«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اگر این نمایش، نمایش پر ستاره این روزهاست که وای به حال این روزها…
تنها دو نکته تا حدی مثبت
۱- حضور بامزه و تا حدودی دلنشین گروه ولشدگان ( آن هم با اغماض )
۲- شنیدن روایت کلی یکی از منظومه های عاشقانه ادبیات فارسی برای مخاطب دور از این فضا
و مابقی تماما ضعف متن و کارگردانی و بازی ها
به همراه شوخی های دم دستی و هیجانات کاذب تاریخ مصرف دار
نمونه بارز بی قیل و قال و ادا و اطوار دل ربودن.
یک اثر موجز، بامزه، پر از ایده های ناب و خلاقانه.
تسلط بازیگر-عروسک گردنان بر اجرا و کارگردانی پر جزییات ولی بی ادعای مثلث شما را مبهوت می کند . مطمئن باشید.
اجرایی به مراتب بهتر از متن
اسماعیل کاشی و گروهش اجرایی پر زحمت، حساب شده و سرشار از حرکت و نور و ارجاعات فرامتنی را به روی صحنه برده اند. ولی افسوس که برداشت آزادی که از متن برشت شده در قد و قواره ی این همه میزانسن دقیق و بازی های یکدست و قابل تحسین نیست.
از آن دسته نمایش ها که در نهایتش آنچه در ذهن میماند چندان ربطی به محتوا یا نقطه ی هدف متن ندارد.
به هر حال این تئاتر ( به معنای واقعی تئاتر نه بسیاری از آن چیزی هایی که در گوشه و کنار بر روی صحنه هستند ) قابل پیشنهادترین نمایش این سال بی فروغ است.
در این برهوت تئاتر خوب کار پر تلاش و فکر شده ای است اگرچه به نظرم زیاده روی در فرم به خصوص در نیمه دوم نمایش به آن صدمه زده.
همانقدر که نیمه دوم از لحاظ فرم شلوغ و افسارگسیخته است از نظر متن رو به افول و کم بنیه می شود.
نکات برجسته ی نمایش بازی بازیگران، استفاده درست از مانیتورها و البته صحنه پردازی است.
بعد از مدت ها دوری از تماشای تئاتر و به دل خواه دوستی و عدم تمایل شخصی در شرایط نه چندان مناسب جسمی در این نمیدانم چندمین دور اجرای بک تو بلک به تماشای این نمایش نشستم و …
با درد بیشتر، خاطری مکدر با دوستی پشیمان از انتخاب از در سالن بیرون آمدیم.
سجاد افشاریان ( بعنوان کارگردان-بازیگر-نویسنده تئاتر) همان بود که انتظار داشتم : خودنما، خود زیادی جدی بگیر و ادایی.
نمایشنامه بیخود شلوغ وگمراه کننده و بازی افشاریان اگزجره بود و اگر کمی نکته مثبت وجود داشت در کارگردانی خلاصه میشد.
خلاصه که آواز این دهل صرفا از دور خوش بود.
گزارش زدم جناب...
حساب ت با کراماً هایدگرین افتاد...
هایدگر گرامی
ایشان از نمایش خوشش نیامده و جملات بعد از انتظار داشتم
مصداق " هایدیده شدن " هست..
مراتب جهت بررسی و هاید خدمت تان ایفاد می گردد، قبلاً از همکاری شما سپاسگزارم..
چه ایده های درخشانی در کارگردانی و میزانسن. چه مجموعه پر تلاش و شسته رفته ای در اجرا . آرش دادگر همیشه برایم یادآور کارگردانی پر جزییات و و ساختارمند بوده و این اجرا هم مهر تاییدی دیگر بر آن ولی...
باز هم آن چیزی که کمیتش می لنگد متن است. بی انصاف نباشم متن در ایده و آنچه می خواهد ( در لحظاتی موفق هم می شود ) ارائه دهد قابل احترام و دوست داشتنی است ولی به نظرم دچار زیاده روی می شود و از شاکله ی ابتدایی فاصله می گیرد . تلفیق فضای مدرن با متنی اسطوره ای در ابتدا و به مدد کارگردانی خوب چفت و بست پیدا کرده ولی هر چقدر پیش می رود به نفع شعار دادن و گفتن مانیفست افت می کند.
بازی ها عموما روان و قابل قبول و در چند مورد فوق العاده است. مجموع این عوامل باعث می شود پیش از کشتن نمایشی خوب باشد که در چند قدمی شاهکار شدن مانده است.
آلنده نازنین شروع پر فروغی داشت که البته هر آنچه به پیش رفت از شدت این تجلی کاسته شد. به نظرم مدت زمان طولانی تا حدودی آفت کار شد و حتی ایده های کارگردانی و حضور بازیگران به تدریج تحلیل رفت.
ولی پاشنه ی آشیل رو باید در متن جست و جو کرد. نمایشنامه از انسجام کافی برخوردار نبود و اگرچه به خصوص در یکساعت اول دارای لحظات مسحور کننده ای بود ولی در نهایت به یکپارچگی و فرایند کاملی منجر نشد. ایده های نمایشنامه و همچنین تلاش در لایه لایه بودن محتوای اثر در بخش های مهمی از کار به جای بالندگی نمایش را دچار تپق کرده بود . به عنوان مثال میتوان به قسمت اجرای هجو آمیز نمایش اشاره کرد.
اگر چه سه گانه برهمنی در ساختار "نمایش در نمایش" مشترک است ولی مقایسه آلنده نازنین با زندگی در تئاتر چندان موضوعیت ندارد علی الخصوص که زندگی در تئاتر بر بستر نمایشنامه ای از یکی از مهمترین نمایشنامه نویسان آمریکایی معاصر بنا شده بود . سیزیف هم با این که در نویسنده و کارگردان مشترک است ولی رویکرد و فرمی یکسره متفاوت و به زعم من به مراتب قابل اعتنا تر را برگزیده بود .
بازی اسماعیل گرجی یک بازی کلاسیک و شسته رفته تئاتری و تحسین بر انگیز بود که البته با دیگر بازیگران تفاوت اجرایی داشت . نمیدانم این موضوع خواست کارگردان بوده است یا خیر ولی چندان به مذاق من خوش نیامد.
در نهایت آلنده نازنین آنقدر که من از کارگردان سیزیف و زندگی در تئاتر انتظار داشتم نازنین نبود ولی همچنان یک سر و گردن ( به خصوص در اجرا و کارگردانی ) از بسیاری از آثار چند سال اخیر تئاتر ما بالاتر بود.
مصداق بارز این که کارگردانی خوب، طراحی صحنه و نور درخشان، موسیقی قابل قبول و حتی ایده ی تاثیرگذار هیچ کدام نمی تواند نمایشنامه ی ضعیف را نجات دهد. یک متن آشفته، به شدت دچار سانتی مانتال و نقض غرض. شاعرانگی بی دلیل و مخالف رویکرد متن. دیالوگ های شعاری و از هم گسیخته . همه ی این موارد نتیجه اش شده است یک متن و به طبع آن یک اجرای الکن.
بازی ها هم چندان کمکی به این وضعیت نمی کند . مهدی حسینی نیا همچنان نشان از یک بازیگر توانای تئاتر دارد اگرچه دیالوگ های تصنعی درخشش او را هم کم رنگ کرده. بازی سام درخشانی متوسط است با ذکر این دو نکته : اول این که مشخص نیست چرا در تمامی لحظات و ادای تمامی دیالوگ ها ضجه میزند؟ نکته دیگر آن که کاش بازیگر اعتماد بیشتری به طناب بالابرنده داشت تا این میزان لکنت و از بین رفتن حس در اجرای صحنه ی اختتامیه به چشم نمی خورد. نازنین کریمی را پیش از این اجرا نمی شناختم و کاش هنوز هم با او آشنا نشده بودم. یکی از مهمترین توانایی های یک بازیگر تئاتر، بیان مستحکم و درست است که نازنین کریمی فرسنگ ها با آن فاصله دارد.
در نهایت دلایل نسبتا زیادی برای ندیدن این کار داشتم که زور نام کیومرث مرادی بر آن ها چربیده بود اتفاقی که بعید میدانم بار دیگر برای من بیفتد.
از نظر من نمایش یک دستی نبود. لحظات و ایده های بسیار خوب داشت ولی ایده های به ثمر ننشسته هم کم نداشت. بعضی از صحنه ها از بستر طنز کار فاصله می گرفت.
شخصیت نوه هم کارایی لازم رو نداشت و لحظات نسبتا زیادی دلیل حضورش برام مشخص نبود. انتخاب موسیقی ها و نحوه ی پخشش هم برای من دلنشین نبود.
در کل نمایش قابل اعتنایی بود که می تونست با کمی جلوگیری از زیاده روی در استفاده از ایده های قوام نیافته قابلیت یک ابزورد شسته رفته رو پیدا کنه.
اولین واکنش این که خوش گذشت.
نه صرفا جهت کمدی چند وجهی که بر روی صحنه در حال رویداد بود بلکه به خاطر یک رندی خل خلانه که در بیشتر لحظات همراه متن و اجرای کم نقص آن بود.
جنون محض حتی به عنوان یک نمایش کمدی صرف هم موفق است . از میزان شوخی کلامی معمول کم شده و نقش کمدی موقعیت و لحن به مراتب بیشتر است.
در وهله ی دوم هم این که جنون محض یک تئاتر تمیز و چند لایه است . این چند لایه بودن انگار تماشاچی ها را هم شامل می شود. هر کسی از ظن خود یار می شد و قهقهه یا لبخندی می زد.
به یاد ندارم از سالن مولوی ناخرسند بیرون آمده باشم اینبار هم به همان منوال. چه اجرای درخشانی.
نمایشنامه ی جذاب، پر از خرده روایت های پیش برنده . بازی ها یکدست و بسیار خوب و از همه مهمتر کارگردانی و طراحی میزانسن فوق العاده. مگر از یک تئاتر خوب چه توقعی داریم.
چه حیف که به آخرین شب اجرا رسیدم و نمیتوانم دیگران را تشویق به دیدنش کنم.
بیشتر اوقات به صورت نه چندان خودآگاه برای اجراهای پرفورمنس امتیاز بیشتری قائلم و به نقایص آن با دید اغماض بیشتری نگاه می کنم. همان که ایده خوبی داشته باشد از نظر من نصف بیشتر راه را رفته است. ژستن هم از این قاعده مستثنی نیست. ایده و زاویه ی نگاه به آن برای من دلچسب بود اگرچه در اجرا کاستی ها به چشم می آمد. با کمی وسواس و ورز دادن بیشتر ایده، ژستن تبدیل به اثر درگیر کننده تری می شد.
باغ آلبالو روی دور تند.
تعجب می کنم از کامنت هایی که به یکنواخت یا کند بودن کار اشاره کردند. باغ آلبالو چخوف متنی به مراتب با ایستایی و سکونی بیش از این خوانش حسن معجونی است. به نظرم معجونی با یک دراماتوژی هوشمندانه نمایشنامه را به دنیای اطراف ما نزدیک تر کرده.( صحنه ی هلی کوپتر کنترلی نمونه بسیار خوب این مدعاست ) بازی ها در مجموع قابل قبول است و صد البته بازی رضا بهبودی بیش از همه به چشم می آید. طراحی صحنه و اکسسوار همانطور که به فضای کلاسیک چخوفی وفادار است پیشنهادهای جدیدی هم ارائه می کند. و قطعا کاگردانی معجونی مهمترین رکن و مزیت این اجرای باغ آلبالو بود.
در نهایت آن که خرسند و کیفور از سالن خارج شدم.
دو نکته
1-به نظرم تماشاگران بسیار بیش از آنچه اجرا میخواست میخندیدند و در نتیجه یکی دو صحنه ی کار آنطور که باید شکل نگرفت.
2- بالاخره یک سالن با تهویه ی مناسب. تا باد چنین بادا.
واقعا چرا مهمترین اصل که شیب مناسبه نباید درنظر گرفته بشه؟؟این همه خرج براى ساختن یک سالن،اون وقت طراح به این مساله به این مهمى توجه نداشته؟؟؟چرا نمیتونیم بى نقص باشیم؟؟
واقعا چرا مهمترین اصل که شیب مناسبه نباید درنظر گرفته بشه؟؟این همه خرج براى ساختن یک سالن،اون وقت طراح به این مساله به این مهمى توجه نداشته؟؟؟چرا نمیتونیم بى نقص باشیم؟؟
معمولا این موضوع وقتی اتفاق میفته که طراحی ابتدایی فضای تعریف شده برای این کاربری نیست
مثلا ارتفاع سقف کم گرفته شده در نتیجه نمیتونن شیب رو درست اعمال کنن و...
هر از چندی تئاتری با محوریت سال های جنگ و اتفاقات همزمان و پس از آن گل می کند و مورد توجه مخاطب قرار می گیرد . از "پچپچه های پشت خط نبرد" تا "خنکای ختم خاطره" و حالا تاکسیدرمی. اگرچه تاکسیدرمی تفاوت مهمی دارد و آن ایده درخشان و بدیع آن است ولی در نوع برخورد با مخاطب و نحوه ی کاتارسیس و جلب احساسات بسیار شبیه آن هاست و البته نسبت به هر دو به خصوص پچپچه ها ضعیف تر عمل می کند. برای من به شخصه اینگونه تهییج، خنداندن و سپس شکستن و گریاندن کمی تکراری، دم دستی و دافعه برانگیز شده و در همین تاکسیدرمی هر اپیزود بدون چند دقیقه پایانی بسیار دلنشین تر بود.
ولی تاکسیدرمی قطعا اثر متفکر، در لحظاتی بی بدیل و درخشان و از همه مهتر شریف است.ایده و به تبع آن نمایشنامه از تمامی ارکان پیش تر است. بازی ها قابل قبول و دوست داشتنی درآمده و شخصیت سازی ها بدون لودگی و با جزییات اتفاق میفتد. استفاده از متل ها، اصطلاحات و تکه کلامهایی که به حیوانات مرتبط می شود بسیار هوشمندانه و به اندازه است . کارگردانی، انتخاب موسیقی و طراحی صحنه اگرچه قابل قبول است ولی از کیفیت متن کمی فاصله دارد.
برای من تنها شروعی میخکوب کننده داشت و بعد از بیست دقیقه ی ابتدایی دیگر رابطه ی مناسبی با نمایش برقرار نکردم.
بازی بازیگران و طراحی کارگردان پرجزییات و قابل تامل بود و نشان از زحمت فراوان گروه داشت ولی نتیجه برای شخص من چندان به یاد ماندنی و درگیر کننده نبود.
اگر چه متن مروژک هم برای من شگفتی بزرگی نبود ولی اجرا آنچنان لوده، کم کیفیت و پر تپق بود که متن را کاملا از ریخت انداخته بود . خوانشی کاملا سطحی و کم رمق، ریتمی نا موزون با بازی های بی دلیل اگزجره ( چرا جدیداً انقدر در تئاترها بی مورد فریاد می کشند؟)
آنقدر با متوسطها فاصله بود که به هیچ عنوان برای این امتیاز نسبتاً قابل قبول توجیهی در ذهنم پیدا نمی کنم.
خواهش مى کنم 🙏
عذرخواهى مى کنم بابت اینکه دیر پاسخ شما رو دادم 🌺 الان که کامنت شما رو خیلى بالاتر خوندم، خواستم دوباره مرور کنم که ببینم بقول خودتون نقد منفى شما چى بوده 😌😌😌.
فقط مى تونم صمیمانه از شما تشکر کنم که براى ما نقد مى نویسین و دغدغهء بهتر شدن تئاتر رو دارین 🌷
در اوج بی حوصلگی و دلمردگی، ناگهان "تئاتر"
بالاخره بعد از چند اجرای نه چندان دلربا و امیدوار کننده چشممان به جمال شکوفه های گیلاس روشن شد. نمایشی سراسر خلاقانه،در تمامی مختصات متفکر و لحظه به لحظه هدف گذاری شده ( چقدر این کلمه ی "لحظه" پس از این اجرا برایم قابل احترام تر است ). یک اجرای تا حدود زیادی بی نقص با بازی درخشان و پر جزییات هر دو بازیگر به خصوص حامد رسولی. طراحی مینیمال صحنه ، موسیقی و افکت های صوتی به اندازه و کاملا در خدمت و خواست کارگردان است. ویدئو آرت در مقام میزانسن عمل می کند و به ابعاد چندوجهی اثر میفزاید. اگرچه نمایش به نظر میتوانست کمی کوتاه تر باشد ولی لااقل برای من به هیچ عنوان خسته کننده نبود و زمانی که به پایان رسید آنچنان شگفت زده بودم که اگر بیش از این هم ادامه پیدا می کرد جز شگفتی و لذت عایدم نمیشد. آنچه مساوات در شکوفه های گیلاس به آن پرداخته شاید در نگاه اول اینگونه به نظر نرسد ولی در لایه های زیرین به شدت دغدغه مند زمان، جغرافیا و احوال روزگار ماست و این بیش از هر چیز احترام شخص من را نسبت به اثر بر می انگیزد.
دمت گرم محمد مساوات.
یک اثر اخته که در لحظاتی حتی به شدت نقض غرض به نظر میرسد. اگرچه نمایش در نیم ساعت آخر کمی ( و تنها کمی ) جان می گیرد و اندکی میتواند مخاطب را درگیر کند ولی برای تئاتری که نامش مخاطب است این به هیچ عنوان تمجید محسوب نمی شود. ما دقیقا همانی را به صحنه میبینیم که جابز ( چقدر فاجعه است این عنوان ) در آخرین مونولوگ خود دیگر بی پیرایه برایمان بازگو می کند : ارضای امیال کاملا شخصی و نارسیستی نویسنده- کارگردان در پیش چشم و ذهن مخاطب بخت برگشته.
بزرگترین فقدان نمایش اتفاقا همان است که انگار بیش از هر چیز داعیه آن را دارد. نه از تعامل واقعی و بی جهت دهی خبری هست و نه آنچنان گستاخی و حرکت آوانگارد و بکری وجود دارد که مخاطب تئاتربین را به وجد بیاورد.
و همچنان روز به روز و نمایش به نمایش بیشتر دلسرد و نگران تئاتر پس از کرونا میشوم ولی خوب به عنوان مخاطب صبر می کنم...
هر کسی هر اسمی میتونه رو خودش بذاره، همونطور که من هم میتونم نسبت به اون عنوان واکنش نشون بدم که البته اینجا مد نظر من کاربرد این عنوان در ساختار نمایش بود که به نظرم کاملا معکوس عمل کرده بود .