ناکجا آباد اما ملموس!
“چهارچوبی محقر و دیوارهای دودگرفته و انسان هایی از تبار دود و غبار در گوشه ای از سیاره رنج اما بسیار قابل ترحم و درک؛”
لینک مطلب:
https://asr-farhang.ir/?p=87046
عصر فرهنگ؛ پوریا فرجی-این روزها نمایش صحنه ای خاک سفید در سالن ارکیده مجموعه تئاتر شهرزاد خبر از گوشه ای از این دنیا می دهد که در اواخر دهه هفتاد شمسی برای آنان که شنیده بودند مکانی مخوف را روایت می کند و اما برای آنان که سهم شان از دنیا تنها گوشه دود گرفته و غبارآلودی از جهان وسیع بود مکان و فضایی ملموس؛ ملموس به اندازه تمام شهری که اعتیاد و فساد و ویرانی پایه های کرامت و شأن انسانی را لگدمال کرده بود.
خاک سفید نگاهی جسورانه به
... دیدن ادامه ››
سوژه ای دارد که یا در میان انبوه اخبار رنج و بدبختی روزگار امروز گم شده یا آنکه از منظر برخی اذهان، اشاره به آن از درجه اهمیت ساقط است. خاک سفید بی محابا و با جرأت خود را به عمق مسئله می زند و آنچه از نکبت و تباهی از آنچه درباره آن حکایت می شد را پیش چشمان نظاره گر خیالی مخاطب رقم می زند؛ قالب رئال است و چه درست و منطقی و قابل دفاع رئالیته ی لازم را در بستر سوژه یِ کمی تا قسمتی ملموس برای تهران نشین ها به جریان می اندازد. این یک واقعیت غیرقابل کتمان است که برای درک درست سوژه و انعکاسِ به جای آن باید و باید لحظه به لحظه به هسته مرکزی تب ملتهب سوژه نزدیک شد تا روایت درست و دقیق از مسئله داشت، البته که خاک سفید صرفاً اشاره نمی کند و با چاشنی قرار دادن پیرنگ ها و داستانک های خرد و فرعی فضا را از یک روایت صرفاً نمایشی به سوی یک انعطاف در درک مسئله برای مخاطب سوق می دهد و دقیقاً رئالی که خاک سفید ارائه می دهد، واقعی و در فاصله ی چندقدمی با مخاطب قد می کشد و تا پایان نمایش و پس از نقاط عطف کم طمطراق خود به یک نقطه اوج و پایان بندی طوفانی ختم می شود و به خوبی در پایان مخاطب را به یک شوک فکری و احساسی مشغول می سازد که به راستی چه شد!؟ این مسئله نیز در پایان تا حدودی کیفیت نوسانی ریتم را جبران می کند البته اگر مخاطب حوصله کند و تا پایان دل به دل واقعیت روایی قصه بدهد.
همچنان که اشاره شد یکی از بارز ترین ویژگی های خاک سفید نزدیکی بسیار و بی محابا به سوژه است اما صرفاً روایت نمی کند و فقط به شکل آزاردهنده شرح ماوقع نمی کند بلکه در لابلای فرم مخاطب را با سوژه های فرعی مشغول می سازد تا هم قوام و روانی بیشتری به روایت خود ببخشد و هم اینکه در بستر این سوژه های فرعی مخاطب را به کاراکترها نزدیک و نزدیک تر کند و با دیدگاه جامعه شناختی مخاطب را در جریان زیست فرودستانه ی اهالی خاک سفیدِ غریب که جزیره ای دورافتاده در قلب پایتخت کلانشهر مدرن تهران! بود قرار دهد. نسبت خاک سفید یک نسبت از نوع خیلی دور و خیلی نزدیک است و خصوصاً با دکور تک وجهی و یک دستِ یک اتاق ساده محقر و دود گرفته تلاش کرده تا همه خاک سفید را در یک فضا خلاصه و جمع کند و با حضور آدم های قصه که نماینده همه خاک سفید هستند این جزیره دورافتاده از قلب پایخت را به خوبی شرح ساختاری و ظاهری کند.
همچنین بازی های بسیار نزدیک به واقعی و ملموس و بازیگردانی و هدایت حس و حرکت بازیگر توانسته است تا مخاطبی را که صرفاً از خاک سفید در لابلای صفحات مجازی دیده و شنیده بود را با فضای آن روبرو سازد.