"بغضی که اشکتو در نیاره پیرت میکنه"
از این نمایش این قسمت همیشه تو ذهنم میمونه.
اما برسم به غلامرضا خوشرو کوران که اگه الان
... دیدن ادامه ››
زنده بود حدودا 60 سالی میداشت. اگه جامعه انقدر برای خونش تشنه نبود شاید حرف میزد، نمیدونم. شاید اگه حرف میزد چیزی از حرفاش میفهمیدیم تا ببینیم چطور بین باقی آدم ها به همچین آدمی تبدیل شد. یا شاید میشد با فهمیدن بیشتر اون جلوگیری میکردیم از حضور آدم هایی مثلش. نمیدونم . این ندونستن هام در مورد اون زیادن.
اون احتمالا از جامعه طرد میشده، احتمالا اگه تو محیط دیگه ای زیست میکرد اینطوری نمیشد. وقتی تو دادگاه وکیل تسخیری غلامرضا گفت: وکالتش رو رد میکنم و خودم هم میشم شاکی و مدعی العموم محسوب میشم؛ انگار همون جا آخرین بند اتصالش به جامعه هم پاره شد و دیگه غلامرضا رفت...
تصورم اینه اعدام این افراد قبل از شناسایی و تلاش برای کم کردن قاتل ها ، دزدها یا... کار بیهوده ایه. کما اینکه دیدیم بعد از اون افراد دیگه ای هم اومدن و متاسفانه بازم اضافه خواهند شد.
در مورد غلامرضا خوشرو (که انگار خوشرویی هم میکردن!) سابقه دستگیری به علل مختلف رو داشته، شاید میشد یه جوری با روانکاوی و کارهای تخصصی اینچنینی یه تغییری روش ایجاد کرد؛ البته که این فرضیه ذهنی منه و ممکنه اشتباه باشه.
در هر صورت کاراکتر غلامرضا سوالات زیادی رو تو ذهن من گذاشت. اینکه دوران کودکیش چگونه سپری شده، کجا بوده، خانوادش کجا بودن و از این دست سوالات که احتمالا چیزی ازشون در دست نباشه.
در مجموع این نمایش برای من مثل یک مستند عمل کرد و تصور نمیکردم از لحاظ روانی تا این حد تحت تاثیر قرارم بده.
از لحاظ فرم اجرایی اکثر بازیگرا به خوبی حس رو به من منتقل کردن اما یکی دو نفر از عزیزان راستش هیچ حسی ازشون دریافت نکردم. در راس بازیگران بازی آقای پناهنده بسیار مسلط و جذاب بود و خیلی از تایم نمایش فقط به ایشون نگاه میکردم و اون رفتار های عجیب رو خیلی خوب اجرا میکردن .
اگر احیانا جایی از نوشته هام برداشت اشتباهی کردم به پای کم تجربگی من بذارید.
به عوامل نمایش غلامرضا لبخندی خسته نباشید میگم به خصوص جناب تاراج عزیز.