در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مجتبی مهدی زاده: دلم برا کلمه هام سوخته بود بلد نبودم حرف بزنم آدمی که بلد نباشه حرف
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:14:50
دلم برا کلمه هام سوخته بود
بلد نبودم حرف بزنم
آدمی که بلد نباشه حرف بزنه
توی فاصله های چندصدکیلومتری
چطوری با نگاهش خواهش کنه؟
اصلا توی فاصله چندصدکیلومتری چه کاری ازش برمیاد
وقتی حتی نگاهم نمیتونه بکنه
ما نه که بخوایم،نتونستیم نگاه کنیم
پشتِ صفحه های چت و وویسای طولانی گم شدیم
هیچ صدای اذانی نصف شب بیدارمون نکرد
که وگرنه بهت میگفتم ... دیدن ادامه ›› کاش از گلدسته ها
صدای،رفیق من سنگ صبور غمهام،سنتوری پخش میشد.
سیدعلی صالحی نوشت،حوصله کن ری را
حوصله کردم رفیق
نشستم یه گوشه و همه اردیبهشتو نگاه کردم
هیچکس به دیدنمون نیومد
هیچکس تقاطعِ ولیعصر و انقلاب دستمون تراکتی نداد
که روش نوشته باشه قطارت امروز میرسه
من همیشه دور بودم،اونقدر دور بودم که
حتی برای رسیدن به خودمم باید میدوییدم
نمیگم رسیدن به تو،تو که من بودی رفیق
ولی تو میدونی ماها برنمیگردیم به نوزده سالگی
به موهای آویزون از تخت،به گریه های بی وقفه چهار صبح
به خواهشای پشت تلفن،به سقوط کردنای هرشب از لبِ پنجره
تو میدونی ماها زنده موندیم که این روزا رو دیدیم
زنده موندیم که باز عاشق شدیم
باز خم و دلتنگ شدیم و فراموش کردیم
برا همین فقط تو میتونی بگی که
دوست داشتنِ بیست و سه سالگی از نوزده سالگی
قوی تره که باورم شه،بگی عشق آینده نداره
دوست داشتن امنه که باورم شه
من بلد نیستم حرف بزنم اما بلدم تو رو باور کنم
تو توی ذهن من،کلمه ایی و رقص.
علاقه جان
کلامم بازیگر ماهری‌ست ، آنقدر بالغ‌ست که وقتی می‌پرسی حالت چطورست ، می‌گویم "خوبم "؛
اما چشم‌هایم ، دست‌هایم ، حتی لرزش صدایم وقت ادای این جمله آنقدر صادقند که بی‌تظاهر هرچه در درونم جای گرفته برایت بیرون بریزد ،تمام تنم چون کودکی‌ست که نمی‌تواند دردش را پنهان کند تا به‌تو بگوید :
"نه ! خوب نیستم ... تو نیستی و دلتنگی امان می‌بُرد، آب دستت داری بگذار زمین و بازگرد،کسی اینجا بی تو ، خراب‌ست.." ...

نیلوفرثانی
۳۰ مرداد ۱۳۹۹
نیلوفر ثانی
علاقه جان کلامم بازیگر ماهری‌ست ، آنقدر بالغ‌ست که وقتی می‌پرسی حالت چطورست ، می‌گویم "خوبم "؛ اما چشم‌هایم ، دست‌هایم ، حتی لرزش صدایم وقت ادای این جمله آنقدر صادقند که بی‌تظاهر ...
بچه که بودم سر کوچه مون یه دکه بود
به صاحبش می گفتن آقا سید
که فقط هله هوله می فروخت،
من عاشق لواشکاش بودم
زنش درست می کرد،خوشمزه،ترش مُفت
دونه ای یه تومن
از اون لواشکای کثیف که وقتی مزه ش می رفت زیر زبون آدم
دیگه نمی شد ازش دل کند
هر ... دیدن ادامه ›› روز ده بیست تا لواشک می خریدم
هر کدومش اندازه ی کف دست یه بچه ی پنج ساله بود
می رفتم خونه و لواشکام رو می شمردم
نمی دونید چه کیفی می داد
بعد شروع می کردم به لواشک خوردن
همه رو می خوردم به جز آخری،آخری رو نگه می داشتم
نمی‌خواستم چیزی که دوست دارم رو تموم کنم
اذیت می شدم از اینکه چیزی که زیاد داشتم یهو صفر بشه
فرداش وقتی باز لواشک خوشمزه،ترش،مُفت می خریدم
اون لواشک قبلی رو می خوردم
چون دیگه خیالم راحت بود صفر نمیشه،تموم نمیشه.
یه روز خبر رسید زن آقا سید به رحمت خدا رفته
نمی دونید چقدر گریه کردم
درسته ندیده بودمش ولی لواشکاش،لواشکاش،لواشکاش
یه هفته ای دکه تعطیل بود،بیشتر شاید ده روز
تو این مدت من همون یه دونه لواشکی رو داشتم
که همیشه نگه می داشتم
یه هفته طاقت آوردم و لواشک رو نخوردم
تا‌ چیزی که دوست دارم صفر نشه،تموم نشه
هر روز می رفتم سر کوچه به این امید که
آقا سید اومده باشه.
بالاخره اومد
سلام کردم و گفتم آقا سید چند تا لواشک داری؟
شروع کرد شمردن،منم شمردم،گفت چهارده تا
دروغ می گفت پونزده تا بود
بهش گفتم پونزده تاست
یکیش رو گذاشت تو جیب کنار کُتش و گفت حالا چهارده تاست
پول رو دادم بهش
و آخرین لواشکای خوشمزه،ترش،مُفت رو خریدم.
آقا سید یه لواشک رو برای خودش نگه داشت
انگار اونم‌ تو این چند روز فهمیده بود چقدر درد داره
چیزی که دوست داری یهو تموم بشه.
۳۱ مرداد ۱۳۹۹
رویا کاظمی
نبودن تو فقط نبودن تو نیست نبودن خیلی چیزهاست کلاه روی سرمان نمی ایستد شعر نمی چسبد پول در جیبمان دوام نمی آورد نمک از نان رفته خنکی از آب ما بی تو فقیر شده ایم! رسول یونان
فیلم های جنگی را دیده ای ؟
همیشه آدمهایی در آن ایفای نقش می کنند
که پر از شور زندگی و امید هستند
آدمهایی که از یک ثانیه ی دیگر خبر ندارند
آدمهایی که به انتخاب خودشان آمده اند
آدمهایی که خواسته اند در میدانِ مین
رقص کنان قدم بردارند!
آدمهای دور از بهانه
آدمهای عجیب ... دیدن ادامه ›› عاشق
آدمهای گرسنه و تشنه ای که
برای هدفشان می ایستند
آدمهایی که سرشان بالاست
و خدا را دارند
هرکجا که هستی
اگر توانستی اینگونه باشی
هنر کرده ای
وگرنه
هرروز بهانه های تازه ای هست
که تو از
زمان
مکان
و روزگارت گله داشته باشی !
و یادت نرود
آن آدمهای جنگ
هنوز که هنوز
مردمی هستند که بگویند
حماقت کردند و رفتند
اما
آنها یا زیرخاک
یا روی ویلچر
یا با هزار ترکش و درد
هنوز هم
جنگ برایشان
قشنگ ترین اتفاق زندگی بود
۳۱ مرداد ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید