گور پلاس
شکستن خط فرضی
محیط زیست
ما هم مردمی بودیم
کشتی نوح
سیزده بدر
به بهانه تماشای گور پلاس ذهنم شروع میکند به کاویدن آنچه در همین
... دیدن ادامه ››
یک سال اخیر دیده است. پنج تا از نمایشها صف میکشند جلوی چشمانم. جالب اینکه عوامل مشترک هم زیاد دارند. بخشیش میتواند سلیقه من باشد در دنبال کردن آدمهای که هنرشان را دوست دارم و بخشیش هم میتواند تکرار کردن آنها باشد. نمیدانم آیا همین که من مخاطب عادی هم آنقدر شباهت میبینم نشانه خوبیست یا نه؟ درست است که موضوعات محدودن و نمیشود اثری با سوژه کاملاً جدید خلق کرد اما نگاه نو به سوژه تکراری است که ارزش هنری دارد و بحث تکرار مکرر حتی در جزئیات چیز دیگری است. نوشتن این متن بهانهایست برای باز کردن همین گره ذهنی.
روی صندلی تقریباً ناراحت سالن قشقایی نشستهام منتظر که کار شروع شود. در صحنهی که هنوز نور ندارد. خروسپوش عصبی نشسته و جنازهی دراز به دراز افتاده. ذهن من مخاطب حالا باید درگیر شود که قصه چه میتواند باشد؟
اما ذهن من میگوید لابد خروسپوش داریوش رشادت است. این بار به جای لباس تعزیه محیط زیست، لباس خروس رستورانی را پوشیده و این جنازه هم گند جدیدش است. اصلا اینجوری نشستن روی صندلی خود خود همان برادر بزرگه آنجاست.
بله هنوز کار رسماً شروع نشده است و منتظریم تا آنها که دیر میرسند، قدم رنجه فرمایند و تشریف بیاورند که من پرت میشوم به زمستان گذشته. سالن ملک، نمایش محیط زیست کاری از رسول کاهانی. آنجا هم یک داریوش رشادت درجه یک داشتیم و بیانصافی است اگر نگویم بخشی از تمایلم به دیدن این کار هم همین بازیگر است. مزه اکتهای درستش در محیط زیست با آن ذره و کلاهخود شمری و تن صدایش هنوز زیر زبانم است.
بلاخره با تاخیر کار شروع میشود.
درست حدس زدم جناب رشادت است و اینجا هم به اندازه همان محیط زیست یک برادر به هیچ کجا نرسیده را خوب بازی میکند. برادر بزرگتری که تقریبا شبیهش را البته کمی اتو کشیدهتر صادق برقعی در سیزده به در و شکستن خط فرضی بازی کرده است.
دارم به مغزم میگویم کار را تماشا کن و دست بردار از این شباهت یابیها، که الهام اخوان وارد صحنه میشود. از ایشان پیش از این کار صحنه ندیدهام. اما همان دیالوگهای اول حکم تاییدی میزند به اینکه قرار است کاری ببینم از روابط خواهر و برادری. تمام نمایشهای که در ابتدا نامشان را بردم دقیقاً همین موقعیت است.
خواهر و برادرهای که همگی برای حل یک مساله مشترک دور هم جمع شدهاند و کمکم مسائل گذشته و امروزشان برای هم رو میشود.
مسائل اجتماعی هم که همان چیزهایست که همه میدانیم. بیکاری، بیپولی، شغلهای کاذب، طلاق، اعتیاد، پدر و مادرهای شکری و... .
در تمام کارهای که نام بردهام خانوادهها درگیر همین مسائل هستند و من هم انتظار ندارم نویسندههای محترم از خودشان مسائل جدید خلق کنند. اما انتظار دارم حداقل نگاه جدید داشته باشند.
با ورود مهدی یگانه به صحنه نفس راحتی کشیدم که حداقل اینجا دیگر قرار نیست هنر بازیگری ایشان را که به حتم آینده روشنی خواهند داشت، با نمایش معلولیت ببینم. هر چند که با ورود یک شخصیت دیگر رد پای سبک بازی ایشان در خاک سفید و کشتی نوح را در بازی آن خانم بازیگر دیدم. برای من بزرگترین امتیاز گور پلاس بازی درجه یک آقایان یگانه و رشادت است. البته خانم پرتو و آقای مرادی هم فراتر از انتظارم نقشهایشان را به ثمر نشاندن. اما حیف که همین بازیهای درجه یک وقتی متن آدم را نگیرد به هدر میرود. صحنه تاریک پایانی کشتی نوح با بازی همین جناب یگانه بعید است تا سالها از ذهنم برود. مرد لالی که جلوی آینه گریم بغض و گریهاش به قلب من تماشاچی غم سرریز میکرد. اما اینجا آن صحنه تاریک پایانی و آن صدای لرزان؟ نه. اینجا خبری از آن اندوه لااقل برای من نیست. بنظرم چرایش را نه در بازی یگانه که در متن باید جستجو کرد یا شاید حتی بازی کم رمقتر خانم اخوان. شخصیت فتانه در طول یک ساعت برای من آنچنان ساخته نشد که در پایان غمش مرا بگیرد. اتفاقی که در کشتی نوح هم در جزئیات متن خلق شده بود و هم در بازی فوقالعاده آذین نظری نمود پیدا میکرد و در نهایت یگانه تیر آخر را میزد. نمونههای جذاب خانم بیتا عزیز در سیزده به در و سرور پیروانی را هم که نمیشود فراموش کرد.
در گورپلاس ایده درخشانتر از محیط زیست و شکستن خط فرضی است. در هیچکدام از آن دو اثر ما جنازهای نمیدیدیم. اینجا همین که جنازه آن وسط است فضا را گروتسکتر میکند. اما آقایان مهربان نویسندگان محترم جا داشت ایده جذابشان را کمی مهیجتر ارائه میدادند. از ابتدا تا انتهای کار ما فقط اطلاعات را ضربهای میگیریم اما هیچ ضربهای که اوج داستان باشد را نداریم. مثلاً آنجا که ماجرای مریم را میفهمیم باید برای فرهاد دلمان بسوزد. اما آنقدر از قبل تند و تند بلاهای دیگر را پشت هم شنیدهایم که لااقل در من هیچ حسی تولید نمیشود. اگر تا صبح هم مصیبت بر سرشان نازل میشد تلنگری نداشت. چرا که همه چیز قابل حدس و پیش بینی بود. صحنه پایانی باید ما را در شوک فرو میبرد که نبرد. در سیزده بدر شوک پایانی تخریب خانه و پدر هنوز بعد از نزدیک به یک سال در من است. آنجا هم در طول کار اطلاعات ریز به ریز و با حالت ضربهای داده میشد اما ضربهها شدتهای متفاوتی داشتند. بزرگ و کوچک در هم بودند و متقابلاً واکنش شخصیتها هم متناسب با شدت ضربهها هماهنگ میشد. اینجا بر خلاف صحنه که به دو قسمت تقسیم میشد، کنشها و واکنشها کاملاً یکدست بود.
در نهایت باید بگویم از تماشای گور پلاس راضیم و برایم دغدغه برابری خواهر و برادری که مطرح شد، بسیار قابل احترام است.