در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | بهرام بیضایی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:28:51
 

فیلمساز، نمایشنامه‌نویس و پژوهشگر سرشناس ایرانی که کارگردانی فیلم و نمایش، تدوین فیلم، تهیهٔ فیلم، مقاله‌نویسی، نگارش یکی دو داستان و چند شعر و بیش از چهل نمایشنامه و پنجاه فیلمنامه و انبوهی پژوهش تاریخی و استادی در دانشگاه، برخی از فعالیت‌های وی است.

 ۰۵ دی ۱۳۱۷
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ما اعتراف می‌کنیم که از ما 
بازیگرانِ بهتری هستند؛
بازیگرانی که صحنه‌شان خیابان است
و مخاطبشان جمعِ اجتماع

ما چطور روی این صحنه‌‌ی عاریه‌‌ی کوچک
با تفنگ‌های چوبی اندک
کشتاری بزرگ راه بیندازیم
که در آن خون از آبِ جاری روانتر است
و از خاکی که بر آن ریخته بی‌ارج‌تر؟

ما کارگران نمایشیم
نشسته در ردیف ... دیدن ادامه ›› اول تهمت؛
از تیره‌ی آن مرغ دانه‌بر
که در عروسی و عزاش هر دو سر می‌بُرند.

ما تصویر کوچک این دنیاییم
اگر حقیر، اگر شکسته
ما تصویر زمانه‌ی خود هستیم

ما اعتراف می‌کنیم که از ما
بازیگران بهتری هستند؛
با چشم‌بندی و شعبده
با اشک و آه و سوز
با مژده و فریب
با تفنگ‌های واقعی بسیار
آنان به نام شما
- به نام نامی مردم-
آراء شما را غربال می‌کنند؛

شما تحسینشان می‌کنید
و مرعوبشان هستید.
سنگ آسیای آنان
از خون شما می‌گردد
و نمایشنامه‌شان را بارها خوانده‌اید؛
با نام جعلی تاریخ!"


#خاطرات_هنرپیشه_نقش_دوم
#بهرام_بیضایی
ایوب آقاخانی و ادای احترام به بهرام بیضایی بر صحنه تئاتر | عکس با اجرای «ترانه‌های تب...» انجام می‌شود؛ایوب آقاخانی و ادای احترام به بهرام بیضایی بر صحنه تئاتر
ایوب آقاخانی قصد دارد با ادای احترام به بهرام بیضایی نمایش «ترانه‌های تب: داستان‌های عبرت‌آموز برای خوابیدن کودکان امروز» را روی صحنه ببرد. ایوب آقاخانی نویسنده و کارگردان تئاتر و از شاگردان بهرام بیضایی در دهه ۷۰، قصد دارد با احترام به آموزه‌های این چهره تأثیرگذار تئاتر ایران و «سه‌برخوانی» بیضایی، نمایش «ترانه‌های تب: داستان‌های عبرت‌آموز برای خوابیدن کودکان امروز» را به صحنه ببرد. سرپرست گروه تئاتر «پوشه» در یادداشتی کوتاه درباره این نمایش چنین آورده است: «از روزگار کم‌حافظه و مردمان ...
دیدن ادامه ››

ایوب آقاخانی قصد دارد با ادای احترام به بهرام بیضایی نمایش «ترانه‌های تب: داستان‌های عبرت‌آموز برای خوابیدن کودکان امروز» را روی صحنه ببرد.

ایوب آقاخانی نویسنده و کارگردان تئاتر و از شاگردان بهرام بیضایی در دهه ۷۰، قصد دارد با احترام به آموزه‌های این چهره تأثیرگذار تئاتر ایران و «سه‌برخوانی» بیضایی، نمایش «ترانه‌های تب: داستان‌های عبرت‌آموز برای خوابیدن کودکان امروز» را به صحنه ببرد.

سرپرست گروه تئاتر «پوشه» در یادداشتی کوتاه درباره این نمایش چنین آورده است:

«از روزگار کم‌حافظه و مردمان کم‌مهرش خسته‌ام. از یادآوری مکرر جایگاه و تاثیر اساتید سَلَف به دانشجویان امروزم دلمرده‌ام. هیچ کجای جهان به اندازه ما داشته‌هایشان را از یاد نمی‌برند. «بهرام بیضایی» یک تنه تاریخ تئاتر این مُلک را جابجا کرده است. زمستان ۷۶ و بهار ۷۷ افتخار آموختن مستقیم نمایشنامه‌نویسی را از او داشتم و این کلاس‌های دانشگاه بهانه‌ای شد وجود او را بیشتر بشناسم؛ جهان بینی‌اش؛ سلوکش؛ نگاهش و مهارتش در مدیریت فضایی که در اختیار اوست...« بهرام بیضایی» برای من تجسم «تاریخ فرهیخته» و «نیمرخ زیبای فهم پارسی» است. من فراموشکار نیستم. دست‌بوس این تاج مرصع تئاترمان خواهم بود تا ابد.

