در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | پگاه محمودوند
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:06:33
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
"چاپ شده در روزنامه اعتماد"

وحید منتظری از نمایش «هر آنچه دوست داری از دست خواهی داد» می‌گوید
گریز از اکنون‌نویسی در ادبیات نمایشی
سیدحسین رسولی

 
این روزها نمایش «هر آنچه دوست داری از دست خواهی داد» به نویسندگی و کارگردانی وحید منتظری در تئاتر هامون روی صحنه است. این نمایش به فضای ... دیدن ادامه ›› روشنفکری دهه‌های ۴۰ و ۵۰ ایران می‌پردازد و شخصیت اصلی آن هم فردی به اسم کمال کوچکی سیگارودی است که رویای عدالت‌طلبانه و نگاه انتقادی خود به سیستم حاکم را فراموش می‌کند و مامور سازمان ساواک شده است. او از شدت ملال و افسردگی قصد خودکشی دارد و ماجراهایی برایش رخ می‌دهد. روایت این نمایش بارها و بارها دستخوش انقطاع و تغییر می‌شود و
هر بار از یک روایت وارد روایتی دیگر می‌شویم؛ گویا شاهد عروسک‌های ماتریوشکای روسی هستیم. در حقیقت، وحید منتظری با لحنی نوستالژیک زندگی نویسنده‌ای را روایت می‌کند که از آرمان عدالت‌خواهی به پول و ثروت رسیده است و این اندیشه هم زندگی عادی او را دستخوش تلاطم جدی کرده و حالا این کاراکتر هیچ مرز اخلاقی ندارد و تنها به فکر مرگ خویش است. این پیرنگ اصلی نمایش است ولی مدام دستخوش تزلزل می‌شود و پرسش‌های مهمی شکل می‌گیرد مبنی بر اینکه آیا نویسنده مولف اثر است یا سازمان‌هایی چون ساواک؟ آیا جبر مهم است یا اختیار؟ آیا اصلا حقیقتی در پس پرده وجود دارد؟ تمام این پرسش‌ها باعث شد تا پای صحبت‌های وحید منتظری بنشینیم که در ادامه می‌خوانید.

شما به فضاهای نوستالژیکی چون کافه نادری و دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ و تفکرات سیاسی گذشته پرداخته‌اید. چرا این فضاهای نوستالژیک؟
این فضاهای نوستالژیک از کاراکتر اصلی نمایش یعنی کمال کوچکی سیگارودی می‌آید. او از روستا به تهران آمده و عاشق صادق هدایت است و حتی به عشق این نویسنده سیگار پال‌مال می‌کشد و در کافه نادری می‌نشیند. بهترین جایی که او می‌تواند زندگی خود را به پایان برساند همان صندلی صادق هدایت در کافه نادری است و اتفاقا با سیانوری هم می‌خواهد زندگی‌اش را به پایان برساند که به واسطه حرفه‌اش - چه در نویسندگی و چه حضور در ساواک- با آن آشنا شده است. او به رسالتی که می‌خواسته نرسیده است و می‌خواهد انتقام بگیرد.
پس نوستالژی‌باز هستید؟
بله، به‌شدت.
وقتی تئاترهای روی صحنه را تحلیل کنیم با چهار مفهوم اصلی چون «انتظار بیهوده»، «خشونت»، «خودکشی» و «فقر و فلاکت» مواجه می‌شویم. تئاتر شما هم به خودکشی می‌پردازد؛ البته شخصیت اصلی با عشق مواجه می‌شود و این امر به تعویق می‌افتد. با این تفسیر، به نظر می‌رسد سویه‌های اجتماعی و روح جمعی ما ایرانیان روی نمایش‌ها تاثیر چشم‌گیری دارد.
این موضوع به دغدغه و تجربه زیسته من برمی‌گردد. من هم به زندگی و هم به مرگ فکر می‌کنم ولی مرگ برایم مهم‌تر است. به نظرم، معنای اصلی زندگی در وجود مرگ خلاصه می‌شود و اصلا بدون مرگ ما زندگی‌ای نداریم. شاید شعاری حرف می‌زنم ولی من همیشه در سخت‌ترین شرایط به این فکر می‌کنم که مرگ پایان کار است و حتی شیرین. در نمایشنامه هم به شیرینی مرگ اشاره می‌کنم. در کار قبلی خودم هم به سیانور و خودکشی پرداختم ولی خودکشی برایم یک انتخاب است و نه کنشی از روی یأس و ناامیدی.
اجازه بدهید دلالت‌های صریح و ضمنی متن را در کنار هم بگذاریم تا بتوانیم از منظر اجتماعی نمایش «هر آنچه دوست داری از دست خواهی داد» را تحلیل کنیم. «نوستالژی»، «جریان روشنفکری دهه‌های گذشته» و «خودکشی» را در کنار هم داریم. انگار اشاره دارید که جریان روشنفکری رو به خودکشی رفته است.
در نمایشنامه قبلی خودم به چند هنرمند پرداختم و در حد بضاعتم به جریان روشنفکری نقد داشتم ولی فکر می‌کنم این ایده دستمالی شده است. من تلاش می‌کنم با این وضعیت‌ها و جریانات شوخی کنم و بگویم که این جریانات آنقدرها هم جدی نیستند ولی دقیقا نمی‌دانم که چه هستند.
پس در روایت و مفاهیم بازیگوشی می‌کنید؟
بله. من اتفاقا با نویسنده آخر نمایشنامه که به خاطر امرار معاش دست به قلم همدلی بیشتری دارم تا کاراکترهای دیگر.
اگر به ساختار نمایشنامه نگاه کنیم با داستان‌هایی قاب در قاب یا به قول آندره ژید «میز-آن-آبیم» (mise en abyme) روبرو می‌شویم که معنای تحت‌اللفظی آن «قرار گرفته در مغاک» می‌شود. در این شیوه وقتی یک روایت درون روایت دیگری قرار می‌گیرد، آن دو برای هم چون آینه رفتار می‌کنند و همدیگر را بی‌نهایت می‌کنند؛ گویا حقیقت در دل یک مغاک قرار دارد. ما در سینمای ژاپن هم با فیلم‌هایی چون «راشومون» و «هاراکیری» مواجه هستیم که این شیوه را از دل ادبیات ژاپن اخذ و به کار گرفتند. برخی اعتقاد دارند که هدف اصلی شما در این نمایش هم بازی با روایت است نه چیز دیگر.
من نمی‌توانم بگویم که با روایت بازی می‌کردم یا با محتوا ولی یک جایی آنها به پست هم خوردند. پرسش‌های اساسی این است که حقیقت چیست؟ یا اینکه جبر مهم است یا اختیار؟ من تلاش کردم بین واقعیت و خیال بایستم و به سوی فانتزی نروم. شیوه روایت در روایت به محتوای نمایش من خیلی کمک کرد زیرا ما دقیقا نمی‌دانیم نویسنده اصلی یک اثر هنری کیست؟ یک نویسنده گاهی فکر می‌کند که مولف حقیقی است ولی خیلی از مواقع به بن‌بست می‌خورد و اختیاری ندارد. من همیشه در بین جبر و اختیار مانده‌ام و خیلی از چیزها دست من نیست. فرهنگ ایرانی هم به‌شدت جبرگراست. گاهی این جبر برساخته اجتماع و گاهی هم حقیقی است و من هم جوابی برای آن ندارم. من نمایشنامه «هر آنچه دوست داری از دست خواهی داد» را بارها بازنویسی کردم. اتفاقات نمایش در هر بازنویسی به مسیر متفاوتی رفت ولی در نهایت این پایان و این روایت فعلی را روی صحنه می‌بینیم.
من احساس می‌کنم که فضای نمایشنامه‌های شما خیلی مردانه است. در نمایش شما هر وقت که زنی قرار است راوی اصلی بشود یک مرد بازی او را به هم می‌زند. انگار زنان نمی‌توانند تبدیل به راوی اصلی خاطرات و تاریخ بشوند.
