در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال متین فکری | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:12:47
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه رابیاد دارم
که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما
این بعدازظهر های جمعه پایان و تمامی نداشت
می گفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمی گردد
اما نمی دانم چرا
این بعد از ظهر های جمعه باز می گشتند!

- احمدرضا احمدی
زمان بازنمی گردد
اما...
ممنون از انتخاب خوبت متین جان
۲۷ فروردین ۱۳۹۵
سلام
خیلی خوب
--------
گفته اند روز جمعه ای ..
تو می آیی
عصر تمام جمعه ها دلگیرند
از انتظاری که غروب می کند
بی تو
سید
95/01/28
۲۸ فروردین ۱۳۹۵
سلام جناب جاهد گرامی
ممنون از شعر زیبایتان....
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمام سیب های این روزهای جهان
خونی اند...
سیب!
ممنوع ترین گناه زیبای پدر!
دانایی....
خیلی خوب و زیبا
۲۵ فروردین ۱۳۹۵
عالی متین جانم عالیییی...
۲۷ فروردین ۱۳۹۵
مرسی مهتاب جانم از این حجم انرژی :*
۲۷ فروردین ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو که رفتی برف می بارید

و من سالهاست پشت این دو پنجره به جای پاهایت برمیگردم...

جای پایت به تو برمیگردد...

به صورتت که میرسم ،
شب موهایت به پنجره ام هجوم می آورد.

اگر تمام برف این سالها هم به ابر هایم برگردند،تو به من برنمیگردی...!

سالهاست که دیگر این شیشه بخار نگرفته !
سالهاست که جای پاهایت شفاف تر است!


می ترسم هوا گرم بشود
عکسی که کشیده بودم،
پاک شود
و خیالت از  پنجره اتاقم هم دور تر برود...

عالی بود متین جانم عالی...
۰۳ بهمن ۱۳۹۴
خیلی خیلی ممونم مرجانه بانوی نازنینم از لطفتون...
۰۵ بهمن ۱۳۹۴
ممنونم جناب سلیمی گرامی از لطف ومحبتتون...
۰۵ بهمن ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاه میکنی میبینی در میان افرادی گیر افتاده ای که از حماقت به خود میپیچند
مغزشان کلمات فیلسوفها ونویسنده ها را تکرار میکند...زبانشان آنها را به هم می بافند...وبه زور به گوش هایت می پوشانند
وقتی نگاه عاقل اندر سفیه به آنها می اندازی می پندارند شیفته شان شده ای!و وقتی از خزعبلاتشان خسته میشوی وحوصله نداری بحث کنی میپندارند تحت تأثیرت قرارت داده اند....
بی حوصلگی چیز بدیست...نای جنگ با ابلهان را نداشتن بد تر...تو را ترسو میپندارند !
با این قماش آدم ها نمیشود حرف زد ..تبادل نظر کرد...چای نوشید و خیالت راحت باشد که حرفهایت را هدر نداده ای...که نه تو به کیش او در آیی نه او به کیش تو...اما ته دلت قرص است که زاویه دید جدیدی داده ای و خودت هم لحظه ای فکر میکنی به دنیایش...نه مانند آن احمق ها که کتاب ها ...نویسنده ها...فیلم ها را حفظ کرده اند و آنقدر جمله می بافند که نه خودشان نه تو نمیفهمی منظورش چیست!!اصلا دنیایی دارد که قابل فکر کردن باشد؟این آدم ها وقتت را فقط تلف می کنند وتهش هیچ...جانت به لبت می رسد و میخواهی فرار کنی اما باز مینشانندت روبروی خودشان وهی مخلوط دیالوگ های ماندگار تحویلت میدهند که تفکر توخالیشان را پشت آن همه جمله های بزرگ پنهان میکنند....اما نمیفهمی آخر که چه؟منظورشان چیست؟سردر گمند و نمیخواهند تو بفهمی...اما خیلی احمقانه سعی در پر و پیمان نشان دادن خورجین مغزشان میکنند...هرچه بیشتر حرف میزنند بیشتر خنده ات میگیرد!
انگار تمامی ندارند اینجور آدم ها...از دست این فرار میکنی فردا دیگری جلویت ... دیدن ادامه ›› سبز میشود...الحق والانصاف که ظاهر موجه و تحسین برانگیزی دارند و در جمله های اولیه انتخاب های خوب...ولی کافیست کمتر از 5 دقیقه با آنها صحبت کنی تا دوباره محکم بر پشت دستت بزنی و در دلت بگویی بازم که گیر افتادم....!!!
میدانی که راهش ستیز نیست که رقیب باید معنای واقعی ستیز را بتواند درک کند...راهش منطق و دلیل نیست که رقیبت باید منطقی باشد تا بتوانی قانعش کنی...گفتگو هم بد ترین راه ممکن است چرا که وقتت رافقط در چاه مستراح انداخته ای ...تنها راه ممکن این است که عطشش برای به دست آوردن گوش های مفتی که هرروز انتظارش را میکشد را کمتر کنی وبعد از اینکه جواب هیچیک از حرفهایش را ندادی و بی اعتنا نگاه عاقل اندر سفیهی نثارش کردی و بدون تأیید کردن حرفهایش خودت را سرگرم کار دیگری کردی حالا شانس به تو روی می آورد و در نهایت ناباوری لحظه ای بسیار کوتاه سکوت میکند تا توجهت را دوباره به خود جلب کند....حال در های خوشبختی به رویت باز شده است...بهانه ای فوری وفوتی بیاور و فقط فرار کن و گرنه وقت بی زبانت را جوری هدر می دهد که نمیتوانی تصورش را بکنی...
نمیدانم تا کی باید آدم ها این مسیر رابروند تا بفهمند همه زندگیشان در توهمهایی بالباس زیبا فرو رفته است...تا کی در این خواب میمانند؟تا کی فرشته عذاب ما میشوند؟تا کی باید از دستشان فرار کرد؟نه از ترس !نه از کم آوردن! که از بازی کردن با اعصاب وروانمان!که از نگاه کردن به مجسمه ی سفاهت و حرص خوردن که حرف زدن از منطق با او مانند آب در هاون کوبیدن است....!
هرروز تعدادشان زیاد میشو دیوانگانی که خود را عاقل ترین مردم میدانند....!


