در روزگاری که هنر به خصوص تئاتر تبدیل به کالا شده، اجرا بردن چنین کاری فقط و فقط عشق میخواد. ممنون از تیم حرفه ای و به خصوص محمد صادقیان عزیز که مارو به تماشای چنین کار متفاوتی مهمون کردن.
رومئو و ژولیت یا مانی و ماریا؟
ماریا متعلق به دنیای دیگریست، شاید دنیایی موازی، شاید دنیایی که میتوانست باسد اما اجازه ندادند. مانی شاید در دنیای واقعی، در میان جمع دوستانش حضور فیزیکی داشته باشد، اما اندیشه مانی ما بین دو دنیا در سفر است. حقیقت چیست؟ مانی مانند رومئو محکوم به جدایی است؟ مانی در این نمایش من هستم، تو هستی، همه ما هستیم، همه ما آدمهایی که برای ادامه دادن به پوچی و بیهودگی زندگی، چنگ به دامان ماریا میزنیم، ماریایی که نیست اما هست. ماریا نمادی از آرزوها و امیدهایی است که همواره در دل ما زنده است،ماریا همان سرزمین موعود است که انسان همواره در جستجوی آن بوده است. ماریا نه تنها رابطه عاطفی ماست، بلکه تمام اهدافی است که با آن ها نرسیده ایم. ماریا برای من فیلمی است که نساخته ام، ماریا برای تو خانه ایست که خراب شده است.
این نمایش با نشان دادن تضاد بین دنیای واقعی و دنیای ممکن، ما را به فکر واقعیت و خیال میاندازد. آیا ماریا واقعی است یا فقط یک خیال؟ این نمایش به ما یادآوری میکند که گاهی باید به خیالها و آرزوهای خود اعتقاد داشته باشیم، حتی اگر به نظر بیفایده بیایند، حتی اگر تمام اطرافیان ما آن را انکار میکنند.
ژاله میتونست من باشه، میتونست ازدواج کنه و طعم شیرینِ مادر شدن رو بچشه و کلاس اول ابتدایی مقنعه سر دختر کوچولوش کنه
ژاله میتونست میترا باشه، میتونست تجربی بخونه و دندونپزشک بشه و یه روز تو خیابون ولیعصر به خاطر کشف حجاب تو اتومبیل شخصیش جریمه بشه و ماشینش رو بخوابونن
ژاله میتونست ستاره باشه، دانشجوی ستاره دار بشه و بعد از چند سال محرومیت از تحصیل، سرِ آخر انتخاب کنه با کلی دنگ و فنگ بره اروپا زندگیشو ادامه بده
ژاله میتونست آرزو باشه، میتونست علوم سیاسی بخونه تو انتخابات شورای شهر نامزد بشه و به دلایلی که هیچوقت نمیفهمید رد صلاحیتش کنن و برگرده سرکار قبلیش و روزمرگی رو ادامه بده
ژاله میتونست آمنه باشه، میتونست نوازنده پیانو باشه و وسط نواختن وقتی شالش شل میشه و در حال افتادن از سرش هست، بین فشردن کلاویه و نگه داشتنِ شالش انتخاب کنه...
ژاله اما انتخاب کرد طعم شیرینِ رهایی رو بچشه
ژاله میتونستم من باشم...