فکر می‌کنم درست می‌گویید. در متن قبلی هم دو راوی زن داشتم که دو مرد به یکباره در داستان اضافه شدند. دنیای زنان خیلی چالش‌برانگیز است ولی فکر کنم دنیای مردانه‌ای دارم. ایده‌آل اصلی من در نمایشنامه‌نویسی «شب بیست و یکم» است. واقعا این متن برایم عجیب و غریب است و خیلی آن را دوست دارم. البته اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم. به نکته خوبی اشاره کردید.
خیلی خوب است که زندگی زیسته ایرانی را روی صحنه می‌برید. متاسفانه صحنه‌های تئاتر ایران مملو از اجراهای ترجمه‌ای‌ و بی‌معنا شده است و هیچ نسبتی هم با مناسبات اجتماعی تولید در ایران ندارند. اگر برخی ایرانی هم می‌نویسند در آثارشان شاهد زندگی غربی و موسیقی خارجی هستیم. با اینکه اصل نمایشنامه شما در کافه (مکانی وارداتی از غرب) شکل می‌گیرد ولی شاهد لباس‌ها و موسیقی‌های ایرانی هستیم. ایرانی بودن که تنها خلاصه در زبان فارسی نمی‌شود! شما حتی صدای فرهاد و فریدون فروغی را پخش می‌کنید که هم فضاسازی می‌کند و هم به ایرانی‌بودن اشاره دارد.
اصرار دارم که نمایشنامه‌های ایرانی کار کنم. البته من خودم را کارگردان و نویسنده نمی‌دانم و بیشتر در بازیگری فعال هستم. من از طریق نمایشنامه‌های بهرام بیضایی به تئاتر ایرانی علاقه‌مند شدم. شاید «روایت در روایت» و «بازی در بازی ‌»نمایش «هر آنچه دوست داری از دست خواهی داد» هم از سنت نمایشی ایران آمده باشد زیرا در رشته تئاترعروسکی تحصیل کردم و در پایان‌نامه‌ام هم به مقایسه برخوان، مرشد خیمه‌شب بازی و راوی پرداختم. فکر می‌کنم فضاهای ایرانی را خیلی دوست دارم همان‌طورکه نمایشنامه «شب بیست و یکم» را خیلی می‌پسندم.
نمایشنامه‌های غربی در ایران با مشکل ریزش معنا روبرو می‌شوند و گویا زیرمتن و زمینه اجتماعی آنها برای کارگردانان مهم نیست و بیشتر شاهد آثار فرمالیستی و زرق و برق‌دار هستیم که خالی از زیست سیاسی هستند.
مخاطب برای من مهم است و باید اشاره کنم در انبوهی از نمایشنامه‌های غربی بازی کردم و همیشه هم ناراحت بودم. انگار یک چیزی درست نبود. شاید دوست داریم همه‌چیز را سخت کنیم تا مخاطب به راحتی نفهمد چه می‌گوییم. حتی یک نمایشنامه در فضای ایرانی نوشتم که پایه اساسی آن یک کاراکتر دون‌ژوان ایرانی بود ولی بنا به دلایلی آن را اجرا نرفتم چون برخی می‌گفتند که باید خیانت را در فضای غربی نشان بدهید نه ایران!
به نظر می‌رسد تئاتر ایرانی از نظر سیاسی اخته شده است و دیگر به «اکنون» کاری ندارد و مدام به تاریخ گذشته مانند دوران پهلوی و قاجار و حتی فضاهای غربی سرک می‌کشد. احتمالا این امر از اداره سانسور می‌آید ولی برخی نویسندگان ایرانی مطرح فعلی هم مدام در حال اقتباس از آثار غربی هستند و از قضا داور بیشتر جشنواره‌های ایرانی و استاد دانشگاه‌های تئاتر هم هستند. نمایش شما هم به تاریخ گذشته رفته و به اکنون کاری ندارد. حتی شاهد کمدی فراموش‌آوری مخصوص طبقه متوسط چون متون نیل سایمون و فلوریان زلر هستیم که هیچ انتقادی را به مناسبات اجتماعی تولید اکنون ایران وارد نمی‌کنند ولی ساعدی و بیضایی و رادی به زندگی دوران خود واکنش نشان می‌دادند.
اغلب متون نویسندگان ایرانی که به اکنون می‌پردازند رئالیستی و ناتورالیستی هستند. آنان طبقه پایینی را نشان می‌دهند که یا پول اجاره‌خانه ندارند یا دختر‌خوانده به یک‌باره حامله شده است. البته محمد یعقوبی به طبقه متوسط پرداخته است ولی آنچنان باب میل من نیست اما امیر رضا کوهستانی نگاه خوبی به اکنون و زندگی روزمره فعلی دارد. مثل او نوشتن هم خیلی سخت است. به نمایشنامه «قصه ظهر جمعه» محمد مساوات هم نگاه کنید که تا آخر ماجرای ناتورالیسم رفته و تاثیر فراوانی هم گذاشت ولی من از این اکنون‌نویسی فرار می‌کنم زیرا باید نگاه درستی مانند نگاه کوهستانی داشته باشیم. من اعتراف می‌کنم که آن نگاه را ندارم و اگر درباره اکنون بنویسم دچار شعار و ضعف خواهم شد.
لیلا مظاهری، امیر مسعود و سیدمهدی این را خواندند
امیرمسعود فدائی و پری سیما صابری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بدون شک تئاتر بدون تماشاگر هیچ رسالتى نداره و زمانى این فرآیند کامل میشه که ارتباطى بین اجرا و مخاطب شکل بگیره. اول میخواستم از دوستانى که دیشب موندن تا دیروقت و حضورى نظرشون رو با ما درمیون گذاشتن تشکر کنم چون واقعا براى ما تجربه جدید و به یادموندنى ای شد.
و اما راجع به اتفاقى که دیشب در اجرا افتاد، تماشاگر باید در بهترین حالت ممکن اجرا رو ببینه و فراهم کردن این بهترین حالت وظیفه ی کارگردانه ، پس اگر عکاسى تمرکز مخاطب رو بهم میزنه این تقصیر گروه اجرایى است که اون عکاس رو توجیه نکرده.
اما این که تماشاگرى به اون روش تذکر بده بدون شک کار غلطیه ولى خب به هرحال تماشاگران حرفه اى تئاتر کم آسیب ندیدن از عکاسان غیر حرفه اى و آتیش این خشم دامن اجراى مارو گرفت.
اما اینکه کارگردانى در رورانس از گروه بازیگران بابت اتفاقی که رخ داده عذر خواهى کنه و نیز از عکاسى که بد باهاش برخورد شده و همینطور تماشاگرى که تمرکزش بهم ریخته به نظر شما کار غیر حرفه ایه؟
و قولى که گروه اجرایى به تماشاگران حرفه اى تئاتر خواهد داد این است که تا آنجا که میشود از حضور عکاس در اجرا جلوگیرى کند، و در صورت لزوم حضور عکاس، فقط یک عکاس حضور داشته باشد آن هم توجیه شده و بدون کمترین مزاحمت براى تماشاگران محترم.

وحید منتظری نویسنده و کارگردان نمایش هر آنچه که دوست داری از دست خواهی داد.
جناب منتظری نخست تشکر می‌کنم
با شما هم نظرم که شیوه‌ی تذکر درست نبود و من هم نپسندیدم
اما شما می‌توانستی با خویشتن داری موضوع را پیش ببری.
تشکر غلیظ شما از بازیگرها این اتفاق را به تقابل بدل کرد.
جانب‌داری مستقیم خب شاید نادیده گرفتن حق مخاطب باشد.
روش شاید نادرست اما این به مثابه انکار حق تماشاچیان نیست.
