چرا باید نمایشِ «غلامرضا لبخندی» به نویسندگی و کارگردانیِ کهبد تاراج را دید؟
گذشته از این که رفتن به تئاتر نشانهی فرهنگی بودنِ مردم یک جامعه است، و یکی از نشانههای «تمدنِ شهری» تعدادِ صندلیهای تئاترِ یک شهر و کشور است، این اثر «درامی اجتماعی» به حساب میآید. ضرورت اجرای درامهای اجتماعی در میان گونههای نمایشی و سبکها و موضوعات از اهمیت بالایی برخوردار است، زیرا که به جوهرهی هنرِ تئاتر و نمایش که کارش طرح و اصلاحِ نارساییها و ناکارآمدیهاست، نزدیکترند. درامهای اجتماعی با لحنی صریح، بیکنایه، به بحرانهای فساد، جنسیتزدگی، نژادپرستی، بیعدالتی، سیاهیها و معضلاتِ روزِ جامعه میپردازد و مسئولان تنبل، ناآگاه، بیسواد را رسوا میکند که یا میز و پستهایی را که به ناحق اشغال کردهاند، رها کنند یا به رفع بحرانهای طرح شده بپردازند.
در سالهای پس از انقلاب اسلامی، تلاش فراوانی صورت گرفت تا با سانسور و جلوگیری از اجرای نمایشهایی با موضوعات اجتماعی، این بخشِ مهم و تأثیرگذار از تئاتر ایران کنار رفته و جای خود را به اجرای نمایشهای ترجمه شده، یا آثارِ خنثی و بیخاصیت بدهد تا شاخص و ترازی برای سنجیدن بحرانهای اجتماعی جامعهی ایرانی از نظر آمار و میزانِ طلاق، جنایت، اعتیاد، بیکاری، بزهکاری، فاصله طبقاتی، دزدی، اختلاس و…
وجود نداشته باشد. به یاد بیاوریم رویکرد درامنویسان و کارگردانانی همچون اکبر رادی، اسماعیل خلج، محمود استادمحمد، علیرضا نادری، محمد یعقوبی و… که چقدر آگاهیبخش بودند. محمد یعقوبی در نسل جوان زمانهی خود یکی از درخشانترین چهرههای تئاتر ایران بود. همواره شجاعانه و صریح به طرح این معضلات میپرداخت، «یک دقیقه سکوت»، «قرمز و دیگران»، «گلهای شمعدانی» و… نمایشهایی از این دست بودند. افسوس که تئاتر ما چه راحت این هنرمند را از دست داد و کوچانید.
... دیدن ادامه ››
کهبد تاراج، یکی از هنرمندانی است که میتواند در خلق و آفرینش درامهای اجتماعی برای تئاتر ما سرمایه باشد. امیدوارم از سوی مسئولان و نهادهای فرهنگی مورد تقدیر و تشویق قرار گرفته و زحمتهایش ارج نهاده شود.
نمایش «غلامرضا لبخندی» به شرح و طرحِ اتفاقات یک قاتلِ سریالی مخوف در سالهای پیش در ایران میپردازد؛ مردی موصوف به: خفاش شب!
این مرد که چهرهی مخوف و جثهی بزرگی هم نداشت، چنان رعب و وحشتی بر جامعهی زمان خود به جای گذاشت که حتی پس از دستگیری، خانوادهها، دختران و زنانِ بیگناهِ ایرانی احساسِ امنیت نمیکردند. به ظاهر، او در کمالِ خونسردی قربانیانش را زخمی میکرد، به بعضی تعرض کرده و به قتل میرساند، و اجسادشان را میسوزاند و در کمینِ قربانی بعدی با پیکان سفیدرنگِ شومش در زیر پوست شب و شهر رانندگی میکرد. دادگاهایش دردناک بود. اشکهای پدران و مادران و بستگانِ قربانیان، و خونسردی خفاش شب با لبخندی که بر لب داشت، و برنامهای که یک روانکاو با او حرف میزد… عجیب بود. هیچگاه از این واقعه و فاجعه فیلم درخشانی ساخته نشد، اما چند دهه بعد آقای کهبد تاراج از آن نمایشی درخشان بر روی صحنه آورد. اثری تأثیرگذار، رعبانگیز، دردناک و هشدار دهنده. دربارهی وجوه متن میتوان بسیار نوشت. تحقیقاتِ گستردهی درامنویس نشان از اشرافِ او به آدمها، انگیزهها، تاریخ و دلایلِ بروز روانی اتفاقات و فجایع دارد. او (نویسنده) نسبت به همه بیقضاوت یا کمقضاوت است. در نمایش «غلامرضا لبخندی» قاتل، خود یک قربانیست. به همین دلیل در پایان ما با آرامش از سالن خارج نمیشویم، زیرا یک غلامرضا لبخندیِ دیگر، ناشناس و زنده در کمینِ ماست.
این اثر، به زعمِ نگارنده، بهترین اثرِ کهبد تاراج در متن و کارگردانی است.
تنوعِ بصری، طراحی حرکات، صحنهپردازی، لباس، نور، موسیقی و صدا عالی و حرفهای است. یک نمایش تام و تمام اما کاهنده و ویرانگر… در طول نمایش، گویی تماشاگر حقِ نفس کشیدن و پلک زدن ندارد.
بازی بازیگرانِ نمایش همگی جذاب و بیبدیل است. بهروز پناهنده یکی از ترسناکترین کاراکترها را در درام ایرانی بازی میکند. هرگز از ذهنها و خاطرهها فراموش پاک نمیشود. مهرداد ضیایی چارهای جز عالی بودن ندارد. او همانقدر «شاهلیر» است که در این نمایش «بازجو». حضورش به همگان اطمینان میبخشد. گیلدا حمیدی، در ایفای کاراکترهای تیپیکال و کمدی چنان ظاهر میشود که در قالب نقشی چنین «زنی قربانی و ساده». جوانه دلشاد کوبنده و درخشان ظاهر میشود. چقدر او برای هنر نمایش میتواند نقشهای زیبا و تأثیر گذار خلق کند. مجید رحمتی، از کاراکتری ساده هم به راحتی نمیگذرد. او از متن فراتر میرود تا همچنان به یاد داشته باشیم او خالق نقشی عجیب در نمایش «چشم به راه میرغضب» اثر حسین کیانی و «کریمولوژی» است. دیگر عزیزان بازیگر هم عالی و درخشان هستند.
افسوس که تئاتر ما به دلیل مشکلات اقتصادی دیگر بروشور ندارد تا اسمهای همگان را بدانیم.
این اثر را در تالار حافظ، ساعت ۱۹ ببینید.