در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | امیررضا محمودزاده ثاقب درباره نمایش فصل سوزاندن مورچه های قرمز: روایت مسیح و روایت ساد، دو روایت متفاوت از رنج و فلسفه‌ی وجودی آن هستن
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:39:12
روایت مسیح و روایت ساد، دو روایت متفاوت از رنج و فلسفه‌ی وجودی آن هستند.

«سپس به همه فرمود: «هر که می‌خواهد مرا پیروی کند، باید از خواسته‌ها ... دیدن ادامه ›› و آسایش خود چشم بپوشد و هر روز، زحمات و سختی‌ها را همچون صلیب بر دوش بکشد و به دنبال من بیاید. هر که در راه من جانش را از دست بدهد، حیات جاودان را خواهد یافت، اما هر که بکوشد جانش را حفظ کند، حیات جاودان را از دست خواهد داد. پس چه فایده‌ای دارد که شخص تمام دنیا را به چنگ بیاورد، اما حیات جاوید را از دست بدهد؟»» (انجیل لوقا فصل 9 آیه های 23 تا 25)
یحیی تعمیددهنده بشارت آمدن مسیحی را می‌دهد که با آمدنش و با به دوش کشیدن صلیب خود، بشر را از آثار گناه نخستین نجات می‌دهد و مایه‌ی رستگاری مردم و نجات آنان از مجازات الهی می‌شود. رنج در مسیحیت نجات‌بخش است؛ شاید حتی بتوان خودکشی یهودا ناشی از عذاب وجدان پس از لو دادن مسیح را نیز نوعی رنج و پاک‌کننده دانست، هرچند این دیدگاه، مقداری افراطی به نظر می‌رسد.

از سوی دیگر رنج در سادیسم به نظر می‌رسد که ریشه در کودکی فرد داشته باشد؛ فرد دارای تمایلات سادیستیک، تجاربی در دوران کودکی داشته است که او را به سمتی سوق می‌دهند که لذت جنسی را ملازم با چشاندن درد به دیگری بداند. طی نمایش هم شاهدیم که بازیگر نقش ساد حرف از مورد قلدری و ستم واقع شدن توسط همسالان دوران مدرسه‌اش می‌زند. انسان دارای تمایلات سادیستیک به نحوی قصد برگرداندن ورق مورد سلطه واقع بودن در گذشته را با سلطه داشتن در اکنون دارد. به عبارتی می‌توان گفت: Hurt people hurt people؛ انسان‌های آسیب‌دیده آسیب می‌زنند.
سوالی که پیش می‌آید این است که در نمایش، مارکی دو ساد جانی، آزارگر و منحرف بود یا آن نگهبانان تیمارستان که قصد سوزاندنش را داشتند یا همکلاسی‌هایش در مدرسه و صدها فرد دیگر که در طول عمرش آزارش داده بودند؟

در نمایش گفته می‌شود که در دنیایی پر از فساد فضیلت بی‌فایده است. در رمان ژوستین از مارکی دو ساد نیز، شخصیت ژوستین قربانی فضیلت خود می‌شود و فضیلت او مانند آهنربا بدبختی‌ها و تجاوزها را به سوی خود می‌کشاند. همچنین در مقدمه‌ی کتاب گفته شده است:
«در قرنی که فساد آن را فراگرفته است، امن‌ترین راه این است که مانند دیگران عمل کنیم».
«تنها حقیقت این است که قوی‌ها نه تنها زنده می‌مانند، بلکه به بهای ضعیفان نیز شکوفا می‌شوند».
اما به نظر قصد نویسنده‌ی نمایش این بوده که نشان دهد که قضیه عکس آن است که ساد واقعی گفته است؛ ساد در نمایش، در انتها تسلیم می‌شود و به شخصیتی نرم‌خو و به دور از شکنجه‌گری و آزارگری مبدل می‌شود. در نمایش، ساد در نهایت مانند یهودای اسخریوطی به نحوی (با درخواست بریدن گردنش توسط نوما) خودکشی می‌کند و این را شاید بتوان تسلیم شدن شکنجه‌گری و عقب‌نشینی او از مواضعش تلقی کرد و شاید هم بتوان شکست مجدد فضیلت (اگر او را به علت حال نزارش هنوز همان کودک خردسالی بگیریم که توسط همسالانش روزانه شکنجه می‌شود) از نیروهای شر در نظر بگیریم؛ مطابق تفسیر دوم، ساد خردسال همان ژوستین قربانی است.

به نظرم ستاره‌ی نمایش نقش لیزا یا ماری بود؛ کسی که دیوانه است، اما در عین دیوانگی می‌تواند نقش انسان‌های سالم را نیز بازی کند و این اوج عجیب بودن قضیه است، چرا که یک فرد سالم می‌تواند تظاهر به دیوانگی کند، اما دیوانه کمتر می‌تواند تظاهر به سلامت کند.

با تشکر از عوامل نمایش فصل سوزاندن مورچه‌های قرمز 🌹

نمره‌ی من به نمایش: ۴ از ۵