در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | تانیا درباره نمایش الف غین میم یا همه چشم‌ها برای او: «الف غین میم» که نه، «الف غین میم، همه‌ی چشم‌ها برای او!» چی بگم آخه؟
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:54:47
«الف غین میم» که نه، «الف غین میم، همه‌ی چشم‌ها برای او!»
چی بگم آخه؟ من از یک نمایش چی می‌خوام مگه؟ تئاتر دیدم، یک تئاتر تمام و کمال.
الان که دارم اینو می‌نویسم هنوز قلبم تند می‌تپه و دلم پیش آخر نمایش، تک‌تک دیالوگ‌ها، تک‌تک بازی‌ها، قاب‌های زیبا، نورپردازی و طراحی لباس مونده.
این نمایش، هیچ‌وقت از ذهن و خاطره‌ی من نخواهد رفت، هیچ‌وقت.

بله، مستقیماً و رسماً پیشنهاد می‌کنم این نمایش رو ببینید. این نمایش، ارزش بارها و بارها دیدن رو داره و مطمئنم در هربار، طور دیگه‌ای شگفت‌زده‌تون می‌کنه (خودم که قطعاً برای تجربه‌ی مجدد این شگفت‌زدگی و کشفیات جدید، دوباره می‌بینمش). فقط چند دقیقه‌ی ابتدایی که ریتم کندتره، صبور و متمرکز باشید، که شخصیت‌پردازی‌ها شکل بگیره، که نقش‌ها جا بیفتن براتون، که با اجرا ارتباط بگیرید. همین! و بعد همراه و هم‌گام با نمایش، فرو برید در اتفاقاتی آشنا و ملموس، با چنان بیان هنرمندانه‌ای که حتی نمی‌تونی ... دیدن ادامه ›› پلک بزنی.
این نمایش، نیاز به دونستن هیچ پیشینه‌ی تاریخی‌ای نداره، چون همه‌ی اسامی و روابط و اتفاقات، به‌خوبی بیان می‌شه (مراجعه به پی‌نوشت). البته اگه بدونیم آغا محمدخان توسط ۳ خدمتکار مرد خود کشته شد، شاید بد نباشه.

راستش از آقای زمانی تنها «هاری» رو دیدم و این نمایش رو هم به خاطر خاطره‌ی خوبم از اون رفتم. ولی این اجرا کجا و آن کجا؟!؟ اون متن و دغدغه کجا و این کجا؟ اون هماهنگی و میزانسن کجا و این کجا؟ نه اینکه اون اجرای خوبی نبودها، نه، اونم عالی بود؛ ولی حقیقتاً اگه به اون ۵ دادم به این چند بدم؟ ۷ مثلاً؟ (۷، عدد مورد علاقه‌ی منه). کمه، بازم کمه.

این متن سنگینه، سنگین، ولی به‌خوبی قابل فهم. یعنی من موندم بازیگرا چطور با چنین قدرتی، بدون تپق، بدون ناهماهنگی، با یه ریتم مناسب (نه تند نه کند) و بدون هیچ عیب و ایرادی این جملات رو پشت هم ادا می‌کنن؟ جملاتی که گاهاً انقد کلمات هم‌وزن و نزدیک داره که می‌شه تو کنکور، در بخش ادبیات، به‌عنوان نمونه سؤالات واج‌آرایی و انواع آرایه‌های جناس و سهل ممتنع ازشون سؤال طرح شه!
راستی، صداتون نمی‌گیره مثلاً؟ مگه می‌شه آخه ۱.۵ ساعت دیالوگ‌های به چنین سنگینی رو به این روونی و با این تسلط بگید و من حتی نفهمم ۱ ساعت از نمایش گذشته؟!؟

نمی‌خوام به سبک معمول وارد جزئیات بشم. چرا باید بشم؟ این نمایش دکور نداره، خب چه نیازی به دکور داره اصاً؟ اون کارکردی که من از دکور آن‌چنانی می‌خوام داره اتفاق می‌افته، به بهترین شکل هم داره اتفاق می‌افته.
نورپردازی و استفاده‌ی به‌جا از دود و...؟ به سبک خارجی‌ها می‌گم wow که شاید حق مطلبو ادا کنه.
بازی بازیگرا؟ عالی، همگی عالی. اگر هم یکنواختی‌ای در نوع اجرا و بیان می‌بینیم، از نظر من اون هم فقط و فقط در راستای پیام اجرا و متنه.
طراحی لباس؟ یعنی اوخی. ترکیب مدرنیته و کلاسیک و گذشته و حال و اینا که می‌گن همینه پس.
موسیقی در خدمت اجراست، زیرزمینه‌ی کاره، حس اصلی رو اما بازیگرا و متن دارن منتقل می‌کنن. بودنش خوبه، مکمله، ولی باری روی دوشش نیست.

