رو پشت بوم یه ساختمان خیلی خیلی بلند بودم بدون حصار , شهر با چراغ های روشن و خاموش در زیر پاهایم بود و انگار که سر ا پا به فرمانم . باد میوزید از سمت کوه ها , از شمال از جایی که تکه ابر های پراکنده بود . سبک شدم مثل پر, با وزش باد انگار که میرقصیدم. باد موهایم را با خود میبرد . صدای قهقه خنده هایم در شهر می پیچید . ابر شد , بارانی شد , رعد زد , خیس شدم . ترسیدم . شهر دیگر پیدا نبود .
تنها شدم , رویای کابوس گونه ام دیگر رنگ نداشت.