«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
تویدان سورا، حنانی... 🤭😆
خیلی جذاب بود. واقعاً خلاقانه بود و تم داستان اقتباسی بود و منو یاد هملت انداخت. به خصوص اولش که پدر پسره از عالم ارواح ظاهر میشه. هم خندهدار بود و هم خیلی جالب و خلاقانه. واقعاً هزاران بار آفرین بر خالقین این اثر هنری.
شکی نیست که صخرهای در میان رودخانه، اجرایی خلاقانه و خاص است. بازیگران توانمند و موسیقی گوشنواز بود.
من به ساز پیانو علاقه دارم و معمولاً موقع کار تکنوازی پیانو گوش میکنم اما سواد موسیقی ندارم و تخصصی در این زمینه ندارم. برای من تنها قسمت زیبای اجرا موسیقی زیبا بود.
از نظر من داستان کمی گنگ، کند و حوصله سر بر بود. خواندن همزمان شعرها و توجه به صحنه برای ما که باکس کناری بودیم سخت بود. هر چند که اگر باکس وسط هم بودیم تمرکزمان از روی خوانندگی و اجرا را به هم میزد. به لحاظ روانی صحبت کردن از جنگ و تلخیهای آن برای من خوشایند نبود. فکر نمیکردم اجرا تا این حد حس تلخی جنگ را منتقل کند. فکر میکردم تمرکز بر روی ساز و زیبایی در عین وقوع جنگ باشد. حس میکنم نورپردازی خیلی بیشتر میتونست به انتقال حس کمک کنه.
فولگانزیو:«حقیقت اگر وجود داشت نباید خودشو نشون میداد؟؟»
گالیله:«نه! حقیقت باید کشف بشه! خدا به انسان عقل داده!»
خیلی لذت بردم. تماشای ۲۲ نفر که با هم به صورت هماهنگ ساز مینوازند هم زیباست و هم گوش نواز. قطعات زیبایی نواختند. قطعهی مورد علاقهی من، Adagio for Strings از ساموئل باربر بود.
خیلی متاسف شدم وقتی اعلام کردند مجوز چاپ بروشور داده نشده. چرا باید موزیسنها و نوازندههایی به این توانمندی محجور واقع بشوند؟
برخورد آخر تالار رودکی هم که عالی بود! کلا از در خروجی سالن کنسرت تا در خروجی اصلی نوار کشیده بودند تا یه وقت کسی وارد سالن انتظار نشه! یا از سرویس بهداشتی استفاده نکنه! تا خدایی نکرده اسباب زحمت کارکنان سالن رودکی بشه! اون همه جمعیت همه باید به صورت گروهی و بدو بدو وارد آسانسور میشدند یا به ناچار از پلهها پایین میرفتند.
یاد شعری از فردوسی افتادم، در توصیف پادشاهی ضحاک:
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
نمایش احساسی و جالبی بود.
استعارههای جالب توجهای داشت. مثلاً در پایان وقتی پسر از حس بد اضطراب و سوگواری رها شد، بادکنکی که در کودکی از دستش رها شده بود، نمایان شد. پسر یاد گرفته بود هر چیزی یا کسی که بهش دلبستگی پیدا میکنه، روزی از پیش او میره ولی خاطرات قشنگش باقی میمونه.
یک استعارهی جالب دیگه شکافته شدن شال گردن پسر بود که وقتی نخ شال گردن را دنبال کرد مادرش در صحنه ظاهر شد. انگار میخواست بگه این نخ وابستگی پسر به مادرش هنوز قطع نشده و تا زمانی که این بند وجود داره هر زمان پسر اراده کنه مادر ظاهر میشه.
خیلی متفاوت و جذاب بود. واقعاً لذت بردم. چه نقش سختی داشت خانم ریحانه رضی.
دیگه کمتر میتونیم هنر سیاه بازی را روی صحنه ببینیم. پیشنهاد میکنم از این فرصت استفاده کنید و از تماشای این هنر لذت ببرین. من خیلی لذت بردم و شوخیهای یاقوت جالب بود.
مژگان ابولفتحی مربی ژیمناستیک من بود. چقدر خوشحالم که انقدر موفقه. بسیار خانم پر تلاش و با استعدادیه.
چطور می تونیم رزرو موقت کنیم؟