ارادت
۰۴ مهر ۱۳۹۸
نماینده گروه اجرایی :

صمیمانه از همکاری تون متشکرم
۰۶ مهر ۱۳۹۸
موفق باشید جناب منتظری
۰۶ مهر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام دوستان فردا چهارشنبه شب بعد از اجرا قراره که گروه نمایش به همراه جمعى از دوستان تیوالى بریم یه کافه اى و بشینیم راجع به اجرا صحبت کنیم تا باهم تجربه اى جدید داشته باشیم، خوش حال میشیم تا هرکسى که تمایل داره به جمع ما اضافه بشه.
من بصورت خیلی اتفاقی برای اجرای فردا بلیت دارم.
و بخشی از تصمیمم به تماشای این نمایش بخاطر کامنتای مثبت "دوستان تیوالی" بوده.
امیدوارم این "تجربه ی جدید" که ازش حرف می زنین و این معاشرتا، بچه ها رو برای نظر درست و صریح دادن در آینده توو رودرواسی نندازه!
۰۲ مهر ۱۳۹۸
سرکار خانم نسیبه عرض ادب
نمیدونم جمله
" امیدوارم کافه رفتن با گروههای اجرایی بتونه به فرهنگ سازی کمک کنه"
دو پهلو بود یا من برداشت اشتباهی کردم؟
بازم نمیدونم کافه رفتن از نظر شما چجور کاریه؟
برای همین تا مطمئن نشدم قضاوتی نمیکنم.
ولی میخواستم خدمتتون عرض کنم، چند ماهیه ... دیدن ادامه ›› که ما بعد از اجراها با گروههای اجرایی که همچین لطفی در حقمون دارند. جلسات گپ و گفت داریم، کافه، سالن نمایش، پلاتو، سالن کنفرانس مجموعه ای.... جاهای مختلف بوده بنابه شرایط، مکانش اصلا مهم نیست، برای هیشکدوم که تا حالا نبوده.
عرضم اینه بسیار بسیار تجربه های موفقی بوده، هم برای ما بسیار لذتبخش بوده و کلی نقدهای مفید مثبت و منفی به کارها داشتیم و در فضایی بسیار دوستانه و صمیمی درمورد نمایشها حرف زدیم. هم گروههای اجرایی بسیار لطف داشتند و استقبال کردند، جناب هاشمی بعد از جلسه دروغ، قول گرفتن برای فیلم سینماییشون که در هنر و تجربه داره اکران میشه هم جلسه بزاریم، اتفاقا تو "کافه" هم بود و چقددد جلسه صمیمی ولی کاملا چالشی و مفیدی بود، حدود سه ساعت گپ و گفت داشتیم درمورد فیلمشون.
جناب اشکان خطیبی بعد از جلسه قحطی زدگان، خیلی محبت کردند و از بس ازون جلسه راضی بودند و مفید میدونستند لطف کردند شخصا هماهنگ کردند بعد از نمایش بعدی که ایشون بازیگرش بودن فقط، جلسه خیلی خوبی با سرکار خانم رویا تیموریان، جناب آهنین جان، جناب خطیبی... داشتیم
منظور از این همه پر گویی اینه که شاید فردا که از خواب پامیشیم همه مشکلات فرهنگی جهان بواسطه جلسات ما برطرف نشده باشه، ولی لااقل شمعی ( هرچند کم نور) روشن میشه بعد از هر جلسه ای، علاوه بر اینکه مفصل عرض کردم لذت دیدن نمایش رو برای ما که چندین برابر میکنه.
۰۳ مهر ۱۳۹۸

دایه جان سپاس از حمایتت :-) احساس می کنم آلیس در واندرلند هستم جدیدا وقتی می خوام توو تیوال کامنتی بذارم!

جناب سید مهدی

دغدغه ی من فقط اون چیزی بود که روشن و شفاف در کامنت اولم نوشتم و یک پهلو هم بیشتر نداره.
