در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال پوریا | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:47:10
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خیلی دیالوگ محور بود ... ای کاش از سکوت بیشتری برخوردار بود . عصای چاپلین خیلی مونولوگ های پر اطنابی داشت . خواننده اپرا و هنرش نقطه قوت خوبی بود .‌ منو یاد کارای حمیدرضا نعیمی مینداخت . طراحی لباس و اجرای گروهی مناسبی داشت اما میتونست خروجی بهتری داشته باشه .‌ یادمه چاپلین تو نمایش دریم لند به قدری شبیه و تاثیرگذار بود که توقعم رو تو این زمینه بالا برده بود .
تقابل انسان و هیولا

و هیولا همیشه پیروز میشه ...

این دیالوگ‌ به طرز عجیبی یاد آور نقاشی زیر به نام " ساتورن پسرش را می بلعد " اثر فرانچسکو گویا بود .

https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D8%AA%D9%88%D8%B1%D9%86_%D9%BE%D8%B3%D8%B1%D8%B4_%D8%B1%D8%A7_%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%A8%D9%84%D8%B9%D8%AF
کمیسر : داری می نویسی ؟
بولگاکف : دارم فکر میکنم.
کمیسر : پس چرا صداش رو نمیشنوم ؟
بولگاکف : چونکه این مسیر از سکوت میگذره ...
چیزی که در ابتدا جلب توجه می کند طراحی صحنه به سبک کوبیسم است .‌ جایی که ساختار اهمیت دارد و عواطف جایی ندارند .‌ یک فضای خشک و بی روح شبیه ... دیدن ادامه ›› اتاق سفید شکنجه .‌ فضایی که شکنجه روحی زن شوهری به نام های ژان و میت را به تصویر می کشد . از همان ابتدای نمایش ما متوجه نارضایتی ژان از زندگی مشترکش با میت می شویم .‌ ژان که زنی نابیناست از بی توجهی و بی مهری میت می نالد اما میت تلاش در فریب وی دارد . هیچ چیز رنگی وجود ندارد و همه چیز سفید است . فضای خانه کاملا سفید و لباس ها هم سفید یا مشکی اند .‌ شاید این موضوع بخاطر نابینایی ژان باشد . هیچ لوازم منزلی دیده نمی شود . حتی شیر آب ، تلویزیون یا غذا میوه هم نامرئی و پنهانند. که این موضوع یادآور نام نمایش است . هیدن یا به فارسی پنهان . همه چیز در اینجا پنهان است و وجود خارجی ندارند حتی عشقی هم بین این زوج‌ نیست . دو تلویزیون در دو سمت صحنه وجود دارند که دوربین های مداربسته خانه را نشان می دهند . تصاویری از اتاق خواب و راهرو ورودی . در این دو صفحه تلویزیون ما لوازم خانه نظیر جارو برقی ، مخلوط کن و ... را می بینیم اما در صحنه نمایش چیزی دیده نمی شود .‌اشیا سفیدند بی روحند . ژان دائم‌ آن ها را می سابد و وسواس تمیزی دارد تا جایی که تلفنی به دوستش می گوید لطفا نگو خونه کثیف بود که به شعورم توهین میشه .‌ کمی جلوتر می‌رویم و هنگامی که این زوج مشغول تماشای تلویزیون هستند را می بینیم. برنامه های مختلفی پخش می شوند . میت برای ژان چیزهایی را که می بیند توضیح می‌دهد .‌ در این حین میت شیفته زنی در صفحه تلویزیون می شود و جذابیت چشمانش را مورد نظر قرار می دهد ‌‌. در این لحظه ژان ناراحت شده و باز حس می کند میت او را دوست نداشته و دارد خیانت می کند . کمی جلوتر خیانت میت آشکار می شود او زن فاحشه ای را به خانه می آورد . ژان نابیناست اما متوجه بوی عطر یک زن در خانه می شود او مدام در طول نمایش بین حس اعتماد و حس عدم اعتماد به همسرش میت نوسان دارد . دوگانگی ای که در صحنه به خوبی دیده می شود .‌سیاه و سفید. میت به او دروغ می گوید که برای ژان عطر کادو خریده و این بوی آن عطر کادویی است نه بوی یک زن و قسر در می رود . در همین حین که میت و زن فاحشه در اتاقند ژان با چاقویی در دست به شکل حمله سمت اتاق خواب می رود و برمیگردد .‌تماشاچی گمان می کند که ژان از خیانت میت بو برده و قصد کشتنش را دارد . اما ژان برمی‌گردد سپس دوستانش مخفیانه وارد خانه می شوند و قصد دارند با چاقو سمت اتاق خواب بروند باز هم ما گمان می کنیم سوقصدی در کار است . اما بعد مدتی فاحشه بیرون می آید و ژان فریاد می‌زند سورپرایز !!! ژان تولدت مبارک ! و اینجا ما متوجه می‌شویم که آن چاقوی کیک تولد بوده اما پیش از این فکر میکردیم که این چاقو آلت قتل است . این دوگانگی همان دوگانگی ای است که پیش تر اشاره کردم .‌ دوگانگی اعتماد و عدم اعتماد. ‌ما هم در این نوسانات احساسی ژان شریکیم و شاید ما هم داریم صحنه نمایش را از نقطه نظر ژان میبینیم . میت هاج و واج مانده و ازینکه دوستان ژان زن فاحشه را در خانه دیده و متوجه خیانت او‌ شده اند نگران است .‌ تولد بهم می‌خورد و همه به نوعی از خانه می روند ژان تنها می ماند و ناراحت از این اتفاق .‌او نابیناست و زن فاحشه را در خانه ندیده اما متوجه است که یک اتفاق ناگواری افتاده و خبر ندارد .‌ در همین حین زن فاحشه به خانه برمی‌گردد تا عطرش را بردارد . ژان متوجه حضور فردی در خانه شده و با اورژانس تماس می‌گیرد. ‌فردی از طرف اورژانس می آید و ژان از او می خواهد که دوربین های مخفی را چک کرده و به او بگوید چه اتفاقی افتاده است . مرد ابتدا این کار را غیرقانونی می داند و زیر بار نمی رود اما در نهایت راضی شده اما راست مطلب را به ژان نمی گوید . خود ژان هم دائم در نوسانات احساسی است و توان شنیدن حقیقت را ندارد . در این حین میت سر می رسد و متوجه ماجرا می شود. مرد اورژانس هم برای او ماجرای دوربین ها را توضیح می دهد . سپس از خانه می رود . شاید مرد اورژانس نماد ناخوداگاه ژان باشد ناخودآگاهی که همه چیز را می داند اما خودآگاه از آن می گریزد چون تاب دانستنش را ندارد .‌ پس از شاهد دعوای بیشتری از زن و‌شوهر هستیم .‌ ژان لباسش را قبل از ورود میت عوض کرده و دیگر لباس تماما سیاه را ندارد . شاید لباس سیاهی که بر تن داشت نشانگر غم شدیدی بود که او در این سال ها به گفته خودش تحمل کرده بود اما به روی ژان نیاورده بود اما اکنون سرا پا سفید است و شاید بخواهد لکه ننگی به نام میت را از زندگی اش پاک کند و وجودش مثل محیط اطرافش کاملا سفید شود . او میت را دوست دارد اما تصورش نسبت به او دچار نوسان است .‌ به همین دلیل گاهی اوقات میت تماما سفید در صحنه ظاهر می‌شود و بعضی اوقات هم سفید و مشکی . میت شروع به غذا خوردن می کند سپس ژان از جایش بلند می شود و می گوید ۱۰ ثانیه طول می کشد تا اثر کند سپس برق را خاموش می کند . تماشاچی باز هم اینجا دو به شک می شود که آیا ژان می خواهد به میت آسیب بزند و او را با سمی در غذا کور کند ؟ اما نه این صرفا یک‌ حقه و تلقین است . میت برق را روشن می کند و ما متوجه می شویم او کور نشده و ژان او را دست انداخته .‌ در عوض هم میت برای انتقام ، ژان را پس از مشاجره ای دست می اندازد و ژان به گریه می افتد و میت می خندد و خوشحال به اتاق خواب می رود و می خوابد .‌ اما در این لحظه استحاله نهایی رخ می دهد . ژان چاقو را برداشته به سمت اتاق خواب رفته و لکه سیاهی به نام میت را پاک می کند و او را می کشد . مانند آنچه که در مانستر دیدیم .‌ تصویر ژان در وسط صحنه نیز دیده می شود او در درونش پرنده ای را زندانی کرده اما کلیدش دور گردنش است .‌ او خودش ناجی پرنده درونش است اما روان انسان و عقده هایش بعضا دوست دارند شرایط را آنطور که نیست برداشت کند خودش را گول بزند و از آگاهی دوری کند .
درود . عالی نوشتید
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
سحر بهروزیان
ممنون از شما لذت بردم از نقدتون🙏🏻🌸
قربان شما ارادت
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
کوروش شاهونه
ممنونم🙏🙏
ارادت
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تو‌ زندگی لحظه هایی هست که باید بدونی چطور چیزی رو که داره به آرومی از بین میره با زیبایی تموم کنی .
جات خالی بود پوریا جان.
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
نیلوفر ثانی
جات خالی بود پوریا جان.
من دیشب دیدم نمایش رو . شما هم ؟
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
پوریا
من دیشب دیدم نمایش رو . شما هم ؟
کامنت من درج نشده انگار..
پوریا جان پوزش از این بابت من پاسخ این