خود خواهی تو مسئله ی تازه رسی نیست
چشمان تو جز در پی خود محو کسی نیست
این قدر به عقل و سخنت غره و مغرور
که انگار به جز رای خودت چاره رسی نیست
از دست من و عشق شکایت کن و فریاد
دور تو به جز کبر خود تو قفسی نیست
با نور الهی به دلت مهر دمیدم
افسوس که جز آینه ات هم نفسی نیست
این شاخه ی خشکی که شدی عاقبتش چیست؟
جز سوختن و قطعه شدن بیش و پسی نیست
یک بار برون تر ز خودت چشم بگردان...
آخر که مرا جز غم عشقت هوسی نیست.