نمایش رو دیشب به همراه دوستم دیدم. متاسفانه بر خلاف تعریف و تمجید هایی که شده بود، نمایش لذت بخشی نبود. با کسر مونولوگ پایانی، حدود 70-75 دقیقه
... دیدن ادامه ››
بحث و جدل و کج فهمی زن و شوهری. مدام کنایه به هم، طوری که در اواسط نمایش و بین یکی از بحث ها به خودم گفتم: "بابا زودتر برسید طلاق بگیرید دیگه، خستم کردید اینقدر با هم بحث می کنید، ما هم زودتر برگردیم خونمون". گویا نویسنده فقط یک سری جمله در ذهنی مغشوش داشتند و می خواستند یک جایی از آنها استفاده کنند. نمایشی طولاااااااانی و خسته کننده :-(
اگر هدف نویسندۀ محترم، نشون دادن اهمیت ارتباط کلامی میان انسان ها و علی الخصوص زوجین بود تا محبت بین انسان ها پایدار بمونه، راه های قشنگتر و خلاقانه تری وجود داشت. شاید قسمت خوب نمایش، همون جملات (هرچند شعاری) انتهایی آقای شادمان بود.
و البته از نظر من و دوستم، غیر از کند سپری شدن زمان و حملۀ وسیع جملات و بگومگوها، پایانی بسیار غیر منطقی و احساسی داشت. و هر دو از خودمون می پرسیدیم چرا زن و شوهری که از سال سوم ازدواج نسبت به هم سرد شدند و به فکر طلاق افتادند و کج دار و مریز تا 10 سالگی پیش رفتند و با هم اختلاف دارند، به خاطر یک بچه از هدفشون برگشتند؟ اینها به خاطر یک شب و یک هیجانی که به خاطر موقعیت اون شب بود، از تصمیم خودشون منصرف شدند، ولی آیا قبلاً چنین هیجانی برای آنها پیش نیامده بود و چطور در طول این 10 سال بچه دار نشدند و فقط در همون شب همۀ کائنات به تولید مثل اونها کمک کردند؟ و البته هیچ وقت هم از مشکل نازایی طرفین صحبت نشده بود که بگیم تو این 10 سال تلاش کردند ولی نشد. تنها اشاره مربوط به بارداری صوری تو سال سوم و عکس العمل داوود بود که باز هم برای 7 سال بعد از اون این شانس وجود داشته که دنیا بخواد باردار بشه. کمی دور از واقعیته.
اصلاً برام باورپذیر نبود که کسانی که این همه با هم اختلاف دارند، و در طول 10 سال، حتی تجربه ای از مشاوره رفتن اونها در نمایش عنوان نشد، یک شبه و به خاطر یک هوس و نتیجۀ دور از واقعیت و خیالی اون حاضر شدند ادامه بدهند در حالیکه وجود آن بچه لزوماً باعث بهبود رابطه نخواهد بود و فقط آنها را مجبور به تحمل زندگی خواهد کرد. هیچ زندگی که قبل از فرزندآوری، زوجین در درک همدیگه مشکل داشتند، بعد از اون خوب نشده چون تازه اعمال سلیقه ها و درک ها در تربیت فرزند شروع میشه. راوی حرفی از ارتباط آنها بعد از تولد بچه نگفت، در حالیکه همونطور که اشاره کردم، به دنیا اومدن فرزند لزوماً به این معنی نیست که مثل آخر فیلم های دیزنی،
"They Lived happily ever after".
و چند مطلب:
1- قبل از شروع نمایش بر پرده سفید، پسر بچه ای با بلوز و شلوار سفید نشان داده میشد که لب و حواشی لبش و دستها تا آرنجش قرمز رنگ بودند که ابتدا فکر کردم در اثر تصادفی خونین شده (چون کنار جاده بود) ولی با گذشت زمان معلوم می شه تمشک می فروخته ( که البته برای من جای سوال بود چون تجربه من این بوده که تمشک پس از پاره شده بافت میوه در صورت قرمز بودن، رنگ قرمزش به خانواده رنگ بنفش تغییر می کند). امکان داره کسی برای من توضیح بده چطور با اون حجم حمله پسرک به تمشک ها و کندن و خوردنشون، حتی یک خال هم به لباس سراسر سفیدش نیفتاده؟ اینجا با ماورا ارتباط داشتیم که بگیم یک مفهوم ذهنی (بچه متولد نشده) به خودش تجسم مادی میده و میاد تمشک میفروشه یا چی؟
2- تمشک مربوط به ماه های گرم سال ( و اگر خوش شانس باشیم در مرداد- شهریور موقع رفتن به شمال می تونیم از روستایی ها و کولی های کنار جاده بخریمش) و زمان داستان مربوط به نیمه دوم سال هستند. چطور در جاده تمشک می فروختند در حالیکه خود داوود در یک قسمت میگه تواین سرما سگ بیرون نمیاد. به نظرم موقعیت جغرافیایی جاده و اتفاقات، فصل و ... با هم هماهنگی ندارند.
3- در ابتدای نمایش که مربوط به ماه عسل رفتن زوج هست، آقای ابر پشت فرمونه، میشه یکی برام توضیح بده چطور کسی میتونه پشت فرمون پاشو رو پاش بندازه، اونم در حال رانندگی؟ نمی تونیم بگیم کنار جاده ایستاده بودند چون تصویر نماینده جاده در حرکت بود به معنی طی کردن جاده.
4- در زمان هایی که مربوط به جاده میشد، تصویر از روی بازیگرها رد میشد، آیا نمیشد طراحی طوری باشه که بازیگرها در وسط اون قرار بگیرند و بنابراین درختها و جاده ها در موقعیت مناسب تر. شایدم این موضوع به خاطر زاویه دید ما بوده، که اگر اینجور باشه، ضعف هست چون کارگردان و طراح تنها زاویۀ دید ردیف های وسط و ابتدایی را مورد توجه قرار دادند.
5- در نهایت، موندم اون تصاویر مربوط به تعریف ماجرای عشق بازی اون دوتا و ... چه لزومی داشت؟ توصیفی که می شد کافی بود، دیگه چه لزومی بود با رسم شکل به ما توضیح بدن؟؟