یادداشت ۲
و الان، وقتی می خواهم از نخست گاهان بنویسم می بینم در یک آشفتگی بسیار معناداری غرق می شوم.انگار خوابی دیده ام که سر شوقم آورده است و وقتی می خواهم تعریفش کنم زبانم بند می آید. تصویرها از مقابل چشمم می گذرند. رنگها، بازی نورها و سایه ها و تصویرها و موسیقی عجیبی که نمی دانم موسیقی فیلم "آبی" برایم تداعی می شود.
نخست گاهان از آن چه نادیدنی حرف می زند و معنا را می کشاند حتی میان بند کفشی که از یک زباله دانی پیدا می کنی انگار تکه ای از خودت را پیدا کرده ای و با آن به وحدت و پیوستگی درونی میرسی. بدون آنکه متوجه باشی تو را از هر چیز معناداری تهی می کند یا بهتر است بگویم از هر رستگاری .. حتی به هویت آدم ها رحم نمی کند. طوری که حس می کنی سال ها در یک سرزمین مرده اسیر بوده ای و فقط با اندام های یک مرده سرکار داشته ای به جای آدم های زنده! دقیقا آدم ها را می پوساند از درون و بیرون، تسخیر می کند چیزی را که از درون
... دیدن ادامه ››
می گذرد.
وقتی در یک زندگی سرد بدون اتصال و معنا دست و پا میزنی و غیر از فقدان و محرومیت، چیزی برایت نمانده است همان لحظه به طرز غریبی
" فرش نمدین" از راه می رسدو قصه اتصال و یکپارچگی را به تو یاد آوری می کند.
این تأتر عجیب رویارویی من است با تردیدهایم نسبت به تصویر و سنجش این امکان که تصویر《خودم》برایم قابل تحمل شود. انگار آیتی عنصرش آب حیات است و هدفش، دنبال کردن این جریان و باز کردن راه.