در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مهدی سلیانی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 14:41:34
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید

انسان‌های احمق، نه از کتاب خوششان می‌آید نه از فیلمهای مفهومی و نه هر چیز که آنها را وادار به تفکر کند. ️انسان‌های کمی احمق، تا حدودی کتاب خوانده‌اند،البته به دلیل اینکه بتوانند مدارک تحصیلی خود را تکمیل کنند. ️انسانهای رمانتیک، شعر می‌خوانند،رمان‌های عاشقانه را دنبال می‌کنند. ️انسان‌های باهوش، با معادلات سر و کار دارند، ریاضیات و فیزیک و از این دست. انسان‌های پیشرو، اما درگیر #فلسفه می‌شوند،همیشه در ذهنشان پر از سوالات بی‌پاسخ تجمع کرده است،آنها را از نوجوانی‌شان می‌توانی بشناسی،گاه سوالاتی می‌پرسند که شما را به چالش می‌کشند و پرده‌هایی را کنار می‌زنند که وحشت زده می‌شوید.
.
.
#آندره_ژید
مصاحبه با روزنامه‌ی دیلی تلگرام
سال ١٩٢۵
قاصدک، رها .، مریم زارعی و امید فرجی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

میان تـــو و تنهایی

تنهایی را انتخاب می کنم


و بدون آنکه

بفهمی ، تماشایت می کنم



گلدان می شوم روی طاقچه

شب و روز در من نور بریزی

یا تنها پنجره ی اتاق می شوم

هر ... دیدن ادامه ›› صبح موهایم را از صورتم کنار بزنی


شب می شوم در من فکر کنی

به رویاهای دور ، به رویاهای نزدیک


یا تنگ پر از شراب

که لب هایت را روی لب هایم بگذاری

من را بنوشی


این روزها مدام

تنهایی را انتخاب می کنم

و بدون آنکه بفهمی

دست هایت را می گیرم . ..




فرناز خان احمدی
عاشقم،

اهل همین کوچه ی بن بست کناری

که تو از پنجره اش

پای به قلب منِ دیوانه نهادی

تو کجا ؟

کوچه کجا ؟

پنجره ی باز کجا ؟

من کجا ؟

عشق کجا ؟

طاقتِ آغاز کجا ؟

تو به لبخند و نگاهی …

منِ دلداده ... دیدن ادامه ›› به آهی

بنشستیم،

تو در قـلب و

منِ خسته به چاهی

گُنه از کیـست؟

از آن پنجره ی باز؟

از آن لحظه ی آغاز؟

از آن چشمِ گنه کار؟

از آن لحظه ی دیدار؟

کاش می شد

گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت،

همه بر دوش بگیرم

جای آن یک شب مهتاب،

تو را تنگ در آغوش بگیرم...



رحمان نصر اصفهانی
بسیار عالی و زیباست
۱۳ بهمن ۱۳۹۳
royaye nazanin , sepas
۱۳ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بعضی وقتا یه اتفاقائی توی زندگیت میافته

که باعث میشه دیگه اون آدم ساده لوح قبلی نباشی

و این خیلی خوبه

( استنلی کوبریک )
داستانی نیمه تمام /

خانم صحرانوردی به شوهرش گفت: « باشه؟»
شوهرش آقای (فلاحی) گفت: «باشه.»
خانم صحرانوردی و آقای (فلاحی) دیگ های مسی را به وسط حیاط کشاندند در دیگ ها تا نیمه گوجه فرنگی ریختند. زیرشان را آتش کردند. بعد رفتند کتابهائی را که در سالهای معلمی شان نخوانده بودند از طاقچه و قفسه ها وزیر تختخواب آوردند روی هیزم های زیر دیگ چیدند. بوی رب که بلند شد. هر دو چمچمه بدست آرنجهایشان را روی چشمهایشان گذاشته، دود را بهانه کرده بودند.

بیژن نجدی
( ص 119- داستانهای ناتمام – نشر مرکز-تهران 1380)
خیلی قشنگ بود. چقدر کم لایک خورده!
۱۷ آبان ۱۳۹۳
:-) مریم عزیز ...
۱۷ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یه کم توضیحش یه کم توضیحش سخته، این چیزیه که وقتی با یه نفر هستی و دوستش داری و اونم اینو می‌دونه و اونم دوستت داره و تو هم اینو می‌دونی اما یه مهمونیه و شما هردوتون با بقیه صحبت می‌کنید می‌خندید و می‌درخشید ... از اینور اتاق به اونور اتاق نگاه می‌کنید و نگاهتون به هم خیره می‌مونه اما نه به خاطر این‌که به هم تعلق دارید، و نه این‌که صریحاً کشش جنسی باشه بلکه به خاطر اینکه اون همون گمشده‌ت تو این زندگیه،و این جالب و ناراحت‌کننده‌ست اما فقط به خاطر اینکه این زندگی تموم می‌شه، و این همون دنیای مخفی‌ایه که درست همون‌جا وجود داره، در ملاعام، بدون این‌که کسی ببیندش و هیچ‌کس دیگه در موردش نمی‌دونه این یه جورایی مثل همینه که میگن ابعاد دیگه‌ای هم دوروبر ما وجود دارن اما ما توانایی دیدنشون رو نداریم این این چیزیه که من از یه رابطه می‌خوام.یا فقط از زندگی، فکر کنم عشق.... فکر کنم مَستم. نه، مست نیستم.
عالی بود، نمیدونم چجوری حسم رو بیان کنم که چقدر ارتباط برقرار کردم با نوشته تون
۰۳ بهمن ۱۳۹۳
سپاس سارای مهربان. نوشته من نیست . انتخاب منه . و من نیز در این حس با شما زاویه دریافتی مشابه دارم
۱۱ اسفند ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دختری به کافه آمد و تنها، پشت میزی نزدیک پنجره نشست. بسیار زیبا بود و چهره‌ای داشت به تازگی سکهٔ تازه ضرب شده - البته هرگز سکه‌ای با نسوج صاف و پوست باران خورده ضرب نشده است.

مو‌هایش، به سیاهی پر زاغ، صاف و اریب روی گونه‌هایش ریخته بود. نگاهش کردم و آرزو کردم که او را هم در داستان یا هر جای دیگری جا بدهم. هر بار که با مدادتراش مدادم را تیز می‌کردم و تراشه‌ها پیچ و تاب خوران توی نعلبکیِ زیر مشروبم می‌ریختند به آن دختر چشم می‌دوختم.

دیدمت‌ای زیبا‌رو، و دیگر از آنِ منی-‌ حال چشم به راه هرکه خواهی گو باش- و چه باک که من هرگز دیگر نبینمت؟ تو از‌آنِ منی و سرتاسر پاریس از‌آنِ من است، و من از‌آنِ این دفتر و قلمم.

پاریس جشن بیکران/ نوشته ارنست همینگوی
ترجمه فرهاد غبرایی/ نشر کتاب خورشید
لزومی برای عذرخواهی تبر از درخت نیست ... نوع دیگر بوسیدن .
سال‌ها بگذرد که یکی را ناگاه، دوستی افتد که بیاساید! / از مقالات شمس تبریزی
هیچ چیز غیر واقعی تر و گمراه کننده تر از احساسات ِ آدمی نیست.
می توان به پایان ِ راه رسید و دلزده شد
از کسی که تا دیروز عاشقش بودی.


از رمان چاه بابل نوشته رضا قاسمی .
می گردی پی کسی که نیست ،یا اگر باشد آسان به چشم نمی آید ،یا اگر آمد مال تو نخواهد بود.

کتاب خاصی بود ..ولی من دوستش نداشتم.
۰۴ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سیگاری نیستم/ اما/ به تو که فکر می‌کنم/ مزرعه‌ای از توتون/ در سرم آتش می‌گیرد!



جلیل صفربیگی
ای که گفتی انتظار از مرگ جان‌فرساتر است.........
کاش جان می‌دادم اما انتظاری داشتم!

سیمین بهبهانی
با تو بخرابات اگر گویم راز

به زانکه بمحراب کنم بی تو نماز

ای اول ای آخر خلقان همه تو

خواهی تو مرا بسوز و خواهی بنواز


حکیم عمر خیام
خواهی تو مرا بسوز و ...


***
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید