در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمدرضا ریاحی پناه | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:29:11
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
با درود به تیم بازیگران نمایش «لاله زاری ها» بالاخص آقای آزادفرد که زحمت چندین کار از نویسندگی تا طراحی... را انجام دادند و مجموعه ای از بازیگران با سابقه و پرتجربه و توانا را در این نمایش دور هم جمع کردند. بطور خیلی اتفاتی فرصت دیدن این نمایش کمدی روحوضی با طنز گفتاری برایم بدست آمد و از این اتفاق خرسندم. با توجه به اینکه شناخت پیشین از هنرمندان و داستان این نمایش نداشتم بعد از ورود آقای آزادفرد بر روی صحنه مشخص شد که شخصیت پردازی این کارکتر، بازی، حرکات بدن، لهجه، لباس و در نهایت شوخی های او بسیار کامل تر طراحی و بر اساس توانایی های فردی خود نویسنده نوشته شده که اجرای آن فقط از فردی همانند ایشان بر می آمد. البته احتمالا در ضمیرناخودآگاه ایرانی های معاصر تصاویری از یک چنین شخصیت سرباز تپل دارای لهجه با بهره هوشی کم ولی صاف و صادق بر اساس نمایش ها، فیلم ها و سریال های تلویزیونی که دیده بودیم وجود دارد (برای مثال کارکتر اکبر عبدی در سه گانه اخراجی ها) و برای همین تماشاگر با آن ارتباط واقعی برقرار کرد. نمایش حاوی شوخی های جنسی، سیاسی، دینی، اجتماعی و صنفی بود و بعضاً تلنگرهای انتقادی هم به هر یک از این مقوله ها میزد ولی هدف آن صرفاً خلق یک نمایش مفرح همراه با موسیقی و رقص برای تماشگر در قالب طنز کلام محور و گاهی بزن و بکوب بود و نه اعتراض مدنی. دوست داشتم متن نمایش از کلمات و عبارات مسجع تر و حتی نوع گفتار و واژه های چاله میدانی تر رایج در فرهنگ عامه (دیفال به جای دیوار....) بهره می برد که احتمالاً معرف این قسم نمایش ها در همان دوران لاله زار بوده. فن و قدرت بیان اکثر بازیگران نشان دهنده تجربه کاری بلند آنها بود. آقای آزادفرد با محوریت این کارکتر نمایش های دیگه ای هم می توانند بنویسند. تشکر فراوان از همه عوامل.
Hamid Reza Zarei، شاهین محمدی و امیر مسعود این را خواندند
محمدرضا آزادفرد این را دوست دارد
بی نهایت ممنون از اینکه وقت گذاشتید و نظرتون رو مکتوب کردید ... حتما ... ممنون از پسشنهاد و انرژی خوبتون ... خوش آمدید 🌺🙏
۳ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

با درود به تمامی عوامل زحمت کش نمایش «نوشتن بر مرز باریک نیاز» از بازی خوب کارگردان محترم آقای رکنی تا نوازنده/خواننده/بازیگر آقای جناتی و قطعه ساخت خودشون بعنوان حسن ختام برنامه. از بازیگران خانم تشکر ویژه دارم خصوصاً خانم راضیان که در همخوانی آواز بی نظیر اجرا کردند. دیدن هنرمندانی که بطور همزمان چندین مهارت هنری را بطور حرفه ای انجام می دهند بسیار افتخار آمیز بود. بیشترین نقد به متن نمایش وارد است زیرا سه داستان یا روایت فرعی، ناشر – خواهر – نوازنده، بسیار جذاب بر متن اصلی سایه انداخته و هر کدام فرصت بسط کافی داشته و همگی داستان و پیرنگ اصلی را تحت تأثیر قرار دادند گویی که حاشیه از متن پیشی گرفته بود. پیرنگ اصلی روایتی از روزگار سخت نویسنده مسئولیت پذیر و رفتار کاسب مأبانه ناشر را بیان می کرد که در سرتاسر دنیا تجربه و باعث رنجیده شدن نویسندگان زیادی شده است که شاید متأخرترین آن هری پاتر نوشته جی کی رولینگ باشد. در دل این روایت رئالیستی داستانک سورئال جذاب خوک کوچولویی بود که تحت تأثیر پیرنگ های فرعی فرصتی برای بسط بیشتر و خودنمایی و تبدیل به یک داستان تمثیلی یا افسانه ای از نوع کلیله و دمنه ای یا مدل معاصر آن همانند قلعه حیوانات پیدا نکرد. همگی اینها متن را دچار پراکندگی و شلوغی همچون طراحی صحنه کرد. دنیای نویسندگان فضایی ساده و طراحی صحنه آرامی را می طلبد. شخصیت اصلی داستان بیش از اندازه منفعل، متواضع و کم تحرک بود و بیشتر دوست داشتم پایان بندی موفق آمیز تری برای وی نوشته میشد. طراحی پوستر بدرستی بر دغدغه نان و تأمین نیازهای اساسی زندگی بتوسط نویسنده تمرکز داشت که در راستای خلاصه داستان اصلی تنظیم شده بود. استفاده از هد ست برای ارتباط خلاقانه بود. در پایان امیدوارم در آینده تهیه کننده ای برای این نمایش پیدا کنید. تشکر.
ممنونم از شما دوست عزیز
سپاس بیکران🌺
۳ روز پیش، چهارشنبه
سپاس از توجه و مهر شما🌹🌹
۳ روز پیش، چهارشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مروری بر نمایش «کاما»
مواجه سوژه انسانی با متافیزیک به مثابه اُبژه و سُوژه

با درود و تبریک نوروزی ویژه به تمامی عوامل نمایش «کاما» خصوصاً به آنها که در طی ایام تعطیلات نوروزی مشغول تمرین و آماده شدن برای اجرا بودند. از سه بازیگر اصلی نمایش آقای وحیدروش، خانم رمضانی، و بالأخص خانم پوردشتی تشکر ویژه دارم که بار اصلی نمایش از دیالوگ تا مونولوگ های طولانی بر دوش ایشان بود بویژه که وقتی هنرمندی موهایش را برای نقش می تراشد نشان از جدیت و حرفه ای بودن ایشان دارد. از آقای زرینی برای انتخاب این نمایش جدی و عمیق و حتی عنوان هوشمندانه آن تشکر می کنم. در طی نمایش دکتر و پرستاران لباس های زیر روپوش و حتی کفش هایشان را عوض میکردند که این عمل حس زمان طولانی چند ماهه درمان ویویان بیرینگ را به خوبی بیان می کرد. طراحی صحنه با توجه به امکانات خیلی واقعی بود.

جان دان، پدر شعر متافیزیک، به همراه تنی چند از شاعران هم عصر خود از قبیل اَندرو مارول، جورج هربرت، و هِنری وگن شاعران دوران رنسانس و پیشرفت ... دیدن ادامه ›› و کشورگشایی انگلستان بودند. دوران تجدد آغاز شده بود و اعتقادات دینی خصوصاً چالش های درون مسیحی شرایط آشفته ای بوجود آورده بود. و به همین دلیل تأکید بر زندگی ابدی و جاودانگی از سوی جان دان صحه گذاشتن بر ایمان واقعی به کلیسای انگلستان (و نه کلیسای کاتولیک) و باورهای آن ضرورت داشت. از سوی دیگر جان دان تلاش داشت در اشعار خود اضطراب های دینی انسان در مواجه با مرگ، که بزرگترین پرسش اوست، را کاهش دهد که در نهایت غزلیات الهی یا مقدس و تأملات ربانی وی خلق شدند. جان دان در شعر « ای مرگ بر خود غره مباش» به مرگ شخصیتی انسانی داده و با او مجادله ای منطقی می کند و او را از سرنوشت محتوم یا همان مرگ واقعی مطلع می سازد. مرگ برای انسانها وجود ندارد چون همانند استراحت و خوابی کوتاه می ماند و حتی لذت بخش تر از آن خیلی زود به پایان می رسد و انسان بلافاصله پس از زندگی دنیوی مادی، در فاصله مکث کوتاه یک ویرگول یا ماکا، به دوره زندگی جاودانه و ابدی خود وارد می شود که دیگر خبری از مرگ در آن نیست و سراسر جاودانگی است.

مارگارت اِدسن برای نمایشنامه تک پرده ای «ذکاوت Wit» به سراغ جان دان میرود و مجموعه ای از پرسش های اساسی فرا زمانی بشری را مطرح میکند: حال که ما انسانها می دانیم گریزی از مرگ محتوم نیست و آن واقعه ای اجتناب ناپذیر است چگونه می توانیم زندگی خود را برنامه ریزی کنیم تا از وحشت و هراس آن بکاهیم؟ آیا کسب عناوین، شهرت و ثروت مهمتر از حفظ روابط انسانی محبت آمیز با دیگران است؟ آیا هنر و علم در نهایت می توانند ما را از مرگ و یا هراس از آن برهانند؟ چه چیزهای مهمی در واپسین لحظات در بستر مرگ برایمان اهمیت خواهند داشت؟ ویویان بیرینگ استاد برجسته ادبیات و شعر قرن 17 که سراسر سالهای تدریس را مشغول شعر جان دان بوده گمان می برد با عناوین شغلی، مقالات و کتاب های چاپ شده، و تجریباتش و روش های علمی می تواند از آن مرگ حتمی نابهنگام رهایی یابد. ولی هر چه جلوتر می رود می فهمد که شعر متافیزیکی جان دان، اُبژه تدریس او برای سالهای متمادی، دیگر اهمیت ندارد چون او خود به اُبژه مرگ تبدیل شده ولی آنچنان برای آن لحظه آمادگی ندارد. او سراسر دوران تدریسش با سخت گیری های بی پایه و اساس با دانشجویان برخورد کرد. در بستر مرگ هیچ دوست و عضوی از خانواده در کنارش نبود چون به هیچ کس محبت نکرده بود و طعم شیرین مهر و محبت را به کسی نچشانده بود که انتظار آن را داشته باشد. مهر و محبت یک پرستار و خوردن بستی یخی در کنار او لذت بخش ترین چیزی بود که درد و هراس مرگ نابهنگام را کاهش داد. بیرینگ همانطور که از نام خانوادگی اش پیداست، این شرایط را تا پایان با بردباری تحمل می کند.

ولی سوال اینجاست که این همه زحمت از ترجمه نمایشنامه تا طراحی تا کارگردانی بتوسط سروش زرینی چه پیامی برای تماشاگر عصر حاضر دارد؟ زرینی از جان دان و مارگارت اِدسن چه ره آوردی برایمان هدیه آورده است؟ به عبارتی دیگر انسانهای عصر پسامدرن هر چه جلو تر میروند بیشتر غرق در سبک زندگی مادی می شوند و از عالم متافیزیک، یا عالم غیب، و یا زندگی جاودانه پس از مرگ غافل می شوند. انسان قرن 21 در سراسر جهان دچار یک سکولاریسم عقیدتی و دهری گری شده و آنچنان می زید گویی ورای این زندگی مادی هیچ چیز وجود ندارد. متن نمایش کارکتری را معرفی می کند که سالهای متمادی سلوک اگزیستانسیل و مرگ اندیشی را پیشه خود کرده بود ولی باز هم برای آن لحظه خاص آمادگی نداشت چه رسد به کسانیکه عالم پس از مرگ را انکار می کنند، با آن ستیز دارند و یا از اندیشیدن به آن دوری می کنند. نمایش «کاما» و پیام کانونی آن شاید با ایام نوروز و تعطیلات سال نو در تضاد ظاهری باشد ولی آنچنان اهمیت دارد که تماشاگر را در تمام لحظات به اندیشیدن و مرگ آگاه بودن دعوت می کند.

در پایان از انتخاب قطعه موسیقی St. James Infirmary اثر، خواننده جاز و بلوز، لویی آرمسترانگ و پیام نهفته در آن تشکر می کنم بویژه اینکه همین قطعه در تیتراژ پایانی فیلم «طعم گیلاس» مرحوم کیارستمی استفاده شده بود که باز هم ارتباط معنا داری با مفهوم نمایش «کاما» داشت.

همگی عالی بودید.
ممنون از شما🍀🍀🍀ممنون از آنالیز زیبا و دقیقتون
۰۹ فروردین
ساناز پوردشتی (sanazpourdashti)
ممنون محمدرضا جان
۰۹ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با درود و خسته نباشید به تک تک اعضاء گروه نمایش «کارخونه تئاتر». آخرین اجرای سال شما و آخرین نمایشی که من امسال دیدم. از زیبایی متن بدیع نمایش و کارگردانی نوآورانه و بازی و نوازندگی زنده در سر صحنه هر آنچه بنویسم کم است. خانم مرادی قطعاً باعث شادی و سربلندی استاد خود آقای مختار سائقی شدند. شما هنرمندان همانند درختان این سرزمین هستید که در بستر و ارض فرهنگ و هنر این سرزمین ریشه دارید و اکسیژن فرهنگی تولید می کنید و آسمان فرهنگی را از آلودگی می زدایید. این نمایش خیلی خیلی به اصل و ذات هنر تئاتر نزدیک شد و انسان و اعمال و خطای تراژیک او را از دیدگاه رواقی گری زیر نور نقد و بررسی قرار داد و به او فرصتی دوباره داد که جبران کند. البته شاید در طی زندگی واقعی انسان فرصت واقعی جبران خطاها و اشتباهات گذشته را نداشته باشد. این نمایش در عین سادگی بدون هیچ ادعایی انسان را از آفتهای شهرت برحذر داشت و این پرهیز از خطرات شهرت از دید رواقیون را می توان به ثروت، قدرت، مقام پرستی و آرزو اندیشی هم تعمیم داد. همگی خوب و جدی بودید و امیدوارم در کارهای آینده تهیه کننده و سرمایه گذار هم داشته باشید تا باز هم نظاره گر خلاقیت و هنر شما عزیزان باشیم. ماندگار و سربلند و غایت اندیش باشید.
با تشکر از نگاه شما🙏🏼🔥
۲۸ اسفند ۱۴۰۳
سپاس از مهر نگاه شما 💫✨🙏
۲۸ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با درود و خسته نباشید به تمامی اعضاء گروه نمایش «آن بُرد». این سومین نمایشی بود که امسال در مورد مهاجرت و موضوعات وابسته به آن تماشا کردم. بعلت اینکه این متن را خیلی دیر بارگذاری می کنم و اجرای نمایش هم به اتمام رسیده خیلی خیلی خلاصه و موجز می نویسم. علی رغم نکات بارز نمایش یعنی بازی های دو هنرمند عزیز و استفاده خلاقانه از هِد سِت برای ارتباط بین دو کاراکتر که خیلی خیلی دوری مسافت را کوتاه کرده و آنها را به هم نزدیک کرده بود، از نمایشنامه و پراکندگی موضوعی و نحوه نگارش آن دور بودم و نتوانستم بهره کافی و وافی ببرم.

حقیقت اینکه متن نمایش بار غم و اندوه فراوانی بهمراه داشت که همراهی با آن در آن روز خاص فراتر از حد توان من بود. سکانس های طولانی اولیه در خصوص آموزش زبان انگلیسی برایم نامأنوس و غیر واقعی می نمود و پرسش های بسیاری از قبیل علت جدایی پدر و مادر، دلیل سرزدن های مادر بعد از جدایی، مرگ پدر و حتی دلیل مهاجرت دختر خانواده بدون پاسخ برایم باقی ماند. درونمایه نمایش بیش از آنکه در مورد مهاجرت باشد بیانگر عواقب و نتایج آن یعنی دوری، افسردگی، اندوه، مرگ، دلتنگی، و تنهایی انسانها بود.

فلایر نمایش خیلی خلاقانه طراحی و تهیه شده بود ولی در مورد نور، دکور و موسیقی چیزی قابل توجه و درخور این نمایش برایم در ذهن باقی نگذاشت. به ... دیدن ادامه ›› گمانم متن نمایش نمی بایست با افزودن غم و اندوه فراوان از تماشاگر گریه بگیرد، بلکه گریه و خنده تماشاگر محصول فرآیند تخلیه و تزکیه جان هاست با توجه به محرک هایی که در طی نمایش نشان داده می شود که در نهایت باعث آرامش وی شود. به امید آمادگی ذهنی و روانی بهتر برای تماشای یک چنین اثری با محتوا و تم و بار سنگین عاطفی.
قربونتون
ممنونم بابت تشریف فرمایی و نظرتون❤️🙌
۲۸ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با درود و خسته نباشید به همه عوامل این نمایش. بازی آقای زارع در نقش کن هریسن بسیار چشمگیر و ستودنی بود. بیان دیالوگ های بسیار طولانی در طول نمایش کار ساده ای نیست. علاوه بر آن ساخت خلاقانه و بدیع آن دکور چرخان که باعث شد ما همزمان چهره کن هریسن را در طی نمایش ببینیم و با بیان احساسات و عواطف او ارتباط بیشتری بگیریم نقطه عطف این اجرا بود. البته همه بازیگران و عوامل دیگر هم نقش خود را بسیار خوب اجرا کردند خصوصاً نقش کوتاه قاضی خانم که خیلی واقعی اجرا شد. تلاش گروهی موفق در اجرا قابل ستایش بود.

کن هریسن در گیر و دار زندگی در کوتاه ترین زمان ممکن مسیر زندگی اش عوض می شود و خود را مادام العمر روی تخت بیمارستان می بیند. تحمل این رنج دراز مدت برای او دشوار و چه بسا غیر ممکن است و برای همین بین یک تلخی بی پایان، یک پایان تلخ زودهنگام را انتخاب می کند. در این حالت نویسنده تماشاگر را با این پرسش اخلاقی و حقوقی و پزشکی مواجه می کند که «بالاخره این زندگی برای کیست؟» و چه کسی حق تصمیم گیری برای ادامه و یا پایان دادن به آن را دارد. ما با نظام پزشکی کشوری مواجه هستیم که نسبت به وظایف اخلاقی پزشکی خود آگاه است و در همان راستای قوانین وضع شده تصمیم می گیرد و آن هم چیزی نیست بجز نجات جان انسانها و نه کمک به گرفتن جان آنها هر چند که تصمیم بیمار در این نوع از به مرگی موجه و عقلانی به نظر برسد. همذات پنداری با تصمیم کن هریسن و یا پزشکان وی سخت ترین چالشی است که برای تماشاگر حل نشده باقی می ماند.

علی رغم اینکه این اثر در طی ده سال گذشته چندین بار روی صحنه رفته ولی این اجرا با ساخت دکور مخصوص و عوامل زحمت کش بسیار موفق کارگردانی و ... دیدن ادامه ›› اجرا شد. نمی دانم حذف کردن کلمه «بالاخره» از عنوان اصلی نمایش چه کمکی به اجرای نمایش کرده و یا اینکه مرز بین کارگردانی و دراماتورژی در این اجرا چطور قابل تشخیص و تمییز دادن است ولی از تماشای این اثر خرسندم. امیدوارم این گروه را در اجراهای آینده در آثاری بدیع تر و کار نشده ببینم زیرا که هنر از پس راه های نرفته خلق می شود.
خیلی ممنونم از توجه و نگاه دقیق شما
خوشحالم دوست داشتین❤️
۱۶ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با درود و سپاس از هنرمندان عزیز وگرامی نمایش «باخ». توانایی آقای عبدی در نگارش متن، کارگردانی، بازیگری و دانش موسیقایی ایشان ستودنی و در خور ستایش است خصوصاً اینکه برای اولین تجربه همه را در این نمایش به اجرا گذاشتند. بعلاوه، دیالوگهایی که استادانه به سبک نثر مسجع نوشته شده بود حاکی از توانایی ایشان در ادبیات و شعر هم دارد. بازی هنرمند عزیز آقای داوری بیشتر شبیه به بازی پرویز پرستویی در فیلم « آدم برفی» شده بود و یادآور آن فیلم بود ولی بسیار هنرمندانه اجرا شد. از استاد احمدی و هنرمندان دیگر خانم نادری، آقایان میرزاییان و داوری که هم در بازیگری و هم آواز توانایی هنرمندانه ای را به نمایش گذاشتند تشکر می کنم. از آقای داوری خواهش می کنم در سایت تیوال پروفایل درست کنند تا با ایشان و کارهای گذشته ایشان بیشتر آشنایی پیدا کنیم. در خصوص نمایشنامه برای اولین بار که فضا از حالت واقعی و رئال به سورئال تبدیل شد وکارکتر باخ به داستان ورود کرد کاملاً پذیرفتنی بود ولی بعد از آن نحوه ورود بیشتر این کارکتر به متن داستان می بایست به همان روش ادامه پیدا می کرد که البته خیلی اینطور نشد. همگی عالی بودید. تشکر.
شاهین محمدی و امیر مسعود این را خواندند
راضیه عبدی، Behzad Abdi، شیلان قاضی و بهناز نادری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از اجرای خوب تا حال خوب
درود و سپاس به تمامی عوامل نمایش «پدرخوانده» از نویسنده تا تک تک عوامل. در شبی این نمایش را دیدم که پُر بودن سالن اولین شگفتی برایم بود زیرا در این ایام سرد زمستانی چندین نمایش را، با اجرای عوامل بسیار پرتجربه، با سالن های دارای صندلی خالی دیده بودم. در مورد بازیگران به هیچ وجه نمی توانم در مورد بازی سرکار خانم تیرانداز نظری بدهم زیرا ایشان را کاندید جایزه یک عمر فعالیت هنری موفق می دانم که فراتر از انتظار سابقه درخشان بازیگری دارند. ولی سوای ایشان، انتخابم برای بهترین اجرا کسی نیست بجز آقای جمالی با بازی و فیزیک بدنی کاملاً مناسب خصوصاً بیان خشم، اندوه و غم در آخرین پلان نمایش. در طی اجرای نمایش تمامی دیالوگهای یعقوب را با لهجه کاشی از شهر کاشان تصور می کردم و ای کاش این کاراکتر با لهجه و گویش کاشی صحبت می کرد.

مجموعه ای از ناهنجاریهای اجتماعی و اخلاقی در فضایی کاملاً کمیک مورد نقد و بررسی قرار گرفت. ما انسانها برای رسیدن به آرزوهای خود حاضر به انجام چه کارهایی که نیستیم. و اینکار بتوسط نویسنده با خلق موقعیتهای ابسورد و پوچ و بی معنی همانند گم شدن یک گربه و نقد اخلاقی رفتار انسانها با برملا کردن رازهای مگو و آرزوهای بر باد رفته آنها انجام شد. چه تلخ است میوه درخت صداقت در زندگی و چه غم انگیز بود دیدن فدیه شدن مسیح گونه و مظلومانه شخصیت پدر خانواده بدلیل گناهان بیشمار اخلاقی اعضاء آن. ببار ای نم نم باران بر سر یعقوب و او را پاک و جاودانه کن.

خسته نباشید برای یک کارگردانی بسیار جدی و موفق.
رحیم نوروزی این را خواند
سید حسام سلیمانی و ارشیا رمضان نژاد این را دوست دارند
ممنونیم از شما🌹🌹🤚
۱۲ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حجاب مفهومی همچنان در انتظار کشف
درود. بدون هیچ پیش آگاهی و شناخت از طرح داستان، نویسنده/کارگردان، بازیگران و عوامل بر روی صندلی نشستم و تنها پوستر نمایش را دیده بودم که هیچ کمکی بجز اینکه نمایش در مورد شخصیت یک زاهد ریاکار است نمی کرد، نه حتی سیناپس نمایش. ولی از همان دقایق اولیه احساس کردم این نمایش متفاوتی است و چقدر ایرانی، ملی و فارسی بودن در آن نهفته است. پنداری که خاطرات یک قرن گذشته خود را مرور می کردیم. روی همان صندلی خاطرات کتاب سید فیلد Syd Field در خصوص چگونه فیلمنامه بنویسیم، که سالها پیش خونده بودم، برایم تداعی شد برای اینکه متن نمایشنامه خیلی خوب و فنی نوشته شده بود. حتی فرش ایرانی خبر از طراحی صحنه کاملاً مناسب کار را نشان میداد و فقط یک چیز کم داشت و آن یه گرامافون که صفحه ای از اُمَ کُلثوم ایران یعنی قمر الملوک پخش کنه. دوست داشتم این نمایش بیش از یک ساعت طول میکشید و ما بیشتر از اوضاع و احوال ٩٠ سال پیش و ماجرای کشف حجاب در دوره رضا شاه می دانستیم. از آقای کوروش نیا برای حسن انتخاب موضوع نمایش و پرداخت حرفه ای آن تشکر ویژه دارم و همچنین بازیگران توانمند نقش ریحان و نصرت. در ادامه فقط چند سوال مطرح می کنم که برایم بی پاسخ ماند.

الف: شخصیت ریحان فردی دارای حداقل سه مهارت خوش خطی، دانستن زبان فرانسه و با سواد بودن و آشنا به امور دربار است و این در سال ١٣١٤ خیلی توانایی حساب میشده ولی چرا این فرد باید سر از «شهر نو» در بیاورد؟ چنین فردی با آن همه توانایی احتمال زیاد می توانسته شغل بسیار مناسب تری داشته باشد. آیا نمیشد عنوان نمایش که بیشتر متمرکز بر شخصیت ریحان بود از او نشأت میگرفت؟ مثلاً «کشف ریحان».

ب: نویسنده دست شخصیت ریحان را بسیار باز گذاشته بود هم از ... دیدن ادامه ›› لحاظ دیالوگ و هم حرکت، ولی چرا شخصیت نصرت هم از لحاظ دیالوگ و حرکت بسیار کند تر و محدود تر بود؟ ریحان آنچنان صحبت می کرد گویی که ٩٠ سال حاصل تجربه برخورد با مسئله حجاب در ایران را می دانست و اطلاع داشت جامعه ایرانی در برخورد با آن کجا به خطا رفته و اشتباه کرده ولی نصرت با داده های همان سالهای ١٣١٤ سخن میگفت. چرا این توازن برقرار نشد؟

ج: تا آنجا که می دانیم رضا خان کلاه پهلوی را جزو پوشش رسمی متحدالشکل کارمندان دولت اجباری کرده بود ولی چرا نصرت کلاه بولر Bowler بر سر داشت؟ حتی کت نصرت هم شبیه کت های امروزی بود خصوصاً یقه آن.

د: شخصیت نصرت که برگرفته از کاراکتر نمایش تارتف اثر مولیر نمایشنامه نویس شهیر فرانسوی بود نه زاهد بود و نه ریاکار. چرا عنوان نمایش از «روزی روزگاری» تبدیل به تارتف شد که فقط عنوانی زیباتر و به یادماندنی تر بود؟ نصرت با زهد و ریا فاصله داشت و فقط دنبال راه حلی می گشت که مشکل خود را حل کند. حتی بازگشت نصرت به خانه ریحان در آخرین پلان توجیهی نداشت و شخصیت پردازی نصرت که فردی اهل خانواده و آشنا به پروتکل های عرفی آن دوران معرفی شده بود نمی توانست راه بازگشتی برای خود متصور شود. دلیل بازگشت نصرت چه بود؟

خسته نباشید و به امید خلق شاهکاری دیگر
حسین بهمنش، امیر مسعود و محمدرضا باقری نژاد این را خواندند
ابراهیم و آیدا سرمست این را دوست دارند
شخصیت ریحان در
شهر نو حضور ندارد (ریحان در نمایش تارتف حتی میگوید اگه از این ادمها میخای برو ‌شهرنو یعنی اینجا شهرنو نیست)
اطلاعاتی که شما اشاره میکنید مربوط به نمایشنامه روزی از روزهاست که بخش قابل توجهی تغییرات اساسی با این نمایشنامه دارد و به همین دلیل نامش به تارتف تغییر پیدا کرده.
شخصیت نصرت با شخصیت تارتف مولیر یکی نیست ریحان توضیح میدهد که فرانسوی ها به ادمهای مکار و ظاهرساز میگویند تارتف. (این اصطلاحی ست که از ۴۰۰ سال پیش با نمایشنامه مولیر در زبان فرانسه متداول شد هر فرد مگار را میتوان به این صفت نامید.
کلاه پهلوی کلاه اداری و الزامی دوره ... دیدن ادامه ›› پهلویست، کلاهی که شما بعنوان‌بولر نام بردید در عکسهای سردار اسد بختیاری، محمدعلی فروغی و نصرت الدوله فیروز در ضیافتهای پهلوی اول قابل مشاهده است.با یک سرچ کوچک میتوانید انها را ببینید.
شخصیت ریحان برونگرا و هیجانیست
و شخصیت نصرت درونگرا و محافظه کار
ریحان در خانه خود و محیط تحت تسلطش حرکت میکند و نصرت در مکان غریبه و ناشناخته٫
نگاهی به کتاب نردبان شخصیت بیندازید.
در پایان از دقت نظر و طرح سئوال و گفتگو شما سپاسگزارم و امیدوارم تاتر و هر امر فرهنگی دیگر عامل این گفتگوها و مباحثه های سودمند باشد.
۰۳ اسفند ۱۴۰۳
مهرداد کورش نیا
شخصیت ریحان در شهر نو حضور ندارد (ریحان در نمایش تارتف حتی میگوید اگه از این ادمها میخای برو ‌شهرنو یعنی اینجا شهرنو نیست) اطلاعاتی که شما اشاره میکنید مربوط به نمایشنامه روزی از روزهاست ...
درورد بر استاد عزیز. ممنون از توضحیات تکمیلی جنابعالی.
۰۳ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مروری بر نمایش «من»
خلاء هستی شناسی و انسان شناسی «من»

با درود و تشکر از نویسنده و کارگردان محترم و همچنین دو بازیگر توانا، کار بلد و پرتحرک گروه تئاتر بالن و نیز دیگر عوامل اجرایی نمایش «من». خسته نباشید به این همه کار و تلاش برای اجرای دکور، نور، لباس و انتخاب موسیقی. نکته بسیار جدید و مثبت که با آن مواجه شدم چاپ نمایشنامه بصورت کتاب و فروش آن به تماشاگران بود. هر چند 90 هزار تومان شاید هزینه کاغذ چاپ این نمایشنامه را هم پوشش ندهد ولی کار بسیار خلاقانه ای از سمت نویسنده محترم بود.

نویسنده با نگاهی پدیدارشناسانه و بدون در نظر گرفتن پیش فرض های ذهنی پیشین خود فضای داستان را از محیط آشنا و بومی خود و تماشاگر خارج کرده (البته علت این آشنا زدایی را نمی دانم) تا بتواند بر روی شخصیت «منِ من» تمرکز و او را بعنوان راه رسیدن به رضایت و سعادت معرفی کند. ولی یک مشکل اساسی نمایان می شود و آن اینکه: شخصیت «من» کیست؟ نویسنده محترم به این پرسش اساسی هستی شناسانه پاسخی نمی دهد و از کیستی و چیستی «من» سخنی نمی گوید و ما او را ... دیدن ادامه ›› در خلاء هویتی می بینیم. در صورتیکه در قدم اول باید به این سوال فلسفی انسان شناسانه پاسخ بدهیم تا او را بیشتر بشناسیم و سپس راه رسیدن به «رضایت و سعادت» را در زندگی او بیابیم. یک پرسش فلسفی این است که «من» نمایش کیست؟ آیا ریشه در ابر مرد نیچه و یا دازاین هایدگر دارد؟ «من» سردرگم است و جهان بینی فلسفی هم ندارد و ما با جهان بینی انسان شناسانه او مواجه ای نداریم. کتابهای فلسفی توی قفسه بیشتر نقش آکسسوار دارند.

پرسش دیگر اینکه که آیا بین «من» و «منِ من» ارتباطی روانشناسانه است؟ آیا می توانیم از منظر روانکاوی فروید و ساختار شخصیت مورد تعریف وی «منِ من» را در قالب «اید»، «ایگو» و یا «سوپرایگو» ببینم؟ آیا مدل چینی «یین یانگ» که نشان از دو اصل و نیروی متضاد ولی مکمل هم سخن می گوید می توانیم به پاسخ برسیم؟ «من» در جستجوی نسخه ای مشابه خود است و نه چیزی متضاد که او را تکمیل کند. آیا روانشناسی تحلیلی یونگ به ما کمک می کند ارتباط بین این دو شخصیت را بیابیم؟ آیا «منِ من» ریشه در ضمیر ناخودآگاه جمعی «من» و نیاکان و کهن الگوهای او دارد؟ آیا می توانیم این نمایش را روانشناسانه تحلیل کنیم؟ نشانه ای برای برداشت روانشناسانه نداریم.

تلاش می کنم تا «منِ من» را جایی در جسم اثیری و یا جسم مثالی شخصیت «من» پیدا کنم. شاید وجه تشابهی بین عناصر این نمایش و شخصیتهای اثیری داستانها و رمان های صادق هدایت خصوصاً بوف کور وجود داشته باشد. برای مثال هنگامیکه «من» خواب مبارزه با فیل را می بیند این جسم اثیری او می باشد که در جایی دیگر با فیل مبارزه می کند. ولی اگر «منِ من» جسم مثالی «من» باشد در پایان بندی نمایش هیچ توجیهی برای کشته شدن شخصیت «من» وجود نداشت زیرا پیرو مطلق او نبود تا از او آسیبی ببیند.

رضایتمند و سعادتمند باشید
مروری بر نمایش «جن زدگان»
میراث شوم بشری

با درود و سپاس از هنریک ایبسن، مترجم، کارگردان، بازیگران، پرفورمرها و همه عوامل پشت صحنه و تهیه کننده جوان و پرانرژی این اثر به یادمادنی. شروع اجرا برای ساعت 9/30 دقیقه شب برای یک نمایش 90 دقیقه ای خیلی دیر به نظر میرسید ولی به هزار دلیل از متن پُر مغز گرفته تا بازی های درخشان و موسیقی و پرفورمنس سایه بازی همه را به صندلی میخ کوب کرد. خسته نباشید به تک تک هنرمندان گرامی که از میان آنها بازیگران شخصیت کشیش مندرز، خانم آلوینگ و اِنگسترند نجار بسیار بسیار خوش درخشیدند. دکور مینیمال شامل دو میز کوچک با وسایل مرتبط در دو سمت آوانسن بسیار هوشمندانه طراحی شده بود.

نمایش «جن زدگان» یک تراژدی با جسارت است که درونمایه های فراموش شده و ناراحت کننده را در بوته نقد قرار داده و مورد هدف قرار می دهد. نمایشی از هجمه انتقادی بر قراردادهای اجتماعی نادرست و بی اخلاقی که در طی آن مفاهیم خانواده، وظیفه، عشق، فساد، و یا تابوهایی همانند بیماری های مقاربتی، خیانت، ... دیدن ادامه ›› تولد نامشروع مورد آزمایش قرار می گیرند که برای دوران اواخر قرن نوزدهم موضوعاتی انقلابی به حساب می آمدند.

کشیش مندرز نماد سوپرایگو Super Ego و کلیسا است که ارتباطش با دنیای واقعی و زندگی واقعی انسانها را از دست داده است. قراردادن سیب در روی میز شاید به همین دلیل باشد زیرا بازیگران منجمله کشیش مندرز بیشتر با سیب در دستان خود بازی میکردند و کسی از آن سیب ها نخورد بجز یک نفر. این نشان می داد همه منجمله کشیش تلاش می کردند از گناه پرهیز کنند ولی این تلاش برای همگان بی فایده بود.کشیش بالاخره شخصیت واقعی خود را نشان میدهد و در جهت حفظ آبروی خود با بازگشانی مرکزی برای ملوانان موافقت می کند هر چند میداند آنجا قرار است اعمال غیر اخلاقی انجام شود که خود مخالف همیشگی آن بوده. حتی فراتر از این فهم کشیش از موضوع مشیت الهی نیز بسیار سطحی و ساده انگارانه و در تعارض با عقلانیت بود.

البته ایبسن بخشی از انحراف اخلاقی بشر را ریشه در گناه اولیه Original Sin آدم و حوا می داند و بخشی از بار مسؤلیت را بر دوش آنها می گذارد. در همین راستا دو شخصیت داستان یعنی اوزوالد و رجینا بی گناهانی نشان داده می شوند که قربانی گناه اولیه پدران خود به حساب می آیند. البته در مورد اوزوالد شاید ایبسن اشتباه کرده چون بیمارهای مقاربتی موروثی نیستند ولی او دیدگاه جبرگرایانه خود را از این طریق مطرح می کند و بار مسؤلیت گناه بشری را تا حدودی از روی دوش انسان بر می دارد. نمایش های سایه بازی شاید نشان دهنده گناهان در قالب شیاطین و اشباحی هستند که روح انسانهای زنده و مردگان را در تسخیر خود در آورده اند.

از ایبسن بعنوان پدر نمایش مدرن که اعتبار او حتی برای خیلی ها فراتر از شکسپیر است بیشتر باید اجرا دید و نوشت. خسته نباشید و سپاس برای این انتخاب صحیح و تلاش جمعی.
درود بر شما و سپاس از حضور گرمتون و ممنون از نگاه عمیق و تحلیل زیباتون🌹🌹🌹
۲۸ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مروری بر نمایش «ژاک یا تسلیم».
باغ وحش قلب باز

با درود به هنرمندان با انگیزه نمایش «ژاک یا تسلیم». از مترجم، طراح و کارگردان اثر تشکر ویژه دارم. بازیگران نقش مادر ژاک با تحرک و زبان بدن و بیان بسیار رسا، و پدر ژاک و ژاکلین به خوبی و با تبحر ایفای نقش کردند. تئأتر ابسورد همان است که وجود شناسانه زندگی انسانها را فاقد هر گونه هدف، معنا و منطق می پندارد. و برای کسانی که به ظاهر ارتودوکسی زندگی انسانها عادت دارند تئأتر ابسورد غافلگیرانه آنها را با واقعیاتی پوچ و پنهان در پس این اورتودکسی مواجه می کند.

در این اثر ما هم مخاطب اوژن یونسکو بودیم و هم آقای معتمدیان بواسطه تغییرات و ابداعات خلاقانه و دراماتورژیک در اجرا (پوششی از پلاستیک زباله بر تن همه که نشانگر آن است محتوایی بجز زباله در مغز این کارکترها نیست). مخاطبی که به معنای حقیقی کلمات و جملات یونسکو اهمیت بدهد کمتر با او ارتباط ... دیدن ادامه ›› خواهد گرفت زیرا در پس این همه جملات بی معنی و پوچ سخنی معترضانه طنزآلود نهفته است. یونسکو منتقد جامعه عصر خود می باشد و علاوه بر نقد هوشمندانه آن، راه خروج و درمان این بیماری پوچ گرایانه را هم زیرکانه پیشنهاد می دهد و آن هم تسلیم نشدن و همرنگ نشدن با جامعه است. چه تلخ است همراهی با مسائل روزمره آنچنان که خانواده ژاک از او می طلبند و ژاک بالاخره تسلیم آنها می شود تا با روبرتای دوم ازدواج کند. دلیل اینکه یونسکو اصرار بر تصویرسازی سورئال با سه بینی از روبرتا دارد و یا قراردادن نام ژاک بعنوان پیشوندی بر نام اعضاء خانواده مشخص نیست ولی ژاک و روبرتا خلاقانه تصمیم می گیرند تا به جای تمام کلمات مورد استفاده در جملاتشان کلمه «پیشی» را بکار ببرند. و این باز هم یک موقعیت ابسورد و بی معنای جامعه عصر یونسکو می باشد و یا شاید آنها در جستجوی زبانی متفاوت از جامعه خود برای ارتباط عمیق تر هستند.

استفاده از قطعه Open Heart Zoo اثر مارتین گِرچ در ژانر اکسپریمنتال و آلترناتیو راک نقطه عطف این اجرا و شاهکار کارگردان بود زیرا نشان از تسلط آقای معتمدیان بر درونمایه کانونی اثر یونسکو و زیست جهان وی دارد. نمایش چنان آغاز می شود که شخصیت اصلی یا ژاک در حال گوش دادن به موسیقی است. معنا و مفهوم ترانه این قطعه هماهنگی عمیقی با شخصیت ژاک دارد و به همین علت است که به آن گوش می دهد. متن قطعه از ژاک می خواهد هر آنچه در ذهن دارد، که بدان می اندیشد و یا خواهان آن است، را فراموش کند زیرا هیچ کس از دنیایی که به تنهایی در آن زندگی می کند خبر ندارد و به آن اهمیت هم نمی دهد. متن ترانه از او می خواهد ذهنش را باز کند تا واضح تر ببیند، از او می خواهد افکارش را خفه کند، ذهنش را از هر گونه فکر خالی کند، سپس آن را لبریز از نور گرداند و آنگاه آن را باز کند. ژاک تصمیم می گیرد تا چیزی فراتر از زندگی بخواهد و از پوچی و بی معنایی زندگی ای که اطرافیانش غرق در آن هستند عبور کند و معنای بیشتری از زندگی بطلبد هر چند دیگران نمی خواهند او بیشتر بداند. ژاک در هنگام گوش دادن به این قطعه موسیقی در صادقانه ترین حالت با تنهایی خودش خلوت می کند و به اعماق وجود و روح خود رخنه می کند ولی چه سود که او نیز سرانجام همرنگ دیگران و تسلیم می شود.

از کارگردان محترم حداقل انتظار یه دکور مینیمال بود که به نظر نبودِ آن به اجرای کار کمی لطمه زده. احتمالاً این کار هزینه اضافی بر اجرا می گذاشته چون اثری از نام یک تهیه کننده هم دیده نمیشود. ان شاءالله کارگردان محترم در اجرای دنباله این داستان یعنی نمایش «آینده بشر را تولید مثل تعیین می کند» فکری به حال تهیه کننده، و دکور کنند. وجود دکور مناسب مثلاً شبیه اتاق خواب ژاک باعث ایجاد میزانسن طبیعی برای دیگر بازیگران میشد تا مجبور نشوند مثل تیم فوتبال به صف بشوند تا بار انتقال مفهوم پوچی تنها بر دوش پدر جک با آن حرکات مضحکانه نباشد، حرکاتی که حتی دیگر بازیگران هم می توانستند انجام بدهند. در این صورت کار طراحی نورپردازی دقیق تر و هنرمندانه تری در تداوم حرکت بازیگران اجرا می شد تا در نهایت اثر ماندگار تر شود. در عدم تحرک و بازی بی روح نقش ژاک اگر عامدانه تصمیم گرفته شده و یا خیر هر دو احتمال وجود دارد چون حداقل انتظار این بود نقش ژاک در هنگام سکوت خود خواسته منفعلانه با صورت و بیان احساسات خود از این طریق با مخاطب سخن بگوید که اینچنین نشد.

آخرین پلان نمایش صحنه ای بسیار زیبا و مضحک خلق می شود بدین صورت که این جمع بورژوای بدون بینش و بصیرت همگی در حال صحبت با یکدیگر هستند و هیچ کس نمی فهمد دیگری چه می گوید ولی همچنان همگی صحبت می کنند تا آخرین پلان ابسورد این نمایش خلق شود. آلودگی آوایی که تولید می کنند آشناست شبیه قطعه دوم موسیقی نمایش! و این همان موقعیت بی معنا در زندگی آنهاست که کسی صدای دیگری را نمی شنود. چرا فعالانه شنونده یکدیگر نباشیم!

ماندگار باشید و پُرمعنا
خیلی ممنونم ❤️🙏
۱۸ بهمن ۱۴۰۳
مهشید کاظمی (mahshidkazem)
خیلی ممنونم 🥲😍❤️🙏🏻
۱۸ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود بر سه تن: فواد و قیس و محمدجواد. هنرمند چند بعدی و جامع الاطراف شماها هستید. تنها در چند جنبه از نقاط قوت این نمایش یا کاندید شدید و یا جایزه بردید که مبارکتان باشد. تبحر و استادی شما در عروسک گردانی بی نظیر بود. این نمایشِ فورانِ خلاقیت و تخیل از سه هنرمند جوان بود. متنی که سه نفری روی آن کار کردید نقص نداشت. ولی سرعت کار برای روایت چنین پیام های مهم اخلاقی در این نمایش آنقدر بالا بود که غافلگیرانه متوجه شدم وقت تمام شده. ای کاش تنفسی می دادید و یا کار را کندتر می کردید و زمان نمایش را طولانی تر تا مخاطب فرصت تفکر و تدبیر و هضم داشته باشد. این صرفاً یک پیشنهاد بود و نه نقد اثر. منتظر آثار دیگر شما هستیم. با آرزوی سلامتی برای دوست هنرمند شما. شاد و خرسند باشید و شادی و خرسندی خلق کنید.
سپاس جناب ریاحی عزیز 🙏🏻🌹
۱۶ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هجونامه ای انتقادی بر عدالت روس شوروی
درود و سلام بر تمامی اعضای گروه نمایش «دادگاه ویژه». شروع نمایش با تأخیر همراه بود ولی مشکل از گروه نمایش قبلی بود که سالن را دیر تحویل دادند. این تأخیر البته در ابتدای نمایش همراه شد با اولین غافلگیری تماشاگر زیرا دو تن از بازیگران اصلی در میان تماشاگران نشسته بودند و در حالتی بین نمایش و واقعیت به صحنه ورود کردند که بسیار جالب بود. این موضوع ادامه پیدا کرد زیرا میزانسن های خیلی نزدیک به تماشاگران و گاهی اوقات مورد خطاب قرار دادن مخاطب احساسی از صمیمیت را با مشاهده گر بوجود آورد تا ما فرمایشی بودن یک دادگاه دوران استالین در شوروی سابق را خوب باور کنیم جایی که انسانها بالقوه مجرم شناخته می شدند. بعلاوه فن بیان اکثر بازیگران آنچنان قدرتمند و پخته و پرتجربه نشان میداد که باورپذیری نقشی را که ایفا می کردند بسیار سهل و آسان می کرد خصوصاً نقش راوی و سنیا. آقای میرحسینی این نقش را بسیار قدرتمند ایفا کردند و حس همذات پنداری تماشاگر با نمایش تراژیک از بی عدالتی را برانگیخته کردند.

این نمایش طنزی تلخ و هجویه ای بود بر دادگاه های فرمایش شوروی سابق در دوران جنگ سرد و پیشرفت و شکوفایی شوروی در صنایع نظامی. هر جا دادگاهی وجود داشته باشد باید کسی را دادگاهی کرد و این بار نوبت به سنیا و لوریسا بود تا بطرزی ناروا از آنها یک قربانی بسازند و البته سنیا به همان اندازه به نماد مخالفت هم تبدیل شد. پوستر نمایش نشان از خرد کردن ستون مجسمه عدالت بتوسط چکش استالینی بود ولی چرا نشانی از داس که تکمیل کننده نماد کمونیسم بود در طراحی پوستر استفاده نشده بود؟ طراحی رقص بین سنیا و لوریسا با در نظر گرفتن محدودیتها خیلی خلاقانه ولی کمتر نشان از یک Choreography اصالتاً روسی را بهمراه ... دیدن ادامه ›› داشت. موسیقی زنده در سالن یکی از بهترین تصمیماتی بود که کارگردان محترم در نظر گرفتند و هم چنین طراحی نور و لباس فضای نمایش را واقعی تر کردند.

اینک که تمامی جهان چند دهه دوران پسا جنگ سرد پس از فروپاشی شوروی سابق از سال 1989 را تجربه کرده است آیا کارگردان محترم با اجرای این نمایش پیامی غیر مستقیم در تولد جنگ سردی دوباره در دوران پوتین روسیه در قرن 21 را به ما میدهد؟

سپاس از زحمات همه عوامل
سپاس فراوان از درک و فهم صحیح شما از این نمایش
خرسندم که میزبان تماشاگر فهیمی همچون شما بودم
۱۵ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آیا بدون کلمه هم می توان اندیشید؟
مروری بر نمایش «نمایش جشنواره الفبا»

با درود و تبریک به تمامی گروه نمایش «نمایش جشنواره الفبا» از نویسنده تا کارگردان و بازیگران و تمامی عوامل پشت صحنه. همراه با خانم آدینه از «افسانه سلطان و شبان» تا به امروز در این نمایش خاطره انگیز. تشکر بابت یک عمر فعالیت فرهنگی و هنری شما. از میان تمامی اپیزودهایی که روی صحنه اجرا شد به نظرم اپیزود شماره 4 و 7 بهترین امتیاز را کسب خواهند کرد زیرا هر کدام قابلیت این را داشتند در صورت تکمیل تر بودن بطور جداگانه اجرا شوند. به نظرم از این نوع نمایش که تمرکز بر آموزش و فن بیان اصوات الفبای فارسی دارد در تدوین کتب آموزش زبان فارسی برای خارجی ها هم می توان استفاده کرد. امیدوارم در کار بعدی نمایشی موزیکال تماماً در بحر طویل بنویسند و فرهنگ فولکلور ایرانی را به نمایش بگذارند.

البته نکته ای هم در خصوص اپیزود سالن انتظار وجود داشت که قصد بسط و بررسی آن را دارم. آیا تعداد حروف الفبا و یا تنوع اصوات موجود در یک زبان ... دیدن ادامه ›› فی الذته می تواند مزیتی بالفعل و مادام العمر برای آن فرهنگ و آن جامعه باشد؟ آیا الفبای انگلیسی که دارای 26 حرف است در مقایسه با زبان فارسی که دارای 32 حرف است دچار محدودیت شده و مانع از این شده که زبان انگلیسی از دوران پس از جنگ جهانی دوم تاکنون عالمگیر و زبان علم شود؟ آیا زبان عربی حتی با وجود نداشتن چهار حرف «پژگچ» در طی چند سده تبدیل به زبان علم در ایران نشد؟

همانگونه که می دانید زبان عربی در طی 5 تا 6 سده اول میلادی در تمام شبه جزیره استفاده می شد ولی از یک تنوع و پراکندگی Diversity در رسم الخط، افعال، گویش، کلمات مترادف، حروف تعریف، دستور زبان و نبود ادبیات مکتوب منسجم رنج می برد. این تنوع و پراکندگی شاید بدلیل نبود یک ساختار قدرت سیاسی متمرکز باشد ولی در ابتدای قرن 6 میلادی اتفاقی انفجاری در شبه جزیره افتاد که هنوز کسی دلیل آن را نمی داند و آن اتفاق این بود که زبان عربی که ریشه در زبان های باستانی پیش از خود همانند آرامی، سریانی، عبری، نبطی، صفایی و غیره دارد بطور ناگهان یکسان سازی Uniform و استاندارد می شود و از آن تنوع و پراکندگی عبور می کند و آماده می شود تا در حدود یک سده بعد با ظهور یک قدرت سیاسی جدید پایه گذاری تمدنی جدید را رقم بزند و بنابراین زبان عربی کلاسیک دارای رسم الخط و دستور زبان واحد می شود (الجلاد، 2022). آیا تاریخ سراغ دارد که دست هایی پنهان سرنوشت یک زبان تازه متولد شده را تعیین کند تا جاییکه بتواند بار یک تمدن جدید را به دوش بکشد؟

نمایش «نمایش جشنواره الفبا» این قابلیت را داشت تا از تعداد و کمیت اپیزودهای آن کم شده، تا اپیزودهای باقی مانده قصه ای حتی پر غصه برای گفتن داشته باشند زیرا بعضی از حروف و اصوات در دو اپیزود تکرار شدند. بعلاوه اپیزودهایی که قصه ای محکم برای گفتن نداشتند و صرفاً کلمات بواسطه اصوات یکسان در جملات چیده شده بودند می توانستند حذف شوند زیرا قابلیت تصویرسازی ماندگار در ذهن را نداشتند.

تشکر
از همراه داشتن والدین بالای 40 خودداری فرمایید.

با درود و تشکر از همه عوامل نمایش «کأن لم یکن»، از نویسنده/کارگردان تا بازیگران و همه عوامل پشت صحنه. خسته نباشید به آنها که لبخند و خنده را بر لبان تماشاگر نشاندند.

نمایش «کأن لم یکن» به کمدی عامیانه Low و یا کمدی فارس Farce خیلی نزدیک شد و در کمال شگفتی فهم و درک متقابل بین نویسنده/کارگردان و دختران نسل زد و آلفا آشکار بود. آنها با تمامی شوخی ها و جوک ها و حرکات بازیگران ارتباط خوبی برقرار کردند و خندیدند حتی با شوخی هایی که برای سنین بسیار بالاتر نوشته شده بود. آقای موسویان خیلی خوب مخاطب خود را شناخته بود (برای مثال استفاده از کلمه پرنسس) و با استفاده از یک برگ برنده اضافه یعنی خواننده نابازیگر سالن را کاملاً پر کرده بود (احتملاً با فشار تهیه کننده چون عکس پشت فلایر هم کاملاً در اختیار این خواننده بود). به نظر حتی اگر اینکار را هم نمی کردند متن خیلی خوب نوشته شده بود و مخاطب جوان را براحتی بدنبال خود میکشاند. همه بازیگران بسیار عالی کار خود را انجام دادند ولی نتوانستند، ضعف بازیگر جوان بدون اَکت بدن و صورت، جایگزین آقای رمضانی کیا را پوشش بدهند. پوستر، فلایر و حتی خلاصه داستان نمایش هیچ اشاره ای به کمدی بودن نمایش نمی کرد.

سطح ... دیدن ادامه ›› شوخی های Toxic در چندین مورد برای نسل Sober قدیمی تر خیلی بالاتر از حد معمول بود همانند استفاده از کلمه «کبیری» و یا بار گذاشتن سیگاری و کشیدن آن با ولع تمام که گاهی اوقات فکر می کردم می بایست در پایین برگه اطلاعات نمایش روی سایت می نوشتند «از همراه داشتن والدین بالای 40 خودداری فرمایید». بعلاوه، ای کاش آقای موسویان پایان بندی خوشی Happy Ending را برای انتهای نمایش در نظر می گرفتند چون مرگ مادر و موسیقی غم انگیز به هیچ وجه در راستای نوع و مفهوم نمایش نبود. در انتها برای انتقال مفهوم فضای زندان بهتر بود یه قاب فلزی نمادین در نظر می گرفتند چون صحنه بیشتر شبیه آسایشگاه سربازان طراحی شده بود.

با تشکر.
حتی واژه‌ی مبتذل هم واژه‌ی مناسبی‌است، چرا که نه.
۰۴ بهمن ۱۴۰۳
سجاد آل داود
درود جناب ریاحی‌پناه عزیز، دقیقا من هم به این دلیل که به دیدگاه یک Last Resort به هنر تئاتر نگاه می‌کنم تنها کنشی که می‌توانم در مقابل چنین اجراهایی داشته باشم خطاب کردن آن‌ها با عناوینی مثل ...
دوست بزرگوار ما اجراهایی و توی تئاتر با بازیگرهای کاربلد و حرفه ای دیدیم که معنی واقعی کلمه ی مبتذل بودن
و در مقایسه با اون اجراها جنین کلمه ای در شان تئاتری مثل کان لم یکن نیست
هر داستانی خصوصا اگر طنز باشه با شوخی همراهه و این تو تمام شاخه های هنر بازیگری وجود داره
اما بخوام در مورد تیتانیوم نظر بدم به عنوان شخصی که کنجکاو شد ببینه هنرمند غیربازیگری که برای جذب مخاطب اوردن چگونه عمل کرده باید بگم در مورد ایشون و بازیشون بی انصافی زیادی اتفاق افتاد و پر واضح بود دستی ... دیدن ادامه ›› در کاره
ما کلی فیلم و‌سریال داریم که حتی بازیگر ترین بازیگرا هم به شدت توش ضعف بازیگری داشتن و این برمیگرده به کارگردان که نتونسته از بازیگر بازی بگیره
پس حتی اگر ضعفی متوجه تیتانیوم بود به کارگردانی برمیگشت نه بازیگری
چرا که تجربه ی یک کار اولی در‌گرو اینه که کارگردان ازش کار بگیره و این در مورد تمام بازیگرای تیتانیوم صدق میکرد نه تنها خواننده ی بی گناهی که اولین تجربه ی تئاترش بود
در مورد کان لم یکن تیم بنظرم حرفه ای بود و کارگردان هم بلد بود از بازیگراش کار بکشه
در هر دو مورد تیتانیوم و کان لم یکن هردو خواننده ی عزیز از پس نقش و کار برای اولین بار براومدن و این خیلی بی انصافی هست که ما صرفا چون این دوستان در خوانندگی سلیقمون نباشن مغرضانه نقدشون کنیم
تمام جوان های این مملکت میتونن تجربه کنن و هیچ حرفه و هیچ شغلی ازث پدری نیست که نشه کسای دیگه ای واردش بشن
دنیای محل تجربست و انسان دوستانش اینه که اگر مشوق کسی نیستیم پس بی علت افراد رو نکوبیم
اجازه بدیم تجربه کنن و راهشون و پیدا کنن اگر اون چیزی نبودن که من و شما دوست داریم نهایت امر اینه که دنبالشون نمیکنیم ولی بخودشون و مخاطباشون احترام میذاریم
۰۵ بهمن ۱۴۰۳
reihan mhs
دوست بزرگوار ما اجراهایی و توی تئاتر با بازیگرهای کاربلد و حرفه ای دیدیم که معنی واقعی کلمه ی مبتذل بودن و در مقایسه با اون اجراها جنین کلمه ای در شان تئاتری مثل کان لم یکن نیست هر داستانی ...
درود‌ دوست عزیز،
اگر نوشته من رو هم با دقت بخونید نوشتم که من هرگز عقیده ندارم باید جلوی نوعی از اجرا رو گرفت و همه چیز می‌تواند اجرا شود اما من در سهم خودم می‌توانم نظرم را بگویم. و این اتفاقا نوعی تلاش برای زورگویی از سمت تفکر شماست که در پوشش “حمایت کنیم” شکلات‌پیچ شده است.
اجرای کان لم یکن را هم قبل از حضور آقای رهام دیدم و نظرم طبعا به ایشان ربطی ندارد. اصولا به این دو نفر انقدر فکر نمی‌کنیم که بخواهیم نظرمان در مورد یک اجرا را حول آن‌ها شکل دهیم. پس این مغالطه را به روی طاقچه برگردانید.
اگر هم دقت کنید من انتقادی از اجرای تیتانیوم نکرده‌ام چون اصلا به تماشای آن ننشسته‌ام بلکه اتفاقا از عزیزانی انتقاد کردم که گفتند ... دیدن ادامه ›› بساط چنین اجرایی را باید جمع کرد. مجددا می‌خواهم دیدگاه من را با دقت بخوانید.
اما نکته پایانی، همانطور که هیچ مدیوم هنری‌ای ارث پدری کسی نیست، مخاطب تئاتر نیز به صرف حضور یک هنرمند روی صحنه به او تعریف و تمجید و حمایتی بدهکار نیست.
به من ربطی ندارد اگر هنرمندان ما در همه مدیوم‌ها به سمت ابتذال رفته‌اند. اگر در مورد کان لم یکن این فکر را می‌کنم آن را بیان می‌کنم.
سعی کنیم مغالطه نکنیم. اینگونه بهتر است.
من بی علت هم اجرایی را “نکوب”یدم. نظرم در مورد اینکه چرا کان لم یکن یک اجرای زرد و مبتذل است (حتی به عنوان یک اجرای طنز) در صفحه من موجود است.
۰۵ بهمن ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تعلیق در خدمت نیکی تا بدی
با تشکر از تمامی عوامل نمایش «باغ دکتر کوک» بالاخص کارگردان و بازیگران هنرمند این اجرای شیک و تمییز. یک اجرای تقریباً بی نقص که البته نقص فنی قطع و وصل نور با خلاقیت و ابتکار بازیگران تبدیل به بخشی از اجرا شد و ما این موضوع را پس از شنیدن توضحیات کارگردان و خانم پسیانی فهمیدیم. دکور بسیار زیبا و کامل، موسیقی جاز و یا بلوز، لباس و گریم کاملاً منطبق با زمان داستان بسیار مناسب انتخاب شدند که از همه عوامل مرتبط با آنها تشکر ویژه می کنم.

«باغ دکتر کوک» یک ملودرام پزشکی است که بشدت به کمک های اولیه نیاز دارد. حس تعلیق در معرفی متهم اصلی اولین سوالی بود که به ذهن خطور می کرد. در ابتدا بازی روان و ریز شخصیت الیاس سعی در جلب توجه کرده تا نشان بدهد متهم اصلی اوست و همه قتلها کار وی بوده. ولی کم کم دکتر جوان تبدیل به کارآگاه خصوصی و بازجوی تفتیش عقاید شد و از طریق پرسش های دقیق متوجه خطرناک بودن شخصیت دکتر کوک شد.

پزشکان نماد قدرت بر مرگ و زندگی انسانها هستند و بواسطه قسم نامه ای که امضاء می کنند تبدیل به امین مردم و مورد اعتمادترین شخص در زندگی آنها ... دیدن ادامه ›› می شوند. اما همین قدرت گاهی اوقات به بیراهه می رود و به آنها نگاهی خداگونه می دهد تا تصمیم بگیرند چه کسی زنده بماند و چه کسی از بین برود. هنوز نمی توانم به این پرسش پاسخ بدهم که زندگی انسانها از پس آثار هنری شکل می گیرد و یا هنر از پس تجربه زیست انسانها بوجود می آید چون در تاریخ علم پزشکی پزشکان زیادی بطور خودسرانه تصمیم به اجرای عدالت گرفته و برای نجات انسانهای نیک و خوب، دیگر افراد شرور و یا نا سالم و یا معلول را از بین بردند. دکتر کوک نماد یکی از همین پزشکان دلسوز شرور بود که به انسانها همانند باغ خود می نگریست. وی همانطور که به الیاس دستور میداد گیاهان و درختان را هرس کند خود دست بکار شده و جامعه رو به رشد امریکا را هرس می کرد و افراد ناسالم و معلول را از بین می برد. دکتر کوک همانند باغ خود مرموز و باغ قرینه شخصیت دکتر معرفی شد. پخش خبر روز آن دوران، قبل از شروع نمایش نشان می داد که جمعیت امریکا بشدت رو به رشد بود و این باعث نگرانی خیلی از امریکایی ها منجمله دکتر کوک شده بود. این اجرا مخاطب را دایماً در حرکات پاندولی بین خوب و بد، منطق و قانون، عدالت و اخلاق پزشکی درگیر می کرد.

در پایان سوالی از کارگردان محترم دارم که آیا قصد دارند کاری با قلم نویسندگان ایرانی و یا نوشته خود را کارگردانی کنند؟ و دلیل اینکه همیشه آثار کلاسیک و نویسندگان غربی را به روی صحنه برده اند چیست.

تشکر


مروری بر نمایش «اینک انسان»
خدای من، خدای من، چرا من را واگذاشتی؟

با درود خدمت تمامی اعضای گروه نمایش «اینک انسان». مجموعه ای از کهنه‌کاران و اساتید هنر تئاتر و سینما و تلویزیون در این نمایش حضور داشتند که تماشای هنرمندی آنان نه تنها لذت‌بخش بود بلکه رزق روح را نیز تأمین کرد. همه‌ی بازیگران بسیار جدّی و هنرمندانه ایفای نقش کردند، ولی بازی آقای توفیق علی‌رغم نقش منفی ایشان، منجر به همزادپنداری بیشتری شد. علاوه بر آن بازی خانم رجایی‌نیا ثابت کرد که چقدر تمرینهای بدنی پیش از نمایش می توانند در ایفای نقش و انتقال حس موثر باشند. البته احساس می کنم تمرینهای بدنی برای این نقش از حالت عادی هم بیشتر بوده تا وجود شیطان در جسم تسخیر شده یک فرد با آن حرکات غیرعادی را به درستی به نمایش بگذارند. در خصوص تصویر یک چشم که پیش از شروع نمایش روی بُرد نشان داده شد، آنگونه که در کتب اهل سنت همچون «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» آمده، در روایتی از پیامبر نقل است که ایشان در طی خوابی در مقابل خانه کعبه، حضرت مسیح را در حال طواف می بیند. در پشت سر حضرت مسیح مردی یک چشم به نام کذاب و یا دجال و یا المسیح الدجال یا Anti-Christ را مشاهده می کنند. وقتی اصحاب پرسش از چگونگی واقعه کردند مشخص شد که در دوران آخرالزمان انگاره‌ای وجود دارد که حضرت مسیح در نهایت بر این دجال پیروز شده و باعث ایجاد صلح و آرامش در دنیا می شود (در نزد شیعه اما این نقش به حضرت صاحب داده ... دیدن ادامه ›› شده است).

پیش از شروع نمایش به هیچ وجه نمی توانستم پیش بینی کنم کارگردان محترم فضایی فانتزی برای اجرای نمایش در نظر گرفتند. دقایق اولیه نمایش حضور پرونده، خودکار، لیوان قهوه، و یا عینک زدن حضرت عیسی و خیلی از موارد دیگر را نمی توانستم درک کنم یا که آنها را بپذیرم. ولی کم کم وقتی با لحن امروزین کاراکترها مواجه شدم دریافتم که شاید این تغییرات برای به حداقل رساندن فاصله زمانی و مکانی با مخاطب و درک و دریافت بهتر در نظر گرفته شده است. البته لباسهای کاملاً تمیز و شیک کاراکترها، و همچنین جامه‌ی سفید یکدست و اتو کشیده‌ی شخصیت عیسی ناصری دیگه خیلی غلوشده می‌نمود. این نوع پوشش و لحن و فضای فانتزی داستان مخاطب را از 2000 سال پیش جدا کرده و همان موقعیت را در عصر حاضر بازسازی می کرد و این حتماً دلیل داشت.

از سوی دیگر انتظار داشتم بخشی از داستان در خصوص تقابل و تفاوت داستان عیسی ناصری آنگونه که در قرآن کریم و آنگونه که در اناجیل و متون کلاسیک مسیحی آمده، باشد. ولی اینکه نویسنده کدام را ملاک خود قرار داده آشکار نبود. داستان تولد تا عروج حضرت عیسی تقریباً در 12 سوره از قرآن 36 مرتبه تکرار شده. این بسامد برای پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) فقط 4 مرتبه است و این نشان از اهمیت نام حضرت مسیح دارد. بعنوان مثال، در سوره نساء آیه 156 تا 157 متن مقدس می خوانیم: "و به دلیل کفرشان، و بهتان بزرگی که به مریم زدند، و نیز به دلیل آنکه گفتند: ما مسیح، عیسی پسر مریم، فرستاده خدا، را کشتیم، گو اینکه آنان نه او را کشتند و نه به صلیب کشیدند، بلکه بر آنان اینگونه پدیدار شد. و به راستی کسانی که درباره او اختلاف نظر دارند و از آن در شک‌اند، علمی به آن ندارند و فقط از گمان پیروی میکنند، و به یقین او را نکشتند*. در طول نمایش در حین گفتگوی شخصیت حضرت مسیح با پیلاتوس، او خود اذعان می کند که مریم چگونه فردی بوده که با آیات ذکر شده قرآن تفاوت دارد. در نتیجه نه تنها طبق آیات قرآن اتهام تلویحی هرزگیِ مریم که زنی شوی‌ندیده بوده، نادرست است، بلکه به صلیب کشیدن و کشتن حضرت مسیح نیز از دید آیات قرآن نادرست است و یهودیان فقط گمان می کردند که چنین کرده‌اند و یا اینکه بر آنان چنین پدیدار شده که مسیح را به صلیب کشیده‌اند.

حتی از اینها که بگذریم، حالت آرام و با طمأنینه کاراکتر عیسی ناصری نیز در حین گفتگو با پیلاتوس، قیافا و دیگران عجیب بود. چنین آرامشی طبق متن اناجیل همانند متی و مرقس وجود نداشته و عیسی ناصری در آخرین لحظات از سر دلهره، اضطراب، وانهادگی، تنهایی، و یا طردشدگی از خداوند گله می کند و می فرماید: خدای من، خدای من، چرا من را واگذاشتی؟ به گمانم چهره بازیگر نقش عیسی نمی‌بایست آنقدر آرام در کمال رضایتمندی از وضعیت خود باشد. در تمام طول نمایش به شخصیت سِر تامِس مور در فیلم «مردی برای تمام فصول» با بازی پل اسکوفیلد به کارگردانی فرد زینمان فکر می‌کردم که بازیگر نقش سِر تامِس مور چگونه در دادگاه از خود و عقاید خود دفاع کرد و نقش را آنقدر باور‌پذیر ارائه داد که بابت آن جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را از آن خود کرد. بیشتر ترجیح می‌دادم نقش عیسی ناصری با صلابتی این چنینی در برابر بازجویان خود ایفا میشد.

در پایان از خود می پرسم اگر نویسنده قصد داشت کشته شدن و بدار آویخته شدن انسانی مظلوم را از دل تاریخ بیان کند، از سقراط گرفته تا ژاندارک تا گالیله، از شیخ شهاب‌الدین سهروردی تا ... از همه فرهنگها می توانسته موضوع کار خود را انتخاب کند. ولی آیا بحث‌های آخرالزمانی در مورد آنها هم صادق می بود؟ آیا کشته شدن عیسی ناصری بتوسط یهودیان در آنزمان و نسل کشی اخیر وکشته شدن هزاران نفر بیگناه از اکتبر سال 2023 تا‌کنون بتوسط قوم یهود (صهیونیسم) پیام آخرالزمانی نویسنده به ماست یا صرفاً همدردی با بیگناهان و کودکان و مردم بی دفاع کشته شده؟ دجال زمان کیست؟ ناجی کیست؟

تشکر

پ. ن. اگر نویسنده از یک زاویه دید خاص داستان را روایت می کرد، از دید اناجیل مسیحیان و یا قرآن مسلمانان و یا متواترات اهل سنت و یا شیعه خیلی بهتر بود تا بدانیم نویسنده کدام روایت را پذیرفته و مبنای کار قرارداده.
مروری بر نمایش «قلب نارنگی»
جریان سیال ذهن: سفری موفق از رمان به نمایش

تلاش فراوان برای خرید بلیط بالاخره در یک شب سرد زمستانی برای تماشای یک شاهکار به گرمای وجود تمام عوامل بدست آمد. «قلب نارنگی» اثری بدیع و آوانگارد مملو از خلاقیت، هارمونی، تخیل، تعهد، جدّیت، دقّت، حرکت، مخاطب‌شناسی، حرفه‌ای‌گری، یک کلاس درس نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی، و هنر نمایش به معنی اخص کلمه. دست مریزاد و خدا قوت به این همه توانایی هنری آقای داریوش علیزاده از نویسندگی تا کارگردانی. برایم باورکردنی نبود که پس از این همه اجراهای موفق، بازیگران آنچنان جدی و متعهدانه بازی می کردند گویی که اولین بار است آن همه دیالوگ را بر زبان جاری می کنند. گاهی اوقات با خود می اندیشم ای کاش گردانندگان سایت تیول تمهیداتی روی سایت تعبیه کنند تا بتوانیم با یک کلیک درخواست زنگ طلایی (Golden Buzzer) برای انتخاب بهترین آثار سال را داشته باشیم. این نمایش بطور کل برایم فراتر از 5 ستاره ارزش گذاری ... دیدن ادامه ›› می شود.

شنیدن و دیدن نام ویلیام فاکنر از اواخر دهه شصت برایم آغاز شد و سپس ترجمه های دکتر صالح حسینی که حداقل سه رمان از بهترین آثار فاکنر را در آن دوران ترجمه کردند همانند «خشم و هیاهو»، «برخیز ای موسی» و «آبشالوم آبشالوم» و البته فرهاد غبرایی برای «حریم». تا آن زمان خوانش داستان کوتاه و رمان برایم فقط با زاویه دید اول شخص و یا سوم شخص و اقسام آن معنی داشت و هیچ از «جریان سیال ذهن» نمی دانستم. هرگاه «خشم و هیاهو» را بدست می گرفتم از صفحه اول جلوتر نمی رفت. حقیقت این است که نمی دانستم راوی کیست و چه کسی و از چه پنجره ای داستان را که دائماً در حال تغییر راوی بود، روایت میکند. بعدها بیشتر با دکتر صالح حسینی و «جریان سیال ذهن» آشنا شدم زیرا ایشان گاهی اوقات مهمان تاک شوهای ادبی شبکه های تلویزیونی در دهه هفتاد بودند.دست گذاشتن علیزاده بر روی نام ویلیام فاکنر، این نویسنده بزرگ امریکایی و برنده جایزه نوبل ادبیات، و اقتباس اثری از این نویسنده بزرگ مورد علاقه من و تاثیر از پیرنگ اصلی و تم رمان «گور به گور» با ترجمه حاذقانه نجف دریابندری و انطباق آن برای نمایش «قلب نارنگی» چنان جسارت و اعتماد به نفسی می خواهد که الحق و الانصاف علیزاده سهم بزرگی را نصیب خود کرده است. دستان و انگشتان کسی که قلم بدست گرفته تا چنین ماهرانه نام یک نویسنده و مترجمان بزرگ آن را یادآوری کند را چنان باید فشرد تا گرمای این مصافحه تا پایان عمر نزد نویسنده و کارگردان این نمایش بی نظیر در «قلب» وی به یادگار باقی بماند.

فقط می توانم حدس بزنم علیزاده، این نجیب زاده باوقار، برای نگارش متن این نمایش احتمالاً تمام آثار فاکنر را خوانده باشد و حتی احتمالاً تمام آثار فاخر سینمای ایران را هم دیده و یادداشت برداری کرده باشد. بجز نام یکی دو اثر همانند «طعم گیلاس» کیارستمی که مستقیماً نام برده شد، عبارات و دیالوگ هایی از فیلم «مادر» شاهکار علی حاتمی بزرگوار، «هامون» و حتی «گاو» مرحوم مهرجویی نیز استفاده و تداعی شد. علیزاده یک کوئنتین تارانتینوی فعال را در ذهن و ضمیر خود جای داده است. نویسنده حتی از شعر هم غافل نماند و از سهراب سپهری و شعر حک شده بر سنگ مزار وی نیز استفاده کرد. باید اضافه کنم که از قطعات موسیقی پاپ فارسی هم به خوبی استفاده شد تا به موازای متن نمایش کمک شایانی به مخاطب کرده باشد در راستای درک بهتر از روند نمایش. این حجم از پژوهش و دیدن و خواندن برای خلق یک شاهکار ستودنی بود. متن استادانه از پیرنگ های فرعی به اصلی باز می گشت و داستان اصلی ادامه پیدا می کرد تا به مخاطب کمک کند همراه با خط سیر داستان پیش برود و از گنگ گویی و ابهام برای خلق حیرت برای مخاطب خبری نبود. پدر، مادر و پسران یک به یک داستان خود را روایت کردند، و دوباره نمایش به مسیر اصلی خود بازگشت و ادامه پیدا کرد.

علیزاده خوب می داند برای کنترل ریتم نمایش در طول 70 دقیقه چگونه برای انتقال پیام های اخلاقی و هستی شناسانه، مخاطب را همزمان بخنداند و بلافاصله بگریاند. هیچگاه چنین تجربه ای نداشتم که همچنان که در حال خندیدن بودم بلافاصله ریتم داستان و موسیقی و نور برای اجرای یک قسمت جدید تغییر کند و من شروع به گریه کردن کنم. این تجربه غریب و نادر اما برایم در طی این نمایش میسر شد. نبودن دکور و حتی آکسسوار صحنه هیچ خللی به اجرای نمایش وارد نکرد چرا که به راحتی توانستم کفش قرمز را در ذهن تصور کنم، گاو و تابوت و خیلی چیزهای دیگر هم به همین صورت. بجز یک نام «سینا» هیچ یک از کاراکترها نام و نشانی از خود نداشتند و این به جهان شمول بودن پیام نمایش کمک کرد. فضای داستان در سرزمینی ناشناخته در جابُلقا و جابُلسای این کره خاکی می تواند اتفاق بیافتد و درونمایه خود که حاصل چکیده عمر چندین کاراکتر بود را برایمان به ارمغان آورد. حمل تابوت مادر به سرزمین و زادگاه مادری همانند یک سفر به درون و تداعی کننده بازگشت به خویشتن خویش بود که انسان در نهایت می بایست به اصل و اصالت خود بازگردد. گویی که انسان پس از هبوط و طی قوس نزولی از ملکوت، آماده بازگشت به معبود و معشوق و طی قوس صعودی در جهت سیر تکامل خود است. و البته نام مادر که همچون کعبه عشق همیشه و همیشه زنده و جاودانه خواهد ماند. در طی نمایش کلمه معنای زندگی را شنیدیم و دیدیم. امیدوارم در هنر نمایش به ابرمعنای زندگی هم برسیم و آن را هم تجربه کنیم.

مانا و پیروز باشید
با سلام و خسته نباشید خدمت تمامی گروه نمایش «نعمت». این افتخار و اقبال نصیب بنده شد تا در شب پایانی این نمایش حضور داشته باشم. تمامی بازیگران زحمت کشیدند تا یک داستان واقعی را به تصویر بکشند ولی بازی سرکار خانم مرواری و آقای حقیقی برای من بسیار بسیار ماندگار ثبت شد. کارگردانی این نمایش با تعداد کثیری از بازیگران بزرگسال و خردسال کار دشواری بود که خانم مرواری از پس کار برآمدند. از تمامی عناصر نور و موسیقی و آکسسوار و دکور حداقلی به خوبی استفاده شده بود. نمایش مملو بود از صحنه های احساسی و غم انگیز که باعث جاری شدن اشک بسیاری از مخاطبان شد.

علاوه بر اینها یاد و خاطره زنده یاد استاد مرتضی احمدی و صدا و قصه گویی ایشان در آهنگ «شاطر علی ممد» هم برایم زنده شد چون خانم مرواری از ریتم این آهنگ برای بخش نانوایی که نعمت بعنوان نانوا کار میکرد و همه نان ها را به رایگان به مردم می داد استفاده کردند. البته صدای استاد مرتضی احمدی را در نمایش «مش مش قلی خان» به کارگردانی ناصر آویژه شنیده بودم که یاد و خاطره آن نمایش هم زنده شد.

در پایان از تم اصلی نمایش که در ورای بازگویی داستان واقعی زندگی عاشقانه «نعمت» بیان شد بسیار استفاده کردم. نعمت نه تنها عاشق بود بلکه عاشقانه هم زیست و عاشقانه رفت تا به مادر خود در عالم ملکوت بپیوندد. دنیای دیوانگان عجب دنیای ساده و انسانی و اخلاقی بیان شد. آنجا که شخصیت علی نسبت به نحوه ... دیدن ادامه ›› کشته شدن مرغ ها در مرغداری شکایت کرد یکی از این موارد بود. نمایش کمک کرد تا مخاطب ساعتی را با جهان مجانین سپری کند و از پشت عینک آنها به زندگی بنگرد.

خسته نباشید به همه اعضای گروه.