پ.ن
آخرین بار همین چند روز پیش از دست یکیشان فرار کردم.... :)))
شما آخرین بار کی به پستتان خورده؟
نا جنگ با ابلهان را نداشتند بدتر...
خیلی خوب بود متین جان
اگه بشه فرار کرد که خوبه البته اگه بشه☺
۲۶ آذر ۱۳۹۴
عالی بود دمت گرم
۰۱ دی ۱۳۹۴
ممنونم جناب افشین گرامی ...
۰۲ دی ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حاکم حکم کرد
برگ برنده نصیب رقیب شد...
شانس یا تقدیر ....
نمیدانم
بگذریم....
برنده ی این دست ، من بودم اگر...



پ.ن
وقتی شعر جناب سید فرشید جاهد رو خوندم این جمله ها به ذهنم رسید...باتشکر از ایشون
سلام

زیبا و عالی .
فروتنی شما ستودنی است .
۱۸ آذر ۱۳۹۴
خیلی خوب بود عزیزم
۲۶ آذر ۱۳۹۴
مرسیمهتابم :* تو خیلی خوب میبینی ...
۲۷ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هرچه گویم تو بیاموز
بی سوال..بی چرا...
هرچه گویم!
حتی هیچ
حتی پوچ
گر نباشد حقیقت،انصاف
تو فقط گوشم کن
سهراب گفت:
چشم ها را باید بست...
مغزها را باید شست..
جور دیگر باید گفت!
بعدمن تکرار کن
خداسخت است
ناخواناست
تکرارکن!تکرار!
ماه ... دیدن ادامه ›› یک گردی بی معناست
عشق یک معنی ناجور است
شاعران بی وزنند
عاشقان بی شرمند
ساکتان بی مغزند
زارعان بی سهمند
فاحشان بی زخمند
"چای" یک آب و رنگ بی معنیست
"باران" حالت نمناک اقلیم است
"پاییز" یک فصل است
....
....
استاد نطق می کرد که
ناگهان در وا شد
یک نفر با لباسی عجیب وارد شد
رو به جمعی که
همه مشغول به نوشتن بودند
گفت پوزش
این دیوانه وبیمار است
اوکه در درس زندگی استاد است
از قضا در بند ما گرفتار است
همه خوشحال ازاینکه استاد بیمار است
به یکدیگرنگاهی کردیم
که در این حین
کسی آمد و مأمور را خارج کرد
همه گفتیم چه شدپس؟ناجی کو؟
استاد گفت:
او یکی از شاگردانِ بیمار است!
که از این زندگی بیزار است!
عجیب است حال این آدم،
در این زندگی که دلخوشی بسیار است!!!
بس است!
بنویسیددرجزوه:
"صداقت" هم وزن با " دار" است.

"متین فکری "




صداقت چشمه ی تمام زیبایی هاست
هرچند با سختی ها همراه است...

درودها بر نازنین بانو...


۱۷ آذر ۱۳۹۴
ممنونم benighted گرامی از لطفتون...
۱۸ آذر ۱۳۹۴
صداقت هم وزن دار است .
سایه مرگ ... ولی
همچنان دارم آرزوست
سید
۲۵ فروردین ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مترسک خوش قلب مزرعه چشم به راه بچه کلاغ هاست...
چه مترسک مهربانی...
۱۲ آذر ۱۳۹۴
آره مهتابم خیییییلی مهربونه میبینی؟ :)
۱۳ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیشب مرد شکارچی با آواز یک قو بدخواب شد...
هایکو محسوب میشه ؟؟ عالی بود
۱۰ آذر ۱۳۹۴
مرسی مهتاب جانم :* مثل همیشه لطف داری
۱۱ آذر ۱۳۹۴
جناب پاسبان گرامی مرسی از نگاهتون
۱۱ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پاییز...

فصل فیلسوفان عاشق
عاشقان فیلسوف
پاییز فصل من است...

فصل چای تک نفره..
فصل پیاده روی تک نفره
عشق های تک نفره
فصلی که تک نفره ها می چسبند...

در هیچ فصلی اینقدر تنهایی لذت بخش نیست...

آنهایی که تنها ... دیدن ادامه ›› نیستندهم از دونفره هایشان لذت میبرند...

مردم عاشق ترند..

همه شاعر میشوند...

چه فصل بخشنده ایست این پاییز!!!

در این زمانه ما خیلی خوشبختیم ...
فصلها هنوز سر قرار همیشگی شان هستند...
و همان همیشگی ها را سفارش میدهند
پاییز اما خوش قول تر است...!



...
آغاز" پادشاه فصلها" مبارک...
پاییزت خوب و شادان متین عزیز
۳۰ شهریور ۱۳۹۴
متین عزیزم شادی را برای تمام روزهای سالت آرزو دارم
۰۱ آذر ۱۳۹۴
مرسی مهتاب جانم :*
۰۱ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من درحال زایش یک شعرم!

مغزم دردمیکند...

دنبال کلماتی میدودکه ازچشم فرارمیکنند

ولی حوضچه خالی حیات هنوز هست

گیرکرده اندفراری ها!!!

به عقربه های آهنی زمان مصلوبشان میکنم...

ساعت اما7رانشان میدهد

شامشان :
"یک صفحه کتاب شعر"

 لذت بخش است!

انتقام ...
انتقام...

درونت خالی میشود!

درحباب حبس میشوند
 بالا...بالاتر...!

بوم!!!
جایی ... دیدن ادامه ›› که نباید؛
حباب میترکد...!!!

واژه هابه وهم یک پک سیگارسرازیرند

ذهنم تخدیرشد...

کودتا!کودتا!

ومن یک دقیقه مانده به شورش بیدارشدم!!!!

مجبورم به سازی ناکوک برقصم.... 

شاید عفو خوردم!!!

واژه ای گستاخ قصد جانم راکرده،

جلادشده پس ازعروج!!!!

مصلوبم به زمان

گره خورده ام به ساعت جیبی حیات
که تنها ساعت25رانشان میدهد...

