اثر محترمی رو شاهد بودم و دیدنش ارزشمند بود؛ خصوصا برای بنده که با شناخت آقای چگینی و دغدغه های دور و دراز ایشان در باب بکت به تماشای اثر نشستم.
بلوغی در دکور و نور و صدا شاهد بودم که در ابتدای کار حیرت زده شدم. گام مهم و رو به جلویی برای فهم بکت برداشته شد و خصوصا وجه های اگزیستانسیالیستی ایشان؛ گویی سایه بکت یا دیگری شبیه به بکت پدیدار شد تا پلی از جنس فهم و حس میان ما و بکت باشد...
چند تا عنصر تا حد مطلوبی در این نمایش کارآمد بود؛ سکوت و صدا، سکون و حرکت، تکرار و تکرار، نور و سایه و پنجره ای ترغیب کننده که جمعا مارا در گوشه ای گرفتار میکند؛ گرفتار روزمرگی، گرفتار صبر و انتظار برای آغاز زندگی و حتی گرفتار آزادی، گرفتار پوچی که در نهایت ما را با مرگ دست به گریبان میکند. آیا هنوز هم زوده ؟ :)
صدا و لحن خانم مهرجو هم با اتمسفر صحنه به خوبی همگن بود و خارج نمیزد.
قدم زدن های چهار سیاه پوش جای کار داشتند؛ همچنین این چهار نفر رو دوست داشتم بار دیگر ببینم حضور یکباره شان آن هم بعد از مکث طولانی ناقص آمد بنظرم و این نقص به اتمسفر سرایت میکند. این چهار نفر پرداخته میشوند بدون آنکه ساخته شده باشند و بنظرم یا نباشند و یا دست کم حضورشان جایی قبل تر به چشم آید حتی در سکون؛ صحنه ای که در آن خانم مهرجو دو شخصیت پیر و جوان را ادا میکند و سرش را راست و چپ میبرد جای خوبیه که از حضور چهار سیاه پوش استفاده شود؛ چرا که در این صحنه خالی بودن فضا در نمی آمد و خانم مهرجو هم جای درستی برای تغییر نگاهش نداشت و کلا بنظرم این صحنه که دیالوگ محور هم بود از لحاظ میزانسن
... دیدن ادامه ››
جای کار داشت.
و در آخر تبریک میگم به همه عوامل زحمت کشیدید من که لذت بردم و همه در گوشه ای از قلب اون صندلی را میدیدیم که باز تاب میخورد تا بیدارمان کند :)