«ترانه‌های تِب» پیشکش به او که با تن آزرده‌اش در ذهن من برومند است و بالا تمام.»

نمایش «ترانه‌های تِب: داستان‌های عبرت‌آموز برای خوابیدن کودکان امروز» بیست و هفتمین نمایش ایوب آقاخانی و اقتباس او از اسطوره «ادیپ شهریار» است که به زودی به عنوان جدیدترین تولید گروه تئاتر «پوشه» روی صحنه می‌رود.

اطلاعات مربوط به زمان و مکان اجرا و عوامل این اثر نمایشی متعاقبا منتشر می‌شود.

 

امیر مسعود و عرفان ضرغامی این را خواندند
نوید عسکری فراهانی و Narges این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بهرام بیضایی و نوبل
واقعا کتاب های خیلی از برندگان یا نامزدهای جایزه نوبل ادبیات را بخوانید همچین هم تاپ نیست نمیدانم چرا به بهرام بیضایی بابت این همه آثار تاپ که دارد جایزه نوبل ادبیات نمی دهند؟

ای کاش کمپین اهدای جایزه نوبل ادبیات به ایشان برگزار شود در اینستا ،توییتر و ...

کتاب های مثل:
مرگ ... دیدن ادامه ›› یزدگرد
کارنامه ی بندار بیدخش
سیاوش خوانی
ارش
آینه های روبرو
طلحک و دیگران
پرده نئی
ندبه
شب هزار و یکم
تاراج نامه
سهراب کشی

بهرام بیضایی برنده چهار سیمرغ بلورین سینما هست.

بهرام بیضایی در سال ۱۳۱۷ در تهران به دنیا آمد. خانواده‌اش اهل کاشان و آن‌گونه که خود بیضایی نوشته در کار تعزیه بودند. در سال های آخر دبیرستان دو نمایشنامه با زبان تاریخی نوشت. او تحصیلات دانشگاهی اش را در رشته ادبیات ناتمام گذاشت و در سال ۱۳۳۸ به استخدام اداره کل ثبت اسناد و املاک دماوند درآمد.

جوایز

۱.برنده سیمرغ بلورین جایزه ویژه هیات داوران (مسافران) (۱۳۷۰)

۲.برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه (سگ کشی) (۱۳۷۹)

۸.برنده تندیس زرین بهترین کارگردانی جشن خانه سینما (سگ کشی) (۱۳۸۰)
۳.برنده مجسمه سپاس بهترین فیلمنامه (رگبار) [ دوره ۵ جشنواره سپاس (مسابقه)] (۱۳۵۱)

۴.برنده سیمرغ بلورین بهترین تدوین برای فیلم وقتی همه خوابیم (۱۳۸۷)


کارنامه بندار بیدخش» بهرام بیضایی
اینست سرانجام آن کس که گفت نه!

هرچند اخترشماری نیکوست؛ یا رایزنی ارجمند بر سر هر انجمن!

هرکجایید میخ بردارید و بر خشت خام بنویسید: من – جم نیکچهر – دوست مردمان نیک، و دوست چارپایان خانگی، و دوست گیاهان سودمند – من که جم ام – به چاره خردتیزبین، دشمنی را شناختم که از چشم پنهان بود گرچه همواره پیش دو چشم خود داشتمش!

بنویس: از بی دانشان باکی نیست که خود چاره خویشند. نه ـ ما را در دانش، ژرف باید نگریست تا در آن چه سود است و برای که؟ دانشی که ما را به فرمان نیست بودن چرا؟ و چه زیانش بیش، آن گه که در چنگ دشمن باشد! و کیست ناخجسته تر از آن که تواند دانش یکسان به ما و دشمن ما داد؟ نوشتی دبیرک؟ ـ

هاه، یادم آمد این دانش از که آموختی!

ای کاش فیلم کتاب پرده نئی نوشته بهرام بیضایی را خود بهرام بیضایی یا تهمینه میلانی بسازد واقعا پرفروش خواهد بود اگر یک کارگردان تاپ آن را بسازد.
سپهر این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خان‌دایی: من عارم می‌آید که بگویم دخترِ خواهرم کارِ آرتیستی می‌کند.
زن‌دایی: آن‌ها که تئاترش را دیده‌اند غیر از این می‌گویند.
دایی: این‌جا خانه‌ی من است!
عالیه: خب، حرف‌هایتان را زدید! به حرفِ شما برای زن فقط یک شغل می‌ماند: مادری. ولی از مادری که خرجِ زندگی درنمی‌آید. پس می‌ماند شغلِ دوم و آن به نظرِ شما فاحشگی است؛ همان که شما دلتان می‌خواهد زنان را به صفتی مثلِ آن موصوف کنید. ولی به شما خبر می‌دهم که از زنانِ ما کارهای بهتری هم صادر می‌شود؛ مثلاً این روزها زنی به اسمِ سارا ترکه آتش‌کارِ لوکوموتیو است، با روسری و پوتین، و زنانِ بسیاری ملافه‌ی واگن می‌شویند و یا بسته‌بندیِ چای می‌کنند، در کارخانه‌ی شیشه‌گرخانه هستند، چند تایی تلفن‌چی‌اند، و بسیاری در کارخانه‌ی نساجیِ وطن کار می‌کنند. افسوس که خودپسندیِ آقایان راهِ تحصیلاتِ عالیه را به روی اکثرِ زنان بسته، با این‌همه چند نفری در ادارات به تحریرِ نامه‌ها سرگرم‌اند و عده‌ی زیادی معلمی می‌کنند یا به پرستاری و قابلگی مشغول‌اند، و حتی چند نفری داوطلبِ فنِ خلبانی هستند.
خان‌دایی: چنین قاعده‌ای در خانواده‌ی ما نبوده، آن هم شغلی که زن و مرد در آن ... دیدن ادامه ›› مختلط‌اند!
عالیه: جامعه اختلاطِ زن و مرد است!
شوهرعمه: شنیدید؟
عالیه: فقط کافی است تنگ‌نظر نباشیم.


(#بهرام_بیضایی. اِشغال [فیلم‌نامه]. تهران: روشن‌گران و مطالعاتِ زنان. ۱۳۹۸. چاپِ ۷. صفحه‌ی ۵٩-۶٠.)

شرزین: ای شما که رو به رو یا پشتِ سرِ من‌اید، پهلوی راست یا چپم هستید، به من نانی بدهید. اگر مهمان‌نواز نیستید بفروشید، و من آن را با کار می‌خرم.
غیرت: [می‌نشیند] تو کی هستی؟ ــ می‌مانی یا می‌گذری؟
شرزین: ما همه می‌گذریم.

قربان که نمد پوشیده کنجکاو و مشکوک چمباتمه می‌زند.

قربان: پوست‌کنده بگو؛ مسافری؟
شرزین: آدمیان همه مسافرند.

خیرو زنی پوشیده می‌نشیند.

خیرو: بگو چند است در راهی.
غیرت: از کجا به کجا.
شرزین: من تا به این‌جا سفری ... دیدن ادامه ›› دراز آمده‌ام به چهل سال بیش یا کم‌تر. از کودکی به برنایی آمدم، و بازِ مردی رسیده‌ام، و باز می‌روم. از برهوت می‌گذرم؛ رختِ عزت افکنده، جامه‌ی ذلت پوشیده، خیره در چشمِ مرگ می‌نگرم و هنوز او در من نمی‌نگرد.

دیگران گنگ و نفهمیده می‌نگرند. دو برادر مروت و حکمت می‌نشینند.

مروت: [خشن] نان را چند می‌خری؟
شرزین: از دنیاوی هیچم نیست؛ مزد از من دریغ کرده‌اند. بیایید این بوق ــ [کسی رغبتی نشان نمی‌دهد]، این چنته ــ [هم‌چنین]، این کتاب!
حمرا: [مشتاق] بهتر چه داری؟ سربند یا شانه یا آینه‌ای!
شرزین: کارم آینه‌داری است!
خیرو: [خوش‌حال‌] کو؟
شرزین: آینه‌ای روی شما از او پوشیده؛ پنهانِ شما بر وی آشکار.

آن‌ها به هم می‌نگرند سر درنیاورده؛ حکمت در حالِ کشف پسِ کله‌ی خود را می‌خاراند.

حکمت: غرایب آدمی هستی، عجایب صورتی داری.
شرزین: آری آدمیان به آینه‌ها شبیه‌اند. آینه‌ی زنگاربسته تو را کدر نشان می‌دهد، و آینه‌ی ترک‌خورده تو را شکسته، و آینه‌ی صیقلین یا مواج تو را صاف یا معوج. و این جز آن است که تو صاف باشی یا شکسته یا کدر یا زنگاربسته. من گاهی آینه‌ی دق بوده‌ام، و گاهی به تلنگری ترک برداشته‌ام. من گاهی به کلی خُرد شده‌ام، و در هزار تکه‌ی من هزار تصویرِ خُردِ شما پیدا بود.
غیرت: [بی‌طاقت] راست می‌گویی ما را نشان بده.
مروت: در برابرِ نانی!
شرزین: پس بنگرید [دو دستِ خود را دو سوی سر چون قابی می‌گیرد با دو پنجه‌ی باز] در خویش بنگرید: پایه‌های تختِ سلطان بر دوشِ شماست، و پایه‌های تختِ خلیفه بر دوشِ سلطان است؛ پس آن نیز بر دوشِ شماست.
مروت: این چه می‌گوید؟
فرصت: نام‌هایی که مرا می‌ترساند.
غیرت: نان دادن به او؟ من که نیستم.

همه می‌دوند. صدای رفتنِ آن‌ها را شرزین می‌شنود و سراسیمه سر می‌گرداند.

شرزین: کجا رفتید؟ دشمن را بر شانه‌های خود حمل می‌کنید و دوست را زیرِ پای مرگ می‌نهید؟



(#بهرام_بیضایی. طومارِ شیخ شرزین [فیلم‌نامه]. تهران: روشن‌گران. ١٣۶٩. چاپِ ٢. صفحه‌ی ۶۶-۶٨.)

شرزین: آیا این تمامیِ مرگ است؟ [صدای سگ‌ها] من به مرگی دراز می‌میرم ــ [صدای سگ‌ها] من می‌میرم، و دانایی را نمی‌شود کشت!


(#بهرام_بیضایی. طومارِ شیخ شرزین [فیلم‌نامه]. تهران: روشن‌گران. ١٣۶٩. چاپِ ٢. صفحه‌ی ٧۵.)

۲۰ آبان ۱۴۰۱

گویی مردمان دیگری وارد کرده اند و ما در وطن بیگانه ایم.....
۲۱ آبان ۱۴۰۱
درود به خانم آدینه ی عزیز با اخلاق و خاکی ...نمایشنامه ی عالی کارگردانی عالی بازیگران حرفه ای ...خیلی لذت بردم ...از سنندج رفتم برای دیدن این کار زیبا واقعاً ارزششو داشت...همیشه سلامت و پاینده باشید ...مثل همیشه بدرخشید خانم گلاب آدینه ی عزیز
۱۷ دی ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جلاد تمرین سر بریدن می‌کند و تیرانداز تمرین تیراندازی، کفاش بسیار کفش می‌دوزد تا استاد شود و رسّام همینگونه، اگر دستی را ببندی بی‌هنر می‌ماند و این گناه آن دست نیست، گناه آنست که تمرین بستن کرده. و شما بسیار تمرین می‌کنید تا کسی را اندیشه بر زبان نرسد، شما که اینک بر خون من دلیرید، و بسیاری تمرین نیزه می‌کنند تا شما را که تمرین فریاد می‌کنید بر من چیرگی دهند، و من تمرین مرگ می‌کنم!


#بهرام_بیضایی
#طومار_شیخ_شرزین



سبز: به‌ نظر شما ما قبلاً همدیگر رو دیده بودیم؟
زرد: نمی‌دونم.
سبز: ولی بعید نیست.
زرد: پس یعنی ما اینقدر عوض شدیم؟ اینقدر که اصلاً همدیگر رو نشناسیم؟
سرخ: چی باعث شده که ما اینقدر عوض بشیم؟
سیاه: این صندوقا.
زرد: این صندوقا که به ما تحمیل شده.
سیاه: باید همشو بشکنیم.
سرخ: آره، باید کاری بکنیم.


چهار صندوق
#بهرام_بیضایی

 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر
شعر و ادبیات
سینما