندند و داغی است که بر دلها میگذارند که با بارش هر باران دوباره تازه می شود و جان می گیرد و به سوی مقصد خویش پیش می رود.آزادی تصویری است از خویشتن خویش و خونی است که جای اشکها را می گیرد......"آری..آزادی همان مهارت دیدن و نگفتن است"

دبیرستان..._کلاس 216_ردیف سوم_نیمکت اول(وقتی 16 سالم بود)

از: ...
سپاس

از مطلب زیبایت
۲۱ اسفند ۱۳۹۰
وای گفتی زبان فارسی
داغم تازه شد
فردا امتحان دارم دعام کنید
گلنازخیلی قشنگه انگار دوس داری به اون دوران برگردی
سپاس
۲۱ اسفند ۱۳۹۰
واقعه زیبا بود
۲۲ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نوروز
آن خجسته عید ایرانی
برایم شاد نیست
وقتی یک مرد شریف
دیدگانش دریاست
و زنی شرمسار
به دندان می گزد لب را
که مبادا فرزند
بخواهد جامه ای نو تر
از آن چه
بر تنش پوشانده بافنده...

(عجیب خسته ام از مردمانی که چشمهاشان را به زور بازوهاشان می بندند...)

از: خود
وای وای :'(
۲۰ اسفند ۱۳۹۰
بسیار ممنون ارغوان مهربان.
۲۱ اسفند ۱۳۹۰
اصلا نمی دونم حسمو چطوری بگم..
هر دو تا شعر عالییییییییی..
۲۱ اسفند ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید