«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
آقای برهمنی عزیز
با توجه به اینکه میدونم اینجا رو میخونید، میخواستم درخواست کنم بی زحمت سیستم تذکرات قبل از شروع نمایش رو راه بندازید.
یک در دنیا، صد در آخرت
به به سلام و درووووود
چه روز خوب و نمایش خوبی... این آخریا دیگه همیشه مطمئن بودم که قرار نیست هیچ نمایشی رو تنهایی ببینم. و تقریبا هیچ نمایشی نشد که تنها برم و هیچ آشنایی تو سالن نباشه.
حتی ...
اخه چی از این بهتر واقعا؟ :)
چقدر دلم تنگه برای اون روزها... هر ور رونگاه میکردی آشنا میدیدی...
چقدر قدرنشناس بودم که نفهمیدم تو بهترین روزی های زندگیم هستم
اتاق کالبد شکافی روح آدم بزرگ های عادی اطرافمان با رفتارهای معمولی شان...
به نظرم اتاق عمل نبود که نتیجه یا پایان لازم داشته باشد، اینکه بالاخره زنده ماند یا نه،
اتاق کالبد شکافی بود، فقط زوایای مختلف را بررسی کردیم، با اجزا آشنا شدیم، یک چیزهایی یاد گرفتیم، بعد دوختیم و آمدیم بیرون...
بیشتر از اینکه به یاد خدای کشتار بیفتم، یاد زیراکس و کالاندولا افتادم.
بسیاااار دوستش داشتم، و چشم انتظار اجرای عموم هستم :)
:)))))))))))))))))))))
آقای کیانی ولدومورت یک "اسمشو نبر" هست که دماغشم یه حالیته که کروناها خیلی راحت تر میتونن برن توش، همینجوری مستقیم :))))))))))))))))
لازم میدونم تشکر کنم از مسئول گیشه ی مستقل برای مقاومتشون در برابر شخصی که دیر به اجرا رسیده بود، و ساختمون مستقل رو روی سرش گذاشت به خاطر اجازه ی ورود نداشتن...
+اجرا با ۱۵ دقیقه تاخیر شروع شد.
++عمیقا متاسف و ناراحتم به خاطر اون دوست عزیز، حتما به زحمت خودشونو برای این اجرا رسونده بودن و شرایط خاصی داشتن که انقدر از جا موندن از یک اجرا ناراحت و عصبانی شدن.
ولی از طرفی هم قطعا و حتما اجازه نداشتن بعد از شروع نمایش وارد سالن بشن.
اینجور قانونمندی وقتی ارزشمند هست که خود سالن اجراهاش بدون تاخیر باشه...من مدتهاست ک دیگه بخاطر تاخیرهای وحشتناکی ک دو سال قبل در سالن مستقل وجود داشت(حداقل چهل وپنج دقیقه و تا یک ساعت و ده دقیقه) دیگه کاری رو اونجا نمیبینم واز شرایط فعلیش مطلع نیستم اما معتقدم سالنها باید حداقل و حداکثر تاخیر مجاز داشته باشن و دلبخواهشون نباشه دراونصورت حق دارن کسانی رو که خارج از بازه مذکور میان راه ندن
من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی شوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را.
همچو ما دیوانۀ دیوانگی
نیست در افسانۀ دیوانگی
بهتر از خواب هزار و یک شب است
هر شب مستانۀ دیوانگی
واقف سرّ و رموز هست و بود
عارف فرزانۀ دیوانگی
چشمهای پُر فسون آن پری
کرده دل را خانۀ دیوانگی
می شود گلزار بر مجنون خویش
آتش ... دیدن ادامه ›› ویرانۀ دیوانگی
رهبر ما رندی و آوارگی ست
منزل ما لانۀ دیوانگی
ما همه دلدادۀ مستی و حال
ما همه دردانۀ دیوانگی
می برد منصور را بر اوج دار
همّت مردانۀ دیوانگی
یا بخوان شعری ز دیوان جنون
یا بگو افسانۀ دیوانگی
مستی ما، ساز ما، آهنگ ما
بادۀ پیمانۀ دیوانگی
ما همه شوریدگان کوی دوست
ما همه دیوانۀ دیوانگی
آقا سید به خدا منتظر رنگ سفید بودم :))))))))))
حالا درمورد اون یکی سید یه بار توضیح میدم اگه خواستید، البته بهتره یه بار که هم مساواتیمم حضور داشت، این مسئله رو روشن کنیم دوتایی :))))
آقای جعفریان بلاخره رفتم و خوشحالم که دیدمش، ولی سوژه ی خنده رو از دست دادیم...
البته عب نداره، یکی دیگه تولید میکنیم :)))))
اما
از آقای میری خیلی ممنونم برای معرفی سعید حنایی، و معرفی اون مستند عجیب.
امروز مستند کامل رو دیدم. و چقدر ... دیدن ادامه ›› عجیب بود.
همه چیز به کنار، روحم خراشیده ست از دیدن سه بچه ای که در مستند بودند.
پسر حنایی، که در نمایش هم میبینیمش.
دخترهای دو مقتول، که زن های خیابانی بودند.
هرسه تاشون برای من مثل هم هستند، بی گناه های آسیب دیده...
من دلم لک زده واسه شنیدن همین یه تیکه... دلم میخواست ایمان این یه قسمت رو تا ساعتها ادامه بده..
"خواب میبینم تو یه مکعب شیشه ای معلق تو هوا زندانیم
آدمای زیادی دور این مکعب جمع شدن برای دیدن من
مادرا منو با انگشت به بچه هاشون نشون میدن و در گوش بچه هاشون یچیز میگن که من نمیفهمم ... دیدن ادامه ›› ، خواب میبینم
خواب میبینم از یه کوه خیلی بلند دارم سقوط میکنم ، یه پرندهٔ افسانه ای منو رو هوا میقاپه و برای خوراک بچه هاش میبره
از چشمام شروع میکنن ، حتما چشمای خوشمزه ای دارم ، خواب میبینم
خواب میبینم توی مدرسه ام ، یه پسر خیلی کوچیک ، با بچه های بزرگتر از خودم دعوام میشه
اونا همهٔ دندونامو خورد میکنن ، خواب میبینم
خواب میبینم تو یه بیمارستان روانی بستری ام ، تو یه اتاقی که دیوارای ابری داره
به صورتم دست میکشم ولی صورت ندارم ، انگار یه خمیر سفید همه صورتمو پوشونده ، خواب میبینم
خواب میبینم کف یه اقیانوس خیلی عمیق و تاریک دارم شنا میکنم ، انگار آبشش دارم ، یه نهنگ خیلی بزرگ به سمتم میاد ، منو پشتش سوار میکنه