من آنم که رنج جهان بر دوش گرفته
ساق های منزجرم سنگ ها را بوسه زنان طی میکنند
من آنم که گناه جهانیان را به شستشوی زمزم میبرم
لبان ترک خورده ام هجای آب را زمزمه میکند
خدایگان که زنجیر و شلاق در هوا میچرخانند
گوش های من از نفیر توحش قدسیشان کر میشود
چشم میگردانم
تا افق هست
کوه هست
و تا چشم هست
من و ساق های منزجر متکثرم
از رفتن باز نخواهیم ایستاد