پرده که کنار می‌ره، یک قاب بسسسیار زیبا می‌بینید و یک بیانیه‌طور از یک خانم، که همون‌جا روشنتون می‌کنه که در ادامه‌ی این اجرا قراره با چی مواجه بشید. و آیا مواجه می‌شید؟ بله! معلومه که بله. هزاران بار بله.
متن، نمی‌دونم بگم دولایه‌س یا چی، چون شاید چندلایه باشه حتی، ولی از یک جایی به بعد لایه‌ی زیرین که شاید تا الان احساس می‌کردید یه چیزایی دارید ازش می‌گیرید، کلاً می‌آد رو و تا انتها رو می‌مونه و بعد در دیالوگ آخر، طوری رهات می‌کنه که بغض کنی، که بخوای پاشی داد بزنی آره، می‌دونم، منم موافقم!
بعد از سالن بیای بیرون و بری زیر بارون قدم بزنی. قدم بزنی شاید تپش قلبت آروم‌تر شه؛ که بدونی هنوزم هستن، هنوزم هستید، هنوزم هستیم.

پی‌نوشت:
جهت ارتباط بهتر با اجرا در ابتدای نمایش و گم نکردن نقش‌ها و اسامی، شاید، فقط شاید بهتره در حد دو پاراگراف از زندگی آغامحمدخان قاجار رو در ویکی‌پدیا بخونید. البته که این نمایش، در مورد این شخص و اطرافیانش نیست!
در کامنت اول، این دو پاراگراف رو می‌ذارم.
آقامحمدخان در زمان کشاکش میان شاخه‌های ایل قاجار متولد شد. شش ساله بود که توسط عادل‌شاه، اسیر و سپس اخته شد که به همین دلیل او را «آغا» می‌خوانند. با برکناری عادل‌شاه، از مشهد گریخت و پیش خانوادهٔ خود بازگشت. او ۱۰ سال در کنار پدرش محمدحسن‌خان قاجار که رؤیای پادشاهی ایران را داشت سپری کرد؛ اما با وجود برتری کوتاه مدت قاجاریان بر دیگر مدعیان، کریم‌خان زند آن‌ها را شکست داد و آقامحمدخان را به عنوان اسیر با خود به شیراز برد. کریم‌خان در شیراز با آقامحمدخان با مهربانی رفتار کرد و از او در مسائل مختلف مشورت می‌خواست. آقامحمدخان ۲۰ سال آنجا ماند تا اینکه کریم‌خان درگذشت. سپس با کمک عمه‌اش خدیجه بیگم که همسر کریم‌خان بود، از شیراز گریخت و خود را به مازندران رساند. او توانست میان شاخه‌های ایل قاجار اتحادی برقرار کند و در مدت کمی بر تمام شمال ایران مسلط شود.
[یه سری اتفاقات] تا اینکه خبر رسید لطفعلی‌خان بر کرمان چیره شده است. از بیم قدرت‌گیری مجدد رقیب، به آن سمت لشکر کشید. کرمان برای چهار ماه محاصره شد؛ تا اینکه شخصی از داخل شهر دروازه را بر او گشود. آقامحمدخان بر کرمان چیره شد. در آنجا دست به کشتار مردم شهر زد و تعداد زیادی ... دیدن ادامه ›› را کور کرد. دیری نپایید که خبر دستگیری لطفعلی‌خان زند در بم به او رسید. وی ابتدا خان زند را شکنجه و کور کرد و سپس دستور داد او را به تهران بفرستند. مدتی بعد در همان‌جا وی را کشتند. آقامحمدخان از کرمان به شیراز بازگشت و در آنجا حاج ابراهیم را صدراعظم خود کرد و باباخان را به حاکمیت فارس، یزد و کرمان گماشت. سپس به تهران بازگشت تا برای حملهٔ قفقاز آماده شود.
[یک سری اتفاقات دیگه] پس از این اتفاق، وارد شوشی، مرکز قره‌باغ، شد و در سومین روز اقامت در آنجا توسط خدمتکارانش کشته شد. فتحعلی‌شاه، برادرزاده‌اش، پس از مرگ او به پادشاهی ایران رسید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید