به طرز کم سابقهای احساس کردم هممممه چیز درسته.
نور، لبااااس، متن، کارگردانی...
بازیها هم که هیچی دیگه... بدن، بیان...عالی
اون یه ذره شیرینی که به کار اضافه شده بود و انگار جای نفس کشیدن تماشاگر بود... برای اینکه خفه نشه از حجم غم و فشار....اتفاق خوبی بود.
خوشحالم که به شب آخر رسیدم و تنها چیزی که سر اجرا اذیتم میکرد همین بود، که چرا نمیتونم فلانی و فلانی رو با خودم بیارم و با هم ببینیمش.