شب سی و پنجم... رهایی.
انسان در اسارت در این جهان وارد میشه... در یک رحم در بند ناف، در جسمی ضعیف با بیماری و خطر، در وابستگی و دلبستگی...
تا یاد بگیره... تا یادش بیاد... که جهان رها از هر بنده، که جهان رها در بیکرانه... در چرخشی بیپایان به سوی آغازش...
زندگی در بستر (Context) این جهان یک بازگشته از میانه راه...
وقتی از بندها، از اسارت، از وابستگی و خودخواهی دیگران و خودت، از خودت رها بشی، همسفرش میشی... در سفر به سوی خواستگاه... سفر بازگشت.