دایره، ماندالا، تعادل
یک صحنه گرد چرخان میتونه بینظیر باشه.... تعادل نمایش بونکر با چرخش صحنه زیر پای بازیگرها بهم میخورد و روایت آغاز میشود.
همه چیز طوری به نظر میرسدکه گویی با یک رویداد تیاتری ویژه مواجه خواهی شد. اما از همان دیالوگهای آغازین ترسی سراغت می آید که نکند نتوانی قدردانِ دقایق فکری و متنی و فرمی نمایش باشی.متاسفانه تا انتهای نمایش این ترس به واقعیت میپیوندد و این نمایش تو را در اغوش نمیگیرد. حتی در طول نمایش خسته میشوی، حوصله ات سر میرود، ساعتت را چندین بار نگاه میکنی...پایت را جابجا میکنی...
بونکر پر از کلمه است برایت اما خالی از رابطه.
تا اینکه از سالن خارج میشوی ..سوار ماشین میشوی.. به خانه می آیی و چند ساعت بعد وقتی میخواهی درباره آنچه دیدی بنویسی میبینی گوی این فاصله در تو اثر کرده کم کم شروع میکنی به ارتباط برقرار کردن با بونکر... این حال عجیب حال من است
... دیدن ادامه ››
درباره بونکر
اما درباره نور پردازی کار ، در سایه بودن چهره بازیگرها چشم مرا بسیار اذیت میکرد که حتی اگر تعمد معنایی هم در کار باشد برای یک نمایش دیالوگ محور برای من دوست داشتنی نبود.
و در عین حال صحنه یِ حاصل از تابشِ نورِ قرمز روی فنجان و میز در انتهای نمایش زیبا و فریبنده بود.
بازی بانو رسول زاده عزیز در صحنه تیاتر برایم تحسین برانگیز بود به عنوان آدم رباتی یا ربات ادمی و جناب اذرنگ نازنین هم شخصیت غمگین و سرد و خسته را بسیار خوب از آب دراورده بودند اما بازی گیرا و درگیر کننده ی همیشگی ایشان درصحنه تیاتر، امشب در بونکر برایم غایب بود.
پیشکش درود و سپاس به عوامل نمایش بونکر