در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال وِی_دا | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:06:16
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سوز و خشکی در چشمانم
لرزشی در حجره ی مانده به صفِ گفتن
کوه یخ دستانم
گرگرفته بدنی، مانده به صفِ تاختن
سرو خشکی به کنارم ایستاد
سرو سبز سابق
سروِ بالا و بلند قامتِ دیروزِ حیاط
.
چشم می بندم اندک اندک
بار دیگر دیدم
اما...
سرو ها بسیارند
.
شهر خاموش است، خفته.
باد می آمد
می فشارم دستم را به دوگوش
و به ... دیدن ادامه ›› یاد می آرم
خوش صدا بود پیشترها، نسیم
نعره میزد این بار
.
برگ آخر افتاد
سرو بیچاره جان داد
نفس آخر سرو
بین مشتِ عابر
برگ را پر پر کرد
شاد و سرمست و دمی انسان وار
دور میشد از آن مقتل گاه
میخندید بلند
میفشارم دستم را به دو گوش
نعره میزد این بار

چشم میبندم اندک اندک
بار دیگر دیدم
سرو ها بسیارند
.
میخزم بین گلو و پیراهن خویش
میفشارم دستم را به دهان
از پس حجره ام صدایی آمد
نوبت حنجره شد
و دو چشمی که دگر خشک نبود
آن صدا می لرزید
اما
نعره می زد این بار
منم آن سرو بلند
سروِ دیروز حیاط
که امیدش جان داد
و صدایی می گفت
سروها بسیارند.

وِی_دا
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به دور خود میپیچیم و میپیچیم تا به تجملاتی ترین شکل بگوییم: قدری بیشتر در این لحظه بمان، کمی بیشتر بگو
تو با من آشناترینی، از این آشنایی قدری بیشتر بخوان.
پشت هزاران هزار واژه پرتکلف و نامانوس پنهان میشویم
تا مبادا میان پیچیدگی های یک بودن، یک حضور، گم شویم
ما ابهام و گمشدگی را به عمد با خود به دوش میکشیم، روزها و شبها دنیایی دیگر در خیال میبافیم چون میدانیم
بسیارند لحظه هایی که به خود بدهکاریم.
دانسته ایم که حرفها و نگفتنی هایی را
لبخند و نگاه های صمیمی
و حتی سکوت های بسیاری را به خود بدهکاریم
باور نکردنی است تا چه اندازه از هم دوریم
گویی هر انسان در جزیره ای ... دیدن ادامه ›› تنها افتاده و فریادهای نیازش را فقط انعکاسی از صدای خویش پاسخ میدهد.
ما در دوردست ترین نقطه به یکدیگر ایستادیم
کدامین خطا در سرشت ما اینگونه فاصله میگذارد بین خیال و واژه هایمان

کدام رباینده میان صدای ما و گوش دیگری به کمین واژه ها نشسته تا سکوت و تحریف را تقدیم یکدیگر کنیم و نه خلوص.

میدانم واژه ها نیز غیر قابل اعتمادند چراکه بخیلند در ابراز و ناتوانند در ظهور
اما مگر آدمی را جز لذت گفتن و گفتن و گفتن است.
ما ساعت ها، دقیقه ها و حتی ثانیه های بکری را به خودمان بدهکاریم.
آنقدر بکر که هیچگاه فرصت بودن نمی یابند و برای همیشه در رویا نادیده باقی می مانند.

نگفته ها همیشه قاتل تمام آغازها هستند.
و این گونه سکوت پیروز نبردیست که نمی باید. و داستانی شاید زیبا در ابتدا به مرگ محکوم میشود.
ما به عمری که در گذر است و با رخوت به تماشایش نشسته ایم
یک چای با دستانی که به گرمایش حلقه زده
یک شادی تپنده از لبخند
یک قدم زدن در نسیم و بوییدن عطر یار و یک دوست را
بدهکاریم.

ما قطعا دور ایستاده ایم خیلی دور
که
جعبه های بی جان همیشه همراه تنها تماشاگر ما شده اند
هنگام تردید و چشیدن طعم گس سکوتی از اجبار
هنگام اضطراب در لحظه انتظار
هنگام حال خوب یواشکی وقتی که پیامی را چندباره و چند باره میخوانیم و لبهایمان فاش میکنند ما را
این جعبه های تهی از حس و روح
ما را لمس میکنند
وقتی از عطش گر گرفته ایم
وقتی از کلافگی وسوسه ها منجمد شده ایم
و ما را میشنوند وقتی در خیابان پر ازدحام شهر به موسیقی گوش می دهیم تا بودنی را عمیق تر در ذهن حک کنیم

باور نکردنی است ما تا چه اندازه از یکدیگر دور ایستادیم و میان ما چیزی نیست. تنها مکثی است که شاید...
که باید شکسته شود.
وِی_دا
مریم اسدی، مجتبی مهدی زاده و علی محرابیان این را امتیاز داده‌اند
شاید این نوشته آخر باشد
بیدار که شدی
کنار زیرسیگاریِ گوشه میز
پیدایش میکنی
این بار با دست چپ نوشتم
چون با دست راست
زیادی نوشته ام ولی
این نوشته فرق دارد
حرف زیادی برای گفتن ندارم
حس نمی کنم حتما باید ... دیدن ادامه ›› چیزی را بدانی
که تا همین لحظه نمی دانستی،
اکثر اوقات بدون استفاده از واژه ها
توجه نشان نمیدادی
و گاها که شروع به صحبت می کردم
انگار که اتفاقی که در جریان بود
و احساسی که داشتم با واژه ها
خطشه دار می شد و اوضاع را بدتر می کرد
ناگفته نماند
که با دست چپ نوشتن برایم
سخت تر از چیزیست که فکرش را بکنی
و از طرفی،فکر نمی کنم
که حتی این نوشته رابا این خط نافرم بخوانی
فکر نمی کنم حتی اگر بخوانی
چیزی ازش بفهمی
و فکر نمی کنم اگر چیزی ازش بفهمی
تاثیری روی تو داشته باشد
و فکر نمی کنم این نوع نوشته ها
اصولا پیش تو حرمتی داشته باشند.
تو دنیای خودت را داری
و من دنیای منزوی و کوچک خودم را
گاهی از بالکن دنیای خودت
در حالی که سیگار می کشی
برای من دست تکان می دهی
یادم نمی آید که لحظه ایی بود که دوستت نداشتم
اما در این لحظه،که نیمه برهنه در اتاق نشسته ام
و از بالکن برایم دست تکان می دهی
فقط لبخند می زنم
و خودم را سرگرم خاموش کردن سیگار
در زیر سیگاری نشان می دهم
باقی این نوشته را
با دست راست بعدا
برایت می نویسم
فعلا خسته شده ام.
مادرم ظهر گفت
عین سگ باید دنبالت بدوام
اینکه هفته ی اول فقط مرا خوشحال دیده
اینکه من از آن نوع آدمها هستم
که با من وقت می گذرانند و بعد
مرا دور می اندازند
اینکه هیچ کس مرا نمی خواهد
من در جواب چیزی نگفتم
که صد البته موقعیت بسیار نادری بود.
یادم افتاد این اواخر دیگر دستم را
زمانیکه در صدای شلیک خنده و گپ و گفت رفقایت غرق می شدی
فشار نمی دادی و بعد به من لبخند بزنی
قبل از نوشتن این خط
به دستم چند ثانیه خیره شدم
بغضم را که قورت دادم بقیه کلمات را نوشتم
یک حس درونی به من می گوید
که همیشه برای آدمهایی مثل من و تو
ماندن از رفتن سخت تر است
و اینکه تا به حال کسی به ما
دوست داشتن یاد نداده
ساعت های جفت قابل احترام اند
امّا چه کسی به من فکر میکند؟
حالا که مجبورم بپذیرم که تو نیستی
راستی،
سوالم را هنوز نپرسیدم
سوالی که جوابش را احتمالا هرگز
به دستم نمی رسانی
چون اهل نوشتن که نیستی
تماس هم بگیری پاسخی نخواهد داشت
چطور به این سادگی عوض شدی
نوشته ام را تمام نمی کنم
عجله ایی هم ندارم
هنوز هشت نخ سیگار در پاکتم مانده.


#مجتبی
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از امروز هراسی نیست
ترسم از آینده ای ست که طعم گس اکنون در آن جا مانده باشد
فردایی که تلخی حالش، در پستوهای دست نیافتنی خاطره ها
غبار اندود نباشد

از وضوح امروز در فردا بیم دارم
آنجا که هر ثانیه را میتوان در دیوارهای حفاری شده ذهن دید
بیم شنیدن ساییدن دقایقِ امروز
بیم فراری محکوم به شکست، به ثانیه های واپسین.

من از زیستن امروز در فردا می ترسم.

وِی_دا
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
Ali، آقای سوبژه (محمد لهاک) و احمد قهرمانی این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وِی_دا (sofian)
درباره نمایش ملاقات i
نمایش خوب و البته متنی بسیار قوی بود
المان های به کار گرفته شده در این نمایش عالی بودند.
بعد از مدت ها از دیدن نمایشی اینقدر لذت بردم.
پارسا یزدی، حمیدرضا مرادی، سعید و مینا این را خواندند
نستوه، محمد مجللی و مهناز عرب این را دوست دارند
سلام
بانو پانته‌آ پناهی ها یک اعجوبه -بازیگری نابغه و کم نظیر و ورای تصور معرکه هستند گر چه من بسیار بسیار کوچکتر از آنم که بخواهم در وصف استادی بی بدیل قلم بزنم ولی حداقل وظیفه انسانی خویش می دانم از کسی که هنر و ظرافت را با قرینه نگاری در تئاتر امروزی شالوده ریخته و کارهای حوصله سر بر را با صبر ظریفش صیقل داده حتی شده اندکی توصیفی ادبی داشته باشم ...
ایشان را به خدای بی همتا می سپارم و از او می خواهم در همه حال سالم سرحال و سرذوق باشند و جان و دلشان همواره آرام و سلامت باشد .
۰۲ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اولین باری که قلم به دست گرفتم و زنجیره ای از کلمات را به روی کاغذ اوردم. اولین باری که ذهنم جرات پرواز به بیرون پیدا کرده بود، این شعر گویی نقطه آغاز من است که تصویری قوی در ذهن من دارد.

در کدام جسم، کدامین روح پیدا کنم تو را
تو در امتداد کدامین نگاه تصویر خواهی شد
در شهر مجسمه ها،
در میان مردگانِ بیدارِ این حوالی
با کدام ... دیدن ادامه ›› نقش یکی شدی
تو سرآغاز کدام مرثیه بودی
که آینه به اشک نشسته

در سرابِ کدامین صحرا پیدا کنم تورا
تو در امتداد کدامین باد رها خواهی شد
در میان گام های به گِل نشسته
تو صدای غریوِ کدام سکوتی
که خیالِ خالیِ من از تو پُر شده


از: خود
ساعت ها منجمد
گذری شاید،
بهاری باید
مترسک ها بر خانه
آدمی شاید،
مأمنی باید.
روح ها مصلوب
بوسه ای شاید،
پروازی باید.
تن ها به زنجیر
اغوشی شاید،
آفتابی باید.
خاموشی بر لب ها
فریادی شاید،
حرفی باید.
تردید بی زوال
یقینی شاید،
طلوعی باید.

وِی_دا
از شاخ و برگ خشک
لبریز منم
بی روی تو این
زرد غم انگیز منم
آن شنبه ترین
بهار خورشید تویی
این جمعه ترین
غروب پاییز ...
۲۵ اسفند ۱۳۹۷
*****
۲۶ اسفند ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وِی_دا (sofian)
درباره نمایش خان آقا i
نمایش بسیار ضعیف و سرشار از مفاهیم توهین کننده بود. خنداندن به هر طریق و با توسل به هر چیز هنر را زیر سوال میبرد.
وِی_دا (sofian)
درباره نمایش جوادیه i
نمایشی بود که به طور کلی از دیدنش لذت بردم. اجراها در قسمت هایی از نمایش بسیار قوی بودند و در قسمت هایی البته از آنچه انتظار میرفت فاصله گرفته میشد. شیوه ی اجرا در اواسط کار نقطه خلاق و قابل تحسین کار بود.
سپاس فراوان از شما هم خانوداه ای تیوالیم که تشریف آوردین و به تماشا نشستید. ممنون که نظرتان را با ما به اشتراک گذاشتید.
۱۷ اسفند ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هرچه تو دورتری
من با تو آشناترم
نزدیک که می آیی
صبح به خانه ی ما نمیرسد
از دور صدایم بزن
نزدیک که می آیی
صدایت به گوش من نمیرسد
دوربمان
از همانجا دستهایم را بگیر
نزدیک که می آیی
تابستان به لمس ِ ما نمیرسد
مرا از فاصله ها نگاه کن
نزدیک که می آیی
تمنا به جانِ ما نمیرسد

وِی_دا
همیشه فاصله ای هست .
۱۷ خرداد ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هیچم درمان نیست در آن لحظه که کشتن ِ خویش را به نظاره نشسته ام

هیچم فریادی، صدایی، در آن هنگام که سخن را بر حنجره به دارآویختم

هیچم پایانی از این احتضار نبود، ردی از این ناکجایی،

مرا گذری از خویشتن باید
تا نبضی برخیزد از زندگی...

وِی_دا
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
پس،
به زیر چهارپایه سکوتم
ضربه ایی محکم تر بزن
تا از دیوار افکارم
آویخته شوم،
زندگی،جرم من بود
که به ابد اش
آهسته و آرام
محکوم شدم.

#مجتبی
۱۷ اسفند ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به همه دوست داران تءاتر پیشنهاد میکنم این نمایش رو از دست ندن.کاری عالی همرا با اجرای فوق العاده بازیگران این نمایش.از استاد سلیمی کاری اینچنین انتظار میرفت.
مریم این را خواند
ورنا نعمت اللهی، سعید حشمتی و شکوه حدادی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید