در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:49:24
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
آقای "ریباز سالار" (به کُردی: ڕێباز سالار) با نام کامل "ریباز سالار عبدالکریم نریمان" (به کُردی: ڕێباز سالار عبدالکریم نریمان) مشهور به "عمو ریباز" (به کُردی: مام ڕێباز) شاعر و نویسنده‌ی کُرد در سال ۱۹۹۸ میلادی در شهر چمچمال اقلیم کردستان دیدە بە جهان گشود.
او مهندسی نفت (spu) در دانشگاه پلی‌تکنیک سلیمانیه خوانده است.
کتاب "عطر باران" (به کُردی: بۆنی باران) مجموعە اشعار اوست کە تاکنون بە چاپ رسیدە است.


◇ نمونه‌ی ... دیدن ادامه ›› شعر:
(۱)
شاخ و برگ درختان را باد به هر سوی می‌برد،
تو چگونه، به تابلوی زندگی‌ات، می‌نگری؟
تویی که مسافر راه‌های دور و درازی،
روزی خواهد رسید که گردباد مرگ،
رگ و ریشه‌ات را خواهد کند،
و باد اجل بلند و به دره‌ای پرتت خواهد کرد.
ای مسافر،
روزی خواهد آمد که سفرت به پایان می‌رسد
و تنها چیزی که از تو در میان مردم باقی می‌ماند،
فقط و فقط خاطراتت خواهد بود.


(۲)
خورشیدی در حال غروب،
من این‌چنینم!
دیگر نمی‌بینی مرا به چشم!
فریادی بودم و دیگر نخواهی شنید،
از بس که صدای دیگران بلند است.
در این دنیای پر آشوب،
من بی‌صدا آمدم و بی‌صدا از آن کوره راه، برگشتم.
بدنم خرد و بریده بریده شده و گردنم شکسته!
مانند شانه‌ای عسل،
اما به جای عسل، شعر از درونم می‌چکد.


(۳)
به کجا باید روم؟
از کدامین کوچه و خیابان؟
به کدامین راه، گام بردارم؟
همراه با کدامین غم و درد
کوچه پس کوچه‌های شهر را بچرخم،
کدامین اشک پر افسوس را
از چشمان خیس و پر حسرتم را، امشب بریزانم؟


(۴)
می‌دانی کی‌ام من؟!
خورشیدی بی‌افق،
درختی بی‌خاک و ریشه،
پرنده‌ای بی‌لان و آشیانه،
مسافری که از دیرگاهان، می‌روم و می‌روم و
اکنون از ترس مین‌ها در مرز متوقف شده‌ام،
اما توقف و ماندن را در خیالم جایی نیست.
دیگر باید چشم‌هایم را ببندم،
گوش‌هایم را ببرم،
بی‌شعور و بی‌احساس و بی‌فهم می‌شوم،
تا زیر سایه‌ی آنها،
بتوانم مانند بتی سنگی زندگی کنم،
سرزنشم نکنید،
وقتی می‌خواهم،
نه با دو پا،
بلکه با هزار پا، از این سرزمین بگریزم.


(۵)
می‌دانم، تو و عشق‌ات روزی نابود خواهید شد،
و نه تنها برگ‌های درخت زندگی‌ام را
بلکه شاخه و ریشه‌ام را نیز نابود می‌کند.
مستم خواهد کرد با یک قدح
و مانند گلوله‌ای بی‌گذشت
جانم را می‌گیرد و نابودم خواهد کرد.


(۶)
عزیزم ندانستی من کیستم؟
مسافری خانه‌به‌دوش
که از راهی دور!
با قدم‌های لرزانم
آهسته آهسته، به سوی تو می‌آیم.


(۷)
بگذار چشمانت همیشه بسته باشد
خیال کن،
دنیا رنگارنگ است، سبز و زرد و آبی!
مبادا آنی هم پلک‌هایت را بگشایی،
چونکه ناامیدی، وجودت را تسخیر خواهد کرد
و یأس تو را در خود می‌بلعد!
چشمانت را ببند،
تا هرگز این جهان تاریک را نبینی...


(۸)
اگر قرصی نان داشته باشم،
نصف‌اش را به گرسنه‌ای خواهم داد.
پالتویم را به آدمی می‌بخشم
که از سوز و سرمای زمستان
بر خود می‌لرزد.
حتا اگر نابینایی
از من طلب بینایی کند،
یک چشم خود را به او می‌دهم.
ولی در باب عشقت،
خسیس‌ترین مرد دنیایم!
کنس‌ترین نواده‌ی آدم!
تو، تنها از آن منی،
با دنیا هم عوضت نخواهم کرد
هرگز به کسی نخواهمت، بخشید...


(۹)
گل نرگس و
رنگین‌کمان هفت رنگ و
عطر باران،
که آدمی را مست و مدهوش می‌کنند،
هیچگاه جای زنی زیبایی را نمی‌گیرند
که عاشقانه به تو لبخند می‌زند.


(۱۰)
عشق،
برگ‌های درختی را ریزاند!
پر پرواز پرنده‌ای را شکست!
رودخانه‌ای را تشنه لب، خشک کرد!
آواز کبکی را ستاند،
رودی را مبدل به ژرفابی راکد و منگ کرد!
رعد و برق را از آسمان گرفت!
دهانی را با سکوت، مهر و موم کرد!
فرهاد را سرگشته‌ی کوه‌ها و
مجنون را دیوانه و آواره‌ی بیابان‌ها کرد!
با این دلایل بی‌شمار،
چگونه شجاعت به خرج دهم و
فریاد بر آورم که عشق زیباست!



شعر: #ریباز_سالار
برگردان: #زانا_کوردستانی
۲ روز پیش، دوشنبه
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تنگنای زندگی

چرا دنیای بیهوده و عمرم سر نمی آید
سعادت راه گم کرده به پشت در نمی آید

همان روزی که وعده داده ایی در حشر
کجا، کی پس بفرما که چرا محشر نمی آید

چه احوال بغیر قابل توصیف بد شکلی
خدایا کاری از دست شماهم بر نمی آید؟

چگونه این قلم در حالتی خوشحال بنویسد
که افسرده است و رقصش ... دیدن ادامه ›› روی این دفتر نمیاد

شنیدم این وخامت میتوانست بیشتر باشد
سَر مُرده، جناب شیخ از این بدتر نمی آید

غزاله ناله سر داده ، غزل هم کفر می گوید
ردیف و قافیه گریان، ازین بهتر نمی آید

تو را ای شنتیا بختی همیشه کور افتاده
دلت را خوش نکن اصلا که عمرت سر نمی آید

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۳ روز پیش، یکشنبه
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سبیلو عینکی 😄⚘

.....
یه جایی خیلی وقت پیش سام درخشانی میگه

فقط عکس که میمونه

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هومان

چشمه ذوق من از لطف شما روشن  شد
بعد تو شعر من ابریشم و در ساتن شد

گل به دامان طبیعت بسپردم برگشت
آمد و دور قلم در کمرت دامن شد

"من ملک بودم و فردوس برین جایم بود"
تو ملائک که به یکباره چه اهریمن شد

ما بخوبی تو در شعر قلم چرخاندیم
از همین نام تو ... دیدن ادامه ›› در اول شعر هومن شد

پنج انگشت عسل از من و دندان شما
ذات همخوان نشد اَر دوست مرا دشمن شد

دسته کم نام تو در یک غزلی نزد من است
این که میسوزم از آنست، یکی بی من شد؟

گفت مولای ریاضت که منیت نکنی
شنتیا آنکه که به من من نرسد، خرمن شد

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این رفتن پیوسته و یکریز کجا؟
هر سال کجا روی غم‌انگیز، کجا؟
از خاک خزان‌خیز دل ما بهتر
پیدا نکنی جایی، پاییز، کجا؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هرجا که بعید است
میبوسمت آن جا
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هرجا که بعید است
می بوسمت اما
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شعر یلدایی
.
.
.
یلدا که بعید است
می بوسمت اما
هر روز بعید است
می بوسمت اما
در جمع بعید است
می بوسمت اما
در صلح بعید است
می بوسمت اما
در خانه بعید است
می بوسمت اما
.
هرجا که بعید است
می بوسمت آنجا





برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
انجمن شعر و ادب رها (میخانه):
زنده یاد علی میردریکوندی نویسنده‌ی بزرگ و گمنام و نویسنده‌ی کتاب فاخر برای گونگادین بهشت نیست، مدفون در بروجرد هستن که وضع قبرشون رو مشاهده می‌کنید

این قبر در قبرستان روبروی امامزاده جعفر که شهرداری قصد داره اونجا رو تبدیل به پارک کنه واقع شده

حالا به این طریق شاید بتوانیم صدایمان را به گوش شهردار و شورای شهر بروجرد برسانیم و از تخریب قبر جلوگیری بشه و بنا و آرامگاهی در شان و مرتبه‌ برای ایشان ساخته بشه

#علی_میردریکوندی
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
◇ منتشر شد:

کتاب شعر « نمی‌خواهم در وجود آدمی دیگر، خفه شوم » با ترجمه‌ی « سعید فلاحی » (زانا کوردستانی)، منتشر شد.

این کتاب که ترجمه‌ی گزیده‌ی اشعاری از آقای « رامیار محمود » شاعر و نویسنده‌ی کُرد زبان عراقی است، به همت « انتشارات هرمز »، در ابتدای آذر ماه ۱۴۰۳، چاپ و منتشر شده است.

آقای « کاروان محمود محمد » مشهور به « رامیار محود »، زادەی ۳۱ ژانویه‌ی ۱۹۷۴ میلادی، در سلیمانیه‌ی اقلیم ... دیدن ادامه ›› کُردستان است.

وی فارغ‌التحصیل رشته‌ی زبان و ادبیات کُردی از دانشگاه سلیمیانە است و طی سال‌های ۱۹۹۷ تا ۱۹۹۹ میلادی، سردبیر نشریه‌ی ادبی « گوتار » بود و اکنون سردبیر و صاحب امتیاز تلویزیون « کوردراوم » است.

ویراستار این کتاب که ۲۲۲ صفحه است، خانم « لیلا طیبی » است. 

این کتاب در هزار نسخه و قطع رقعی و شماره شابک ۹۷۸۶۲۲۸۳۶۵۸۶۲ با قیمت ۱۵۰ هزار تومان، به دوستداران شعر و ادبیات کُردی عرضه شده است.

◇ یکی از شعرهای این مجموعه را با هم بخوانیم:

ما در اتاق بالایی هستیم
و آزادی، از آن سوی دیوار خانه
صدای‌مان می‌کند
ما آزادی را در اتاق‌مان پنهان می‌کنیم
زیرا که در کوی و برزن‌مان
آدمی به درازای تاریخ
فقط زندان ساخته است.



۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سرمای غروب و آسمانی خالی
از رفتن پاییز، جهانی خالی
مانده ست به جا از آن همه شور و حیات
بر شاخۀ خشک، آشیانی خالی
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اشک کردگار

آخرین روزی که آمد در قرارم، گریه کرد
وقت دل کندن که شد زیبا نگارم گریه کرد

باد بوی یوسف از پیراهنی آورده بود
تا که یعقوب این شنید اندر جوارم گریه کرد

ما عزیزش داشتیم و پی بر این دل برده بود
خون دل خوردم همی خونابه خوارم گریه کرد

گفت راه ما از این لحظه جدا باید شود
با همین اتمام ... دیدن ادامه ›› حجّت در کنارم گریه کرد

بازهم با یک نگه چون قبل در گفت و شنفت
چشم هایش با وداعِ چشم زارم گریه کرد

سیب سرخ گونهء ممنوعه اش از باغ رفت
ریشه ی انگور خشکید و انارم گریه کرد

از من اصرار و از آن جانب مدام انکارها
مو در آورد این زبانم، پشتکارم گریه کرد

نذر بستم آنقدر کردم دعا، کز حال من
زرد شاه مقصودِ اصل قندهارم گریه کرد

بس که سنگین بود و جانفرسا جدایی بین ما
خود به چشم خویش دیدم کردگارم گریه کرد

بعد ایشان از گلویم آب خوش پایین نرفت
دشمنم حتی بر احوال نزارم گریه کرد

زین حدیث عشق او هفتاد پشت و نسل من
از نوه نادیده ام تا یادگارم گریه کرد

یاد خوبی های او کردم، غزل زانو گرفت
پای به پای خاطرات خنده دارم گریه کرد

شنتیا بس کن حکایت های طعم تلخ را
خیس شد دفتر ز بس که خوُدکارم گریه کرد


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حُقه ی پیوند

شد تَنِ مارِ درونِ آستینم بند ما
حُقه ی دام است این یا حلقه ی پیوند ما؟

سفت در کنج بغل بِفشُرد و آغوشم شکست
ریخت آخر زهر خود را در کُم لَب قند ما

چند بنویسم که ما را قهرشان کرده چنان؟
او که بر حالش ندارد فرق، چون و چند ما

بغض در بغضی به سمت دجله و رود فرات
اشک هم هق هق کُنان کارون و در اروند ما

شنتیا عمر نه چندان مانده را در غم نشین
بگذر از شکوایه مهمان کن کمی لبخند ما

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گواه دی

وعده بر دل می دهم وی آمده
ای دل غافل کجا، کی آمده

چشم ما بر در کشید و پیش ما
جای او رنج پیاپی آمده

سوز لحنم این خبر اورده است
بینوایی مجلس نی آمده

چله سرما قلم سوز است و خشک
درکنارش غصه پا پِی آمده

برف آذر هم گواهی می دهد
طی شده فصل خزان، دی آمده


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹


پ. ن: اولین برف و نعمت زمستانی امسال مشهد ۲۵ آذر ماه ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک مرده ی مرفینی
سیگارش را در دفترم خاموش کرد
و شعرهایم خاکستری شدند....

شعری از کتاب مرده ی مرفینی
نویسنده زهره تاجمیری


۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دقیقا یک روز مانده به دهمین سالگرد عضویتم اینجا باید یادم بیفته که اسمم رو سرچ کنم که ببینم از من چه چیزی در گوگل هست،
ده سال گذشته ...
و آخرین مطلبی که به اشتراک گذاشتم شاید برای ۸ سال و خورده ای پیش بوده باشه،
من دیگه اون آدم نیستم،
دیگه طبع شاعرانه ای ندارم ...
هر متنی که نوشته بودم رو خوندم فقط با تعجب نگاه کردم که من اینو نوشتم ...
پس اون سارا کو؟؟!!
انگار حل شدم تو روزگار ...
وقت ندارم زندگی رو از دید لطافت و شاعرانگی نگاه کنم ...
تمام روزگارم در حال محاسبه و برنامه ریزی داره میگذره ... دیدن ادامه ›› ...
اون زمان ها هر چی فشار و غم بود به واژه تبدیل می‌شد ...
الان؟
الان چی؟
الان یا به چند فحش رکیک یا چرخوندن موضوع و لباس مسخره به تنش کردن و بهش خندیدن و در آخر هم باز چند فحش رکیک ...
چقدر از این سارا تا اون سارا فاصله س، به اندازه ی یک عمر، یک دنیا تجربه ...
دلم برای اون سارا تنگ شده، دارم توی خودم دنبال صندوقچه ی اون همه واژه و ابزار ربط دادنشون به هم میگردم ...
درون من شعله ی لطافت انگار خاموش شده و جاش آتش به سخره گرفتن زمین و زمان روشنه با اندکی چاشنی الفاظ رکیک ...
دلم برای اون سارا تنگ شده، ولی این سارا خیلی بیشتر به سارای تو ذهنم نزدیکه، فقط کاش بتونم در صندوقچه ی واژگان رو دوباره باز کنم...
باید حال قشنگی باشه زمین و زمان رو با واژگان ادبی به باد تمسخر بگیری ...

مریم علیپور، حسین بهمنش و حسام الدین حیدری این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دور از کینه

خود منعکس خویشم و آیینه ندارم
قد سر سوزن ز کسی کینه ندارم

از قامت و قد و بر و رو ظاهر و باطن
غیر از دل آزرده ی در سینه ندارم

پر زخم و پر از چاک سرانگشتم از همت
یک لکه به پیشانی خود پینه ندارم

فخری نفروشم و به دنیا نزنم چنگ
میل زر و ابریشم و چرمینه ندارم

جای ... دیدن ادامه ›› تو نشان از نفس گرم تو دارد
من خانه بدوشم غم شومینه ندارم

این سادگی ذات من ساده پسندست
در حقه زنی مثل تو پیشینه ندارم

آن مرغک افتاده ی از لانه به برفم
بی بال و پرم مظطربم چینه ندارم

سهراب به خون خفته این خاک غریبم
خط و خبر از رستم و تهمینه ندارم

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چقدر معصومی
ای جوانۀ باریک
سنگها را کنار زدی
و بیرون آمدی
در مسیر سیل!
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
عجیب غریب

شکر از خاک و گِل ذاتی نجیب افتاده ام
در شگفتم از چه اینگونه عجیب افتاده ام

من مگر این اشرف مخلوق خالق نیستم؟
یا که با یک شیطنت شبه رقیب افتاده ام؟

در گلستان بوده ام آنجا که چشمم باز شد
وین میان از جور چشمک های سیب افتاده ام

از سر خود خواهی آن اولیای مست عشق
کودکی بودم که در ... دیدن ادامه ›› دام فریب افتاده ام

بر نمیدارد چرا دست از سرم دنیایتان؟
من که در جمع عزیزان هم غریب افتاده ام

محض حق یا اهل العام ای بنی آدم کمک
طعمه ی زیبا نگاری دلفریب افتاده ام

بنده بیمارش و چشم سبز او دارالشفا
تیره بختی زیر دستان طبیب افتاده ام

آنقدر وا بوده آغوشم برایش در غزل
قافیه در قافیه شکل صلیب افتاده ام

نای نالانم که از نی بینوایی دیده ام
لنگ لنگان پای در امن یجیب افتاده ام

می رسد آن روز کز ما این نگارش مانده است
در سرازیر از فرازی سمت شیب افتاده ام

شنتیا در آینه، پیری بشارت می دهند
زشت و زیبایش کنار، اینک چه زیب افتاده ام


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ایران بانو

بسم رب نگرانی که منش در یاد است
زیب و فرخنده نکونام و جهان آراد است

بسم آن خالق آگاه به احوال درون
باد در غبغب ما نیست بسی غمباد است

شاپرک جان تو از این بیدک غش کرده بپرس
سمت ما هیچ خبر نیست تمامش باد است

پیر حساس به دانش و بسی می ترسد
علم جرم است و جنایت در ... دیدن ادامه ›› عوض آزاد است

بی خرد آمده این پهنه به ارشاد بشر
فکر میکرده که شهریست علی آباد است

آنقدر از گنه و دوزخ برزخ نالید
خوف کردم نکند حضرت حق جلاد است

هرکسی کوفته مشتی که به زندان نبرند؟؟
این غزل مشت دهان بد استبداد است

آنکه دلخون و پر از اشک رجز می خواند
این همان شخص گنهکار پر استعداد است

شنتیا می رود این حضرت ایران بانوست
که به کوری شما تا به قیامت شاد است

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید