در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال کیانا م | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:47:19
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
وعده دیدارمان
خورشید است
وقتی
سوی نگاه تو این چنین گرمم می کند...
زیباست
۰۳ شهریور ۱۳۹۴
وقتی
سوی نگاه تو این چنین گرمم می کند...
زیبا و دوست داشتنیست کیانا بانو.
۰۳ شهریور ۱۳۹۴
درود آقا مهراد؛خیلی ممنونم که میخانید و برایم مینویسید..سبز باشید
۰۶ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مثل گوش کردن یک موسیقی بی کلام با ضرب آهنگ زندگی؛
یا گیج شدن با بوی عطری به طعم خاطره ای
مثل شاخه گلی پاک که غرقت کند در رویای کودکی..
مثل لمس قطره های باران از پشت شیشه
یا شنیدن نماز صبح مادربزرگ در تاریکی خانه
مثل خندیدن با خنده بچه ها در سرویس مدرسه
مثل لحظه های انتظار
مثل نوازش دستان یار
مثل لرزش دل از نگاهی که برای توست...
مثل آسمان شب که آرام کند اشک های بی قراری را
مثل جای پاها روی شن های دریا
مثل ما
مثل دویدنمان از پس اتفاق ها
و امانمان به وقت بی قراری در آغوش خدا..
مثل همه این هاست زندگی و مثل هیچ یک نیست..
مثل طعم گس خواب !

از: خود
دلم دو صندلی میخاهد
رو به روی هم
برای من و برای تو
نگاهم کنی
نگاهت کنم
حرفهایمان که بارید
می رویم...
آخر می دانی
این دل باران می خاهد!
عالی بانو کیانا...


۱۷ مرداد ۱۳۹۴
جناب سلیمی سپاس از این که خواندید و ممنونم از شعر زیبایی که نگاشتید..خوب باشید..
۱۹ مرداد ۱۳۹۴
درود فراوان آقا مهراد..بسیار ممنونم از لطف شما..
۱۹ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سکوت گاهی نه از ترس است نه از خشم
نه از رضایت است نه از انکار
نه از ناتوانیست و نه حتا از غرور
سکوت گاهی فقط پر از بهت است...
فقط از چراهایی است بی جواب که نای پرسیدنشان هم نیست برایت..
سکوت گاهی مملو از علامت سوال هایی است که روزی خود شاهد شدیم به قطعیت جواب هایشان به سندیت چشم ها...
دروغ میگویند که چشم ها دروغ نمیگویند...دروغ میگویند...
زیاد که به آدم ها فکر کنی گم میشوی!
آهسته و آرام!
مثل آفتاب پرستی که آنقدر هم رنگ طبیعت شده که یادش نمی آید آخرین بار کی و کجا آفتاب را ملاقات کرده است..

از: خود
بسیار پر مفهــــــــــــــــــــــــــــوم .
۱۰ فروردین ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لحظه هایی توی زندگی هست که هر آدم باید به تنهایی تجربه اش کند...لحظه هایی که تا وقتی تجربه نشوند هیچ راه دیگه ای برای فهمیدن و حس کردنشان نیست..لحظه هایی که فقط خودت هستی و خودت..
یه کش مکش واقعی...یک جدال درونی...نفس گیر و جان فرسا..
لحظه تجربه تقابل ها.. عشق و عقل...فکر و کار...جسم و روان...
لحظه ای که خراب میکنی و میسازی...
گم میشوی و دوباره پیدا میکنی...
لمس میکنی...
کور میشوی و دوباره ... دیدن ادامه ›› میبینی...
لحظه ای که آتش میزنی جنگل فکرها را و دوباره جوانه های سبز زندگی را میبینی که رویش نو را طلب میکنند...
لحظه هایی که
خودت
و تنها خودت
ناظر قد کشیدنت هستی!

از: خود
لحظه هایی که فقط خودت هستی و خودت..
۳۰ تیر ۱۳۹۴
خودت و خدا ...
۰۵ مرداد ۱۳۹۴
لحظه هایی پر از خنده و بغض .
۱۰ فروردین ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مهربان من
ای مهر دستانت موم دستانم
ای ره نورد خسته عاشقانه هایم
  مهربانم
 بی نظیر رفیق ثانیه های دوست داشتن
 هم رهم
 هم لگامم
ای چشمانت تلالو برق چشمانم
نجوا کن برایم عاشقانه هایت را
تا ببینی گیسوانی را که به رقص در می آیند..
بخوان برایم
آرام بخوان..
در گرگ و میش این قلب مه گرفته آغوشم بگیر،
شانه هایت را به گیسوانم بسپار...چشم هایت را به  بوسه هایم؛
و دستانت را ..
فقط به دستانم بسپار
بسیار زیباست یگانه ترین مهربان...


۱۹ تیر ۱۳۹۴
مرسی فاطمه خانم عزیز:)
۲۲ تیر ۱۳۹۴
درود آقا مهراد..نگاه شما پر از لطف بود..سپاسگزارم:)
۲۲ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شعر که نمی گویی هجوم سنگین واژه ها بی صدا غرقم میکند..
تنگ می آید تناقض های بی آرایه،
استعاره های قریب الوقوع،
مجاز های غیر مجاز!


تورا به خدا،فقط...حرفی بزن!شعری بگو..
کیانا جان زیباست
۲۶ خرداد ۱۳۹۴
خیلی خوب بود ، آفرین
۰۷ تیر ۱۳۹۴
یافت شدم پس:)ممنونم از شما؛خوب خواندید..
۰۸ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاه آرام و بی صدا مثل سریدن اشکی از گوشه چشم؛
یا پر هیاهو مثل فغان دردی نهفته در خنده ای؛
میخوانیم یک دگر را!
اینجایم من ...در جغرافیای تو !
ولی دور
در فراسوی دیده ها و شنیده ها...
اینجایم من..
در جغرافیای تو
در انحنای ناب نبودم!
در ابتدای نا آغار بودنمان..

اینجایم من..
نه!
اینجا تویی
بی من..



زیبا بود بانو!
۰۱ خرداد ۱۳۹۴
آفرین
بسیار دلنشین
۰۳ خرداد ۱۳۹۴
عمو فرهاد عزیز،ممنونم که خواندید و سپاس از مهربانیتان:)
۰۳ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی...
شباهنگام لا به لای شیطنت نقره ای ستارگان
گاهی در عطر سفیدترین یاس خیابان
گاهی در آینه های روبه رویم
گاهی در چهره غریب ترین آدم
گاهی هم ورق زنان در دفترچه خاطرات فکرها...
میجویمت...می بویمت...
می خوانمت...میبوسمت...
راستی..نگفتی...ما همدیگر را کجا دیده ایم؟؟
پ.ن: D:
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
افرین. کلی احساس معلومه پاش رفته
۰۲ خرداد ۱۳۹۴
ممنون امین خان ..لطف شماست:)
۰۲ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
روزی...
بر دار خاهد رفت خاطراتمان
با کوبه های دستان بافنده ای
یا
حکمی نانوشته بر گردن یک اعدامی...
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
روزی...

تلخ و زیبا...
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
ممنونم رویا بانوی مهربانم..
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد ...
اگر سفر نکنیم
اگر مطالعه نکنیم
اگر به صدای زندگی گوش فرا ندهیم
اگر به خودمان بها ندهیم .
مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد ...
هنگامی که عزت نفس را در خود بکشیم
هنگامی که دست یاری دیگران را رد کنیم .
مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد ...
اگر بنده ی عادت های خویش شویم
و هر روز یک مسیر را بپیماییم ... دیدن ادامه ››
اگر دچار روزمرگی شویم
اگر تغییری در رنگ لباس خویش ندهیم
یا با کسانی که نمی شناسیم سر صحبت باز نکنیم .
مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد ...
اگر احساسات خود را ابراز نکنیم
همان احساسات سرکشی که موجب درخشش چشمان ما می شود و دل را به تپش می آورد .
مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد ...
اگر تحولی در زندگی خویش ایجاد نکنیم ،
هنگامی که از حرفه یا عشق خود نا راضی هستیم .
اگر حاشیه ی امنیت خود را بر آرزویی نامطمئن به خطر نیندازیم .
اگر به دنبال آرزو هایمان نباشیم .
اگر به خودمان اجازه ندهیم برای یک بار هم که شده از نصیحتی عاقلانه بگریزیم .
بیایید زندگی را امروز آغاز کنیم !
بیایید امروز خطر کنیم !
همین امروز کاری بکنیم !
اجازه ندهیم که دچار مرگ تدریجی بشویم .
شاد بودن را فراموش نکنیم:)


از: پابلو نرودا
یه ورژن دیگه هم هست که ترجیع بندش رو اینطوری ترجمه کرده:

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر ...

ازون گروه شعرایی هست که هر چند وقت یک بار باید مرورش کنی. :)
۳۱ فروردین ۱۳۹۴
این نوع ترجمه هم زیباست..بله دقیقا همینطوره..:)
ممنونم از نظرتون فاطیما جان:)
۳۱ فروردین ۱۳۹۴
:) :)
۳۱ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به سویت میدوم
با دستانی به فراخی ارسبارانهای باران خورده
با گام هایی به آزادی پرواز
چنانکه باد را فرصت پنجه در گیسوانم نیست و اشک  شوق را ؛ جاذبه ، یارای سقوط ...

به سویت میدوم
با پیرهنی به حریری جان،بر تن...


به تو که میرسم؛
سرابی می شود بودنت!
و مرگ ثانیه حکم می شود بر چشم هایم...
دیگر،
سایه های بی ثانیه مدت هاست که
سنگ صبور من اند...
سنگ صبور من اند...

زیباست بانو کیانای جان...
۲۹ فروردین ۱۳۹۴
سپاس فراوان بانو ماهور جان
۳۰ فروردین ۱۳۹۴
جناب کلانی،مرسی از نگاه زیبای شما،سبز باشید
۳۰ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
Temporary peace از Anathema
آهنگش شاید قدیمی شده باشه،ولی واقعا فوق العاده اس...
حرف ها داره...توصیه میکنم حتما گوش کنید:)
http://pleer.com/en/tracks/4511949BOYX
چقدر خوبه که به پیشنهادای موسیقی تیوال اضافه میشه.
ممنون از همتون .
۱۵ فروردین ۱۳۹۴
دوست عزیز،برای خودم به طور کل روند قدیمی شدن در هیچ کدوم از سبک های موسیقی معنا نداره و اینجا صرفا به این خاطر که معمولا موسیقی های روز کاندید پیشنهاد میشن این رو عرض کردم...بابت تصحیح و توصیحاتتون هم ممنونم:)
۱۵ فروردین ۱۳۹۴
جناب قلی زاده ممنون از شما:)
۱۵ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لحظه ای میرسد که فقط یه نیشخند میماند ...
کج روی لبانی خشک...!
نیشخندی به وسعت تمام خاطرات ماسیده...
به بی گناهی تمام آینده های  نیامده...
لحظه ای میرسد که...
هه!..
فقط یه نیشخند میماند...
هه!
فقط یک نیشخند می ماند
و
سکوت..
۱۴ فروردین ۱۳۹۴
رویا بانوی دوست داشتنی،سپاس از لطف همیشگیت...
۱۵ فروردین ۱۳۹۴
جناب کلانی،به امید آنوقت که "لبخندی به وسعت آرامش" جایگزینش شود...مرسی که خواندید...
۱۵ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لحظه هایی ناب مملو از عطر نو شدن...
لبخندی به ملاحت داشته ها و کاشته ها...
آهی به وخامت از دست دادن ها ...
و شروعی بدون چشم داشت لحظه ی پایان...
امسالتان پر از زندگی!
زیباست بانو ...
بهار شما هم شیرین و مملو از زندگی...
۲۹ اسفند ۱۳۹۳
سال بر شما مبارک و نو:-)
۰۲ فروردین ۱۳۹۴
ممنونم مرجانه خانم عزیز؛بهارتون سبز:)
۰۳ فروردین ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از بودن ها با من بگو...
بگذار خطوط دستان تو نقش جهان وجودم باشد...
از هم آوازی ها بگو...
از پژواک نفس هایم در قعر چشمانت...
از نگاهامان بگو...از تلالو تلاقی ها...
از بودن هایمان...،از "زندگی" با من بگو...
از بودن ها با من بگو...

بانو کیانا زیباست...
۲۶ اسفند ۱۳۹۳
بسیار زیباست..
۲۶ اسفند ۱۳۹۳
ممنونم لیلا خانم:)
۲۷ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی ... دیدن ادامه ›› من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است

کسی نیست

بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

مرا گرم کن...

سهراب
ماندنی ترین سمفونی عالم خاهد شد...آرشه نبض دستان تو , بر رگ دستان من...

از: خود
زیبا بود...
فقط اگه اجازه بدید و جسارت نباشه یه پیشنهاد کوچیک بکنم: ازونجا که تشبیه قشنگ‌تون یک تک‌نوازی‌ است، به جای سمفونی، سونات برازنده‌تره :)
۰۴ اسفند ۱۳۹۳
سلام زیاد مهم نیست ما همیشه غلط املایی داریم. حرفم به خواستن ببخشید نبود شما ببخشید.
۱۲ فروردین ۱۳۹۴
جناب مانی..جالب بود نوشته تون و تفکر برانگیز:)ممنون که برایم نگاشتید..
و خوش آمدید:)
۱۸ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به بهانه یلدا...به بهانه تولدم...و به بهانه تمام بهانه گیری هایم بعد از رفتنش...


صندوقچه مادربزرگ یکی از خواستنی ترین اشیای تمام زندگی ام بود.هر بار که صدای قدم های آهسته و متوقف روی هر پله اش را می شنیدم ، گچ و لی لی ،خرده نان و ماهی های قرمزحوض ، بند رخت ها و پرواز میانشان را رها می کردم و می دویدم دنبالش که شاید وقتش رسیده رونمایی شود گنجینه و تمام اسرار درونش.
زودتر از او خود را به زیر زمین می رساندم. زیرزمین با بوی نم مخصوص و خرده ریز های جذابش برای هر بچه پنج،شش ساله ای پر از هیجان بود ؛ به خصوص که اندک ترس کودکانه ام از تاریکی آنجا به گرمی حضور مادربزرگ جای خود را به بازیگوشی میداد. با ورودش با تبحر سعی میکردم برق شادی را به بیرون چشمانم انعکاس ندهم تا از باز کردن صندوقچه منصرف نشود. در آن لحظه برایم دست بردن مادرجان به سبد سیب زمینی و پیازهمچون اختراع کسی بود که مدت ها زمان صرفش کرده و اینک با زدن کلید دستگاهش سرفه ای می کند و بی رمق خاموش میشود.
این بار هم نشد و مثل بارهای بعدی گنجینه همچنان سر به مهر باقی ماند. دیگر حتم داشتم صندوقچه ای که روزی برایم پر بود از خوراکی های عجیب و ... دیدن ادامه ›› اسباب جادوهای قدیمی ، حالا عکس های پدرجان و نامه های عاشقانه اش را در خود نگه میداشت ؛ همان هایی که دم غروب ها از بالای دیوار حیاط می انداخته و مادرجان آرام به زیر چادر می کشیده ؛ فقط این چیزهارا می بایست این چنین محفوظ داشت.
...حالا , غروب که می شود،وقتی آخرین نوارهای طلایی روز خودشان را به مخمل سبز صندوقچه میرسانند، اتاقم پر می شود از بوی نم وکمی نفت و عطر خوابیده پیاز . سال هاست که خواستی ترین صداست برایم ؛ صدای قدم های آهسته و با تأنی اش روی پله های زیرزمین...


از: خودم