ساحت متن و ایده ی اصلی، بی نهایت ژرف،انسانی، لطیف و تأثربرانگیز بود؛ خصوصا در این مقطع زمانی که خاورمیانه به خون کشیده شده... من باب هم حسی نمایش به هدفش میرسه و بسیار هم موفقه. دیالوگ ها، فوق العاده ظریف و دقیق و فکر شده کنار هم چیده شدهن. و بازی آتنا اسدی معرکه ست! اما باگ های اجرا و کارگردانی، شوربختانه زیاده و در این ساحت مدام مخاطب رو دلسرد میکنه. این ایده ی ارتباط گرفتن و یا به اشتراک گذاشتن نمایش با مخاطب اصلا در نمیاد ! خوب یا بد، سجاد افشاریان عزیز، به کراش لاو قاطبه ی جماعت نوجوان تبدیل شده، و این باعث شده اجرای همچین ایده ای دست انداز های زیادی داشته باشه! کسی که در حین اجرا کنار من نشسته بود یک دختر نوجوان بود که وقتی افشاریان دیالوگ ها رو خیرات میکرد یا از مردم سئوالاتی میپرسید، دختر بال بال میزد که افشاریان بیاد سمتش! جدا مهوع بود! چیزی شبیه کنسرت ماکان بند! یا سئوالاتی که پرسیده میشد خیلی ها رو معذب میکرد برای جواب دادن! این رو به عین، از گروهی از مخاطبان تو محوطه شنیدم! یا اینکه جواب های برخی به شدت بی ربط و فکر نشده بود و در نتیجه باعث سکته در اجرا و دور شدن از متن نمایش میشد. بعضی ها خیلی طولانی جواب میدن، انگار دوست دارن بخشی از نمایش باشن و خب شدنی نیست! مورد ابزود دیگه این بود که افشاریان از من پرسید ساز میزنی، خواستم جواب کوتاهی بدم، خانم پشت سرم فریاد زد بله میزنم!! البته آکاردئون خیر! با خودش فکر کرد الان افشاریان ازش میخواد بیاد ساز بزنه ؟!!! مع لأسف! ایده ای ناب، زیبا و لطیف و به غایت انسانی، قربانی این ایده ی اجرایی عقیم شده...