۱. "خانه وا ده". نام آن با ایجاد مکثی غیرطبیعی میان اجزای واژه و تبدیل آن به سه بخش (یک بخشِ معنادار و دو بخشِ بیمعنی) از فروپاشی ساختار یک خانواده هفتنفره (پدربزرگ، مادربزرگ، پدر، مادر، دختر، پسر بزرگه و پسر کوچکه) حکایت دارد. در صحنهی پایانی، اعضای خانواده دو به دو یکدیگر را در آغوش میکشند. این وضعیت برای "خانهی وا دهای" هفتنفره که به سه بخش جداگانه تقسیم شده، نشانهای از گسست است. در چنین شرایطی، همواره یکی باید حذف شود تا توزیع محبت و عمل آغوش کشیدن به درستی انجام گیرد. قرار است این "خانه وا ده" از هم بگسلد و در برابر چشممان متلاشی و تکهتکه شود.
۲. شکستنِ فرمِ زبانی بهطور همزمان با نوعی بیگانگیِ زبانی رخ میدهد که یادآور تئاترِ پستدراماتیک است. این شکستنِ ساختارِ معمولِ زبان، در راستای بر همریختن انسجام روایی و تزلزل معنا در خودِ نمایش عمل میکند. همانطور که نمایش از قواعد کلاسیک تئاتر فاصله میگیرد، عنوان آن نیز از ساختارِ استانداردِ زبانی سر باز میزند. بدین ترتیب، زبان در این نمایش تنها یک ابزارِ ارتباطیِ صرف نیست، بلکه تبدیل به مکانیسمی فرمی و بیگانهساز میشود. دیالُگها دچار تکرار مکانیکی (تکرار غیرعادی پیدرپی برخی واژهها توسط پدر)، بیمعناییِ هدفمند و تناقضهای منطقیاند (توصیهی مادربزرگ به پدربزرگ دربارهی هیجانزده نشدن و پاسخ شوخوشنگ پدربزرگ). از این رو، دیالُگهای تکرارشونده حس انسداد دراماتیک را به وجود میآورند و واژهها از کارکرد ارتباطی خود دور شده و به فرم خالص و مجرد تبدیل میشوند.
۳. نمایش از یک تعادلِ ایستا آغاز میشود، اما این تعادل نه از نوعی واقعگرایانه، بلکه از جنس نظمی مصنوعی است. نظمی که بهتدریج فروپاشیده
... دیدن ادامه ››
و به آنارشی معنایی میانجامد. پدر، مادربزرگ و پدربزرگ از طریق مکانیسم شستشوی مغزی، به وارونگی منطق و جابجایی معنا دست میزنند. هنگامی که پسر بزرگ شکاف ایجاد کرده و حقیقت را بیان میکند، با سکوت و بیتوجهی مواجه میشود. این عدم پاسخگویی، نه از سر ناآگاهی، بلکه بهعنوان یک مکانیسم دفاعی عمل میکند: خانواده ترجیح میدهد او را نبیند تا اینکه به چالش کشیده شود. او با تأکید بر عدم وجود هواپیما، خود را از نظام فکری خانواده بیرون میاندازد، طرد میشود و در نهایت به لحاظ ذهنی و اجتماعی نامرئی میشود.
۴. یکی از ویژگیهای مهم، تخریب کدهای جنسیتی است. انتخاب بازیگران مرد برای نقشهای مؤنث، نهتنها چالشی برای قراردادهای رئالیستی تئاتر به شمار میآید، بلکه مفهومی عمیقتر را به ذهن متبادر میکند: در جهانی که معنا توسط قدرت تحمیل میشود، هویتهای بیولوژیک نیز دستخوش بازتعریف قرار میگیرند. بدنِ بازیگران در تناقض با نقشهایی که ایفا میکنند، لایهای از انتزاع به نمایش اضافه میکند و از رئالیسم فاصله میگیرد و از نقشهای تثبیتشدهی جنسیتی میگریزد.
۵. از منظر اجرا، بدن در موقعیتهای دوگانهای قرار میگیرد: در لحظات کنترل و سرکوب، بازیها سرد و مکانیکی به نظر میآیند. در پرده نهایی، زمانی که ساختار خانواده متلاشی میشود، بدنها حالتی هیستریک و بیقاعده پیدا میکنند که بهطرز جنونآمیزی آنچه در آغاز بهنظر خانوادهای مستحکم و یکپارچه میآمد، در پایان به مجموعهای از افراد گسسته و نامرئی بدل میسازد. لحظهی نهاییِ نمایش، که در آن هیچکس، هیچکس را نمیبیند، نقطهای است که تمام مرزهای واقعیت، هویت و معنا از میان میروند.