چند متر مکعب حسرت
چند متر معکب عشق، بی مقدمه از عشق قرار است سخن بگوید. صحنه و ترکیبها در همان چند دقیقه ابتدایی فیلم، مخاطب را با فضا آشنا میکند. کارگاهی که مهاجران افغان در آن مشغول به کارند. کسانی که برای بقا، مجبور به کوچ شده اند. جبر جغرافیایی آن ها را اسیر کرده است. اسیر دوری و غربت. اسیر راکت، اسیر نیستی و حتی اسیر عشق. نکته ای که می توانست جور دیگر آغاز شود، داستان عشق است. عشق صابر به مرونا، هر چند از کانتینر شروع میشود و صابر با ساختن خانهای نمادین داستان عشق به مرونا و مخالفت عبدالسلام را طرح میکند، اما شاید میتوانست روایت دیگری داشته باشد. نقطه قوت دیگر داستان که ای کاش بیشتر و زودتر شروع میشد، شخصیت عبدالسلام است. عبدالسلام، کلان مهاجران افغانی است. دیالوگ های کوتاه او، هر چند می توانستند بیشتر باشند؛ اما به جا و مناسبند. فریاد او در مقابل پلیسها و دیالوگهایی که به صباحی میگوید، نقاط اوج داستانند. پایان داستان، اوج حسرت است. پایان داستان خلاصه ای از زیست مردم شریف افغان است. افغان ها که از خانه و کاشانه خود دورند و در غربت هم عزت مندانه زندگی نمی کنند، در پایان زندگی را با حسرتِ دوری از خاک به پایان می برند. دوری از خاک، خانه، خاطرات کودکی، پدیده ای پیچیده است که گویا افغان ها، آن را با پوست و گوشت و استخوان درک کرده اند.