بعد از سلطان مار گلاب آدینه که اولین نمایش عمرم بود هرگز روز افتتاحیه به دیدن نمایشى ننشسته بودم چون هراس از تپق زدن و عدم هماهنگى و آشفتگى صحنه دارم.
ولى وجود دوستان و هیجان براى دیدن جناب گرجى و جناب برهانى در یک قاب باعث شد روز اول به تماشاى این اثر بنشینم و حیرت زده بشم از اینهمه تسلط و هماهنگى با وجود ثقل متن و اکتهاى زیاد و در هم پیچیده بازیگران؛ به هیچ وجه احساس نکردم شب اول نمایشه، حتى یک تپق شنیده نشد، فقط شاید نور میتونست بهتر باشه.
در جاهایى دوست داشتم نور بهترى روى بازیگر میدیدم. به غیر ازین که شاید طراحى نور بدین شکل بود در موارد دیگر کاملا هماهنگ عمل کرد.
اوایل نمایش چندین بار مغزم بهم میگفت به به بالاخره تئاتر! این نمایش خیلى تئاتره. آدم رو یاد تئاترهاى قدیمى که واقعا تئاتر بودن میندازه.
کارگردانى خلاق و طراحى لباس و بازیها رو بسیار دوست داشتم و واى از صدای جناب گرجى که در اولین آواز خواندن تا لحظاتى شوکه بودم مشخصا روى صدا و آواز خواندن تمرین زیاد شده بود شاید هم جناب گرجى خواننده هم بودن و ما
... دیدن ادامه ››
نمیدونستیم.
تنها ایراد جمعى مشترک ما مدت زمان نمایش بود که میشد یک ربع تا بیست دقیقه کوتاهتر باشه.
در دو جا ریتم افتاد و من قطع شدم، البته پچ پچ افراد کنارى هم بى تاثیر نبود. ولى چه تماشاچیان خوبى داشت این اجرا! از ردیف آخر نمایش رو دیدم و هیچ نور موبایلى به چشمم نخورد.
متن به طور کلى براى من چالش برانگیز نبود نه سنگینى متن آزارم داد ( به دلیل خواندن متون قدیمى در گذشته) نه موضوع درگیر کننده اى داشت.
طنز به نمایشنامه با ترس وارد شده بود که مبادا به سمت لودگى و سخیف بودن برود ولى بسیار جا داشت تا براى حفظ ریتم در جاهایى که اکتها تکرارى شده اند چاشنى طنز بیشترى به کار رود تا همان یک ربع بیست دقیقه کار هم مثل باقى نمایش جذاب شود.
نهایتا یک خسته نباشید جانانه به تک تک بازیگران و عوامل و تبریک براى اولین کارگردانى موفق جناب گرجی درخششتون مستدام 💫💫💫💫💫
پ.ن از جناب گرجى علت گرانتر بودن ردیفهاى عقب رو با غر پرسیدم و فرمودن براى بهتر دیده شدن اکتها که نمایش خسته کننده هم نشه ردیفهاى عقب دید بهترى داره.
البته من به ناچار بلیت ردیف آخر گیرم اومد ولى براى دفعات بعدى ردیف هاى یک تا سه باکس وسط میگیرم.