کامنت بعضی از بچه ها اینجا برای من ... دیدن ادامه ›› خیلی تعیین کننده س که نمایشی رو ببینم یا نبینم و نگرانی هست که این جنس معاشرت ها چقدر ممکنه روی رای و نظر بچه ها بعد از تماشای کار اثر بذاره.
شما می فرمایید جلسات سازنده و راهگشا هستند که خیلی هم خوب. دعوا هم نداریم!
۰۳ مهر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اولین بار توى همین کافه دیدمش عصر بود هنوز غروب نشده بود پاییز بود بارون نمیومد ولى اون بارونى پوشیده بود یه بارونى سبز لجنى خودش میگفت این قهوه ایه آخه کور رنگى داشت رنگ ها رو همیشه اشتباه تشخیص میداد، اومد توى کافه اصلا به من نگاه نکرد روبروى من نشست اما کل یک ساعتى که اونجا بود حتى یکبارم بهم نگاه نکرد دفعات بعد هم بهم نگاه نکرد تا اینکه یکبار کافه شلوغ شد و صاحب کافه گفت اگه بخواد میتونه بیاد پیش من بشینه آخه میدونست که من دوست ندارم تنها بشینم و از یه نفر دیگه استقبال میکنم ولى بازم قبول نکرد و خداحافطى کرد و رفت اون انگار اصلا زاده شده بود که منو انکار کنه تا اینکه یکبار تصمیم گرفتم اومد توى کافه خودم ازش دعوت کنم بیاد بشینه پیشم ببینم مشکلش چیه اومد توى کافه فکر کنم چند ماه گذشته بود ولى هنوز هوا سرد بود اینبار یه پالتو پوشیده بود که معلوم بود انگار واسه باباش بوده یعنى نه که مندرس باشه نه ولى طرحش حداقل واسه سى سال پیش بود هنوز تو تن خوب مى نشست یا حداقل تو تن اون خوب بود صداش زدم گفت با منید؟ گفتم بله، گفت جانم بفرمایید؟
گفتم تو بامن مشکلى دارى؟
گفت باشما؟ من اصن شما رو نمیشناسم
گفتم پس چرا منو نمیبینى؟ چرا نیومدى اون بار سر میزم بشینى؟ انگار دارى از من فرار میکنى!
گفت بله دقیقا دارم ازت فرار میکنم
گفتم چرا؟!
گفت چون میبنم روزى رو که دیگه یا تو نمیاى توى این کافه یا من، یا تو میاى اینجا تنها میشینى بدون من یا من میام بدون تو تنها اینجا میشینم.
مرد: میدونستى امروز بارون میاد؟
زن: نه
مرد: پس چرا چتر آوردى؟
زن: بابام میگه بارون به خاطر اونایى میاد که با خودشون چتر میارن از خونه
مرد: یعنى دوست داشتى بارون بیاد و به خاطر همین چتر آوردى
زن: اره
مرد: آخه صبح هوا آفتابى و صاف بود
زن: بارون مثل خانوماس، جایى میره که دوستش داشته باشن
مرد: آخه اونایى که چتر دارن اتفاقا از بارون خوششون نمیاد
زن: بعضیا عاشق خیس شدن ... دیدن ادامه ›› زیر بارونن بعضیا بوشو دوست دارن بعضى هام صداشو
مرد: من بوشو دوست دارم
زن: من صداشو، به نظرم صداى بارون بهترین موسیقیه
مرد: به نظرم اگه بارون بخواد به خاطر کسى بیاد به خاطر اونى میاد که میدونه بارون میاد اما بازم بدون چتر میاد بیرون تا خیس شه
زن: من بچه که بودم هروقت گریه میکردم بارون میومد به خاطر همین فکر میکردم خدا هم داره باهام گریه میکنه
مرد: پس از این به بعد بین بارون و اشکاى تو باید یکى رو انتخاب کنم
زن: انتخاب سختیه؟!
مرد: صبر کن ببینم یعنى امروزم گریه کردى؟
زن: بزرگتر که شدم فهمیدم هروقت بارون میاد قراره یه چیزى یا کسى رو از دست بدم
مرد: معلومه اصلا تمرین نمیکنى
زن: این هفته حالم خوب نبود اصلا، ببخشید
مرد: هیچوقت کارى نکن که مجبور بشى بعدش عذر خواهى کنى
زن: من از روى ادب عذرخواهى کردم
مرد: اگه معتقدى که اشتباه نکردى هیچوقت عذرخواهى نکن
زن: اشتباه که خب شما تکلیف داده بودید به من و من انجام ندادم
مرد: به نظرت اشتباه نکردى؟
زن: نه واقعا فرصت نکردم
مرد: پس چرا عذرخواهى کردى؟
زن: ببخشید
مرد: دستم میندازى؟
زن: نه چرا باید دستتون بندازم؟
مرد: الان دوباره ... دیدن ادامه ›› گفتى ببخشید
زن: نه گفتم ببخشید که گفتم ببخشید
مرد: یعنى ببخشید اولت اشتباه بود که بابتش دوباره گفتى ببخشید؟
زن: میشه این بحث رو تمومش کنید؟
مرد: این کلاس دیگه فایده نداره
زن: یعنى چى؟
مرد: یعنى تو وقت نمیذارى انگیزه ندارى منم وقت ندارم براى وقت تلف کردن
زن: ولى من فقط این هفته تکالیفمو انجام ندادم
مرد: چه ضمانتى هست که هفته بعدم تکرار نشه؟
زن: من واقعا حالم خوب نبود
مرد: چرا فکر میکنى حال من خوب بوده یا هست؟
زن: شما چرا حالتون خوب نیست؟
مرد: عاشقت شدم
زن سکوت میکند
مرد به روزنامه زُل میزند
زن: دیشب که توى کافه دیدمت فکر نمیکردم صبح که از خواب پامیشم تورو کنارم ببینم
مرد: بابام همیشه میگفت زن ها مث ماهى ان اگر تو ١٠ ثانیه طعمه رو ببینه و بیاد سمت قلاب دیگه واسه توئه اگر بشه ١١ ثانیه دیگه اون ماهى واسه تو نیست
زن: یعنى تو شکار کردى منو؟
مرد: به ماهى گرفتن صید میگن نه شکار
زن: فرقش چیه؟
مرد: بابام میگفت تمام معانى دنیا توى کلمات خلاصه میشن پس به کلماتى که میگى دقت کن
زن: امشب دوباره میبینمت؟
مرد: بابام همیشه میگفت آدما مث برفن اگه زیاد بباره دیگه مث دفعه اول که بعد از یه سال میباره دوست داشتنى نیست کسى رو ذوق زده نمیکنه ، ... دیدن ادامه ›› اگرم بخواى نگهش دارى آب میشه و دیگه وجود نداره
زن: تو خودت چى فکر میکنى؟ آدما مث برفن واقعا؟
مرد: بابام میگفت هرچى رو که دوست داشته باشى شک نکن که از دستش میدى
زن: باباتو خیلى دوست داشتى؟
مرد: هنوزم دوسش دارم
زن: آهان پس زنده اس هنوز چون میگى بابام میگفت پرسیدم
مرد: نمیدونم زنده اس یا مرده
زن: یعنى چى نمیدونى؟
مرد: من هیچوقت ندیدمش، مادرم که منو حامله بود مادرمو ترک کرد و دیگه برنگشت.
دیالوگ جذابی بود
اگر از متن این نمایشه است لطفا برچسب دیالوگ رو انتخاب کنید
۱۶ شهریور ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هایدگر میگه زندگی چیزی است بین دو نابودی یعنی ما قبل از تولد مردیم بعد از تولد هم میمیریم و زندگی با مرگ معنا پیدا میکنه البته اساسا هرچیزى با تضادش معنا پیدا میکنه، مثل شب و روز، زشتى و زیبایى، خوبى و بدى، عسل و خربزه و در نهایت زندگی محبوس نابودی است.
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

p.mahmudvand@gmail.com