ومن...
درکالبد یک مصرع شعر حلول کرده ام

شاعری دفترش رابه رویم بست

جوهرخودکارش دیگرته کشیده...!
چقدر دلم برای نوشته های زیبایت تنگ شده بود متین جانم
مثل همیشه زیبا و دلنشین بود
۱۰ شهریور ۱۳۹۴
بانو فریبای مهربانم ممنون ازبزرگواری ومحبتتون نازنینم...
۲۳ شهریور ۱۳۹۴
جناب سلیمی بزرگوار سپاس از محبت و توجهتان...
۲۳ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اینم از روزتولد ما...
صبح با خبرتصادف وخیم خاله بیدارشدم ...
چشم که برهم گذاشتم کابوس های عجیب دیدم...
بیدارکه شدم انگشتان دست چپم بی حس شد...
حالا هم که بعدازظهری گرم و کشدار ماسیده بر بی حوصلگیم...
جشنم که نیست؛
واگرهم بود
مثل همیشه وتکراری و کسل کننده...
خدا آخروعاقبتم رابخیرکند...‏!‏‏!‏‏!‏

باهمه این اوصاف امروز را دوست دارم...
وقتی به سختی های انتخاب ... دیدن ادامه ›› برای دعوت به این دنیافکرمیکنم؛
به سختی‏"‏وجود داشتن‏"‏...
به سختی انتخاب برای انسان بودن‏!‏‏!‏‏!‏
امروز می شود بهترین روز...‏!

‏‏"‏ به تقویم میگویم:
ایست‏!‏
فقط چند لحظه...‏!‏
که فکرکنم...

به بودن

به دلیل بودن

به معنای بودن

به تنهایی بودن

به "تنهایی اعداد اول‏"‏
...
تمرد میکند
لجبازی میکند
و یک سال سنم را بالاترنشان میدهد....‏"‏

‏‏


متاسفم برای اتفاقات تلخ امروز...
-----------------
متین عزیز تولدت مبارک و شادباش...انشالا که صدها سال زادروزت رو با حال خوب جشن بگیری...
البته منم این حسی که میگی رو در روز تولدم حس میکنم...انگار تو این روز نمیشه خوشحال بود...
به هر روی دل خوش,تن سلامت و حال خوب همیشه ی زندگیت باشد انشالا...
۱۶ تیر ۱۳۹۴
با تاخیری زیاد
و البته با سادگی دست دوستی
تبریک میگم تولدتون رو بانوی پر درک تیوال..

اینروزها خیلی کم تیوال میام
بابت همین دیر دیدم این پست رو..
عذر تقصیر بانو

و اینکه..
مبتلا به درد آگاهی را آرام نیست
نگرد
نیست!
۲۴ تیر ۱۳۹۴
بسیار بسیارممنونم جناب تاج میری بزرگوار دوست عمیقم...
شاد باشید همیشه...
۰۱ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای نازنین عشوه نکن برای کسی
یک قیس امروز پیدانمیشود،
تامجنون شود ز عشق تو‏!‏

ای نازنین‏!‏
گریه نکن برای کسی؛
که اشکها بی بهاشده
دراین زمان‏!‏

هیچکس نمی شنود صدای تو‏!‏
آواز نخوان‏!‏

ای نازنین‏!‏
فریادنزن...
عاشق نشو...
عشق گدایی نکن تو ازکسی‏!
‏لبخند نزن به روی کسی‏!‏

ای نازنین‏!‏
غمگین ترانه ای باش‏!‏
بگذارگاهی فقط زمزمه کنند تورا...

‏"‏یوهنا قلی پور‏"‏
‏(مادرعزیزم‏)‏
فوق العاده زیبا و دلنشین
درود بر شما و مادر محترم و خوش کلامتان
۱۰ تیر ۱۳۹۴
بانو انوشه عزیزم نگاه شماست که زیباست...
مرسی از نگاهتون...
۱۶ تیر ۱۳۹۴
چنان همیشه زیبا متین عزیزم
۱۰ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دو چتر...یک برخورد...دو نگاه...دولبخند...
دو دست...دو نگاه...دو چای...دو حرف...
یک حرف ...دو نگاه...یک حرف...
دو حرف...دوحرف...دو حرف...
دو حرف... دو حرف... دو سکوت...
یک حرف...دو سکوت...دوسکوت...
یک سکوت...یک نگاه...یک اشک...
یک خیابان...یک چتر...یک آه...!
یک خیابان یک چتر یک آه
عااالی
۰۶ تیر ۱۳۹۴
ممنونم از نگاه زیبات بانو نارمیلا...
۰۱ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قرارمان کنار دریا...در شبی مهتابی...

میروم با همه اهالی "تیر " دنیا را تسخیر کنم
و نقطه به نقطه اش را احساس بپاشم...!

میدانم...

حکمران که شدیم

به همه مردم شهر رویا خواهیم بخشید
به همه شهرهای بی ساحل، دریایی
به همه شب ها مهتاب...
همه نداشته ها ر ا رها میکنیم
و ... دیدن ادامه ›› تمام عاشقان را دعوت خواهیم کرد...

این ماه ما حکمران جهانیم...

جهانی که هرشبش مهتاب است!!!
جهانی که همه حوصله ها را از جیبشان در خواهند آورد
و سمفونی دریا را زمزمه خواهند کرد...

همه تیر ماهی ها دعوتند...
قرارمان در ساحل دریای شبی مهتابی...

این ماه، سرنوشت جهان به دست ماست...!




پ.ن

اهالی تیرگان !
ماه احساسات زیبا...
زادگان روزهای بلند...
"تولدتان مبارک"

این ماه ما حکمران جهانیم . . .


زیباست
۰۱ تیر ۱۳۹۴
دوست خوبم تولدت پیشاپیش مبارک باشه
۰۶ تیر ۱۳۹۴
مهتاب جان ممنونم:-‏*‏
۱۶ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

دوچرخه ام را برمی دارم
یک سفر آغاز میشود
به آن سوی شرق احساس...

شاید...
شاید کسی منتظر است!

کسی نشسته...
پشت دیوارهای این حوالی!

تاباهم به آن سوی حسرت ها سفر کنیم....

زیباست
و روان و روشن..

چه خوب
۰۱ تیر ۱۳۹۴
جناب تاج میری گرامی ممنون از لطف و نگاهتون...
۰۱ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


حبس در رویای خود
در این لجن زارمتعفن
نشسته ام ...

انتظاری سبزدر کلمات شعرمتولد میشود
کودک بازیگوش پا در لجن میگذارد
بی پروا درلجن بازی میکند...
صدای خنده اش رویاهایم را میشکند....

کش میایم...
خمیازه ای ممتد ماسیده در دهانم

پروانه ای خوابیده به روی شب بو...
بالهایش را نمیبینم ...
مگسی چسبیده به چشمم...!!!






کش میایم...
خمیازه ای ممتد ماسیده در دهانم

زیبا بود بانو
۱۹ خرداد ۱۳۹۴
عمو فرهاد گرامی ممنونم شما زیبا خواندید

جناب مهدی زاده گرامی ممنون که خواندید و شعر زیباتونو نوشتید

رویا بانوی نازنینم مرسی که زیبا خوندی... خب واقعیت گاهی اینطوریه...تلخ...

جناب خسروی گرامی ممنون که خواندید...

گلبوی عزیزم ممنونم از نگاه زیبات...
۱۹ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


سایه هایی مدام
ماسیده بر تن تنهایی پیرزن

در اتاقی که چراغش خیلی وقت است سوخته
خاطراتش را می بوید...

به یاد اولین بوسه ات
به یاد اولین سفرت
یا که آخرین...
به یاد تمام جوانیش وقتی بی تو مرد...

درعکسی بی توکه روی تاقچه خاک میخورد
در ... دیدن ادامه ›› میان نامه هایی که هرگز نوشته نشد
در سفرهایی که همسفر نبودی
در دوستت دارم هایی که نگفتی
در تمام نبودت
...
خود را به جنون کشید...
گل در دست پیرزن تجزیه شد...
می آید...نمی آید...
دوستم دارد....دوستم ندارد...

میگوید:
عاشق که باشی به همه تفاله های روی چای
به همه کفش های برگشته
به همه گلبرگ ها...

ایمان میاوری!

پیرزن مومن شد
از بس که عشق را می فهمید....



پ.ن
برای او که قدمت عشقش بوی نا نمیدهد...








پیرزن مومن شد
از بس که عشق را می فهمید....

زیباست...........
۱۳ خرداد ۱۳۹۴
ممنونم جناب اشجع از لطفتون....
۱۶ خرداد ۱۳۹۴
جناب مهدی زاده گرامی ممنون از توجه و نوشته زیباتون...
۱۶ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به هیچ چیز فکر نکن،
خودت را به زحمت نیانداز!

همه چیز در یک گردونه
بدون توقف درگیر تکراری عجیب است....


باران دوباره شروع شد!
خورشید دوباره شروع شد!
شب دوباره شروع شد!

حرف دوباره...
دروغ دوباره....
نفرت دوباره ....
عشق دوباره....
مرگ دوباره...
تولد دوباره ...
تنهایی دوباره...

به هیچ چیز فکر نکن
همه چیز در گردونه تکرار
خود را بازیافت میکند....

درود بر بانو متین عزیزم ...

زیباست...
۱۰ خرداد ۱۳۹۴
خیلی خوب بود متین
۱۱ خرداد ۱۳۹۴
ممنونم مهتاب جانم ....
۱۱ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در این هجمه سایه های بی رحم
تنها ایستاده ام
نه میترسم
نه یارای مقاومت دارم
رخوتی بی نهایت لزج
در من رخنه کرده
در تک تک باورهایم
در مو به موی حرفهایم
در برگ برگ نوشته هایم
رها نیستم...
رها نیستند...
مبتلایند به یک بیماری لزج
به سیاه سرفه های خفه کننده
به یک ... دیدن ادامه ›› خلط بدرنگ که جلوی نفس را گرفته....
من اما یکی از باورهایم را قرنطینه کرده ام
باوری کوچک...
میان شکوه تنهایی ...
میان تبسم باد لای موهای دخترکی غمگین
....
باورم رها خواهدماند....




من اما باورم را در رهاترین بی من آبستنم..
در ردی از درد و نور و ندانم

من اما..

راستی!
از زندگی چه خبر?
هنوز هم می تازد!
هنوز هم کال است..
هه!


درودها متین بانو..
عمیق و گیرا
۰۶ خرداد ۱۳۹۴
" در تک تک باورهایم
در مو به موی حرف هایم
در برگ برگ نوشته هایم
رها نیستم..."
بسیار زیبا بود ، خانم فکری عزیز . پیروز و پایدار باشید .
۰۷ خرداد ۱۳۹۴
ممنونم جناب کلانی بزرگوار ...زیبا میخوانید...

۰۷ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


قطره ای اعتماد میخواهم...

دلم می خواهد به قطره های بی آلایش وشاد باران اعتماد کنم

و راز کوچکم (شاید هم بزرگ) را
در گوششان بخوانم...
آرامِ آرام...
مبادا ترانه هایشان در هم ریزد....

رازم را به باران می گویم
به این امید که در قلب چرخه ی جاودانه ... دیدن ادامه ›› ی زلالی قطره باقی بماند،
تا از چرخه پاکی بیرون نرود.

می دانم که این کودکان بازیگوش
رازم را به یکدیگر خواهندگفت
وازآن ترانه ای تازه
خواهند سرود!

باکی نیست!
...
شاید روزی در این سرزمین
قطره های پاک باران بر سر و رویت سرازیر شوند و
وجودت را غرق در عاشقانه هایم کنند وتو...
...
راستی!تو با چتر زیر باران می رفتی؟!

دلم می خواهد به قطره های بی آلایش ...باران اعتماد کنم
۰۵ خرداد ۱۳۹۴
شاید روزی در این سرزمین
قطره های پاک باران بر سر و رویت سرازیر شوند و
وجودت را غرق در عاشقانه هایم کنند وتو...
زیبا بود بانو فکری
۰۵ خرداد ۱۳۹۴
ممنونم از لطفتون جناب مهراد گرامی...
۰۵ خرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید