در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سحر محمدی: رو پشت بوم یه ساختمان خیلی خیلی بلند بودم بدون حصار , شهر با چراغ های
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 05:24:20
رو پشت بوم یه ساختمان خیلی خیلی بلند بودم بدون حصار , شهر با چراغ های روشن و خاموش در زیر پاهایم بود و انگار که سر ا پا به فرمانم . باد میوزید از سمت کوه ها , از شمال از جایی که تکه ابر های پراکنده بود . سبک شدم مثل پر, با وزش باد انگار که میرقصیدم. باد موهایم را با خود میبرد . صدای قهقه خنده هایم در شهر می پیچید . ابر شد , بارانی شد , رعد زد , خیس شدم . ترسیدم . شهر دیگر پیدا نبود .

تنها شدم , رویای کابوس گونه ام دیگر رنگ نداشت.
خودم هم خیلی دوستش دارم
۱۸ مهر ۱۳۸۹
سپاس از شما آقای شریفی عزیز
این شعر من َ برد به حال و هوایی که صبح داشتم
ابر کو ها رو و بعد برج هارو پوشانده بود و من خیره کنار پنجره ایستاده بودم.و جای زمزمه شعر شما خالی بود
۱۸ مهر ۱۳۸۹
لطف داری سحر جان :)
۱۸ مهر ۱۳۸۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید