آه یار من،
یار من ...
مگر زمان جز افسانه ای نیست؟
عصر های پاییز را کنار تو می نشینم
و شب
ستاره باران می شود ...
از دستانت جادو می بارد
برایم قصه می گویی ، به خواب می روم...
آرام
شیرین...
چه گذشت؟
که لبخندت در دشتی از مه می رقصد
ماه چهره
... دیدن ادامه ››
ات
در برکه جانم می لرزد
دلم می ریزد...
شبنم اندوه بر برگ های صنوبر می نشیند
باد می وزد ، باران می شود ...
زمستان که رسید
با نخستین برف می روی ...
می دانم