این قسمت حرفای شاعر چقدر عجیب و درد آور بود...آدمای این شهر حتی به مرده هاام رحم نمیکنن ...
اون پیرزنی که خونرو غصب کرده بودگفت: دونفربیشتر که نبودن پیر هم بودن اما حیف از اون گاز
با اون گاز میشد یک ماه تمام غذا پخت ولی اونا با اون گاز خودشونو خفه کردن ...
شاعر شهر