ساعت
بی رحمانه ناخن میکشد به چهره ی دیوار...
ومن
خسته ام از نوری که موزیانه خودش را به اتاقم کشانده است...
باید موهایم را هدیه کنم به قیچی خیاطی مادر
مادری که مرا
این نو عروس گیس بریده را
از لای در
به مردان از راه رسیده تعارف میکند....
دوباره درد در استخوانم لانه میکند
"نه
... دیدن ادامه ››
مگر سهم زن آغوش و بوسه است؟"
قرار بود نو عروس قصه ای باشم که....
اما حالا لاک سرخ خشک نشده ام تا صورت مردان از راه رسیده دویده است...
" عروس را چه کسی با دستان بسته به حجله میبرد.؟"
صدای آژیر که میپیچد
من به این فکر میکنم که چرا اینجا
شبیه هیچ مجلس جشنی نیست....
زهرا رحم دل