چهار بار این رویا رو شنیدم، با مینا عاشق شدم، با احمد گریه کردم، با بهنام یخچالی خندیدم، با آریا خوندم و توی دلم ساز زدم، با سوگند شعر خوندم، با فرناز غربت کشیدم، با آدمپرون افغانی شوکه شدم و لرزیدم، و با همهی اینها تنها شدم. مثل خودشون که بنظرم توی رویاهای بر باد رفتهشون تنها بودن.
"کیه که از تنهایی نترسه؟ کیه از که از رویا نترسه؟"
بقول محمود درویش: هیچچیز بر من جانکاهتر نبود، از شمیم رویاهایی که بخار میشوند...
این "رویا" ، خاطرهی عزیزی شد، انگار "آینده در گذشته جا مانده است!"
بیصبرانه منتظر کار بعدی این گروهِ درجه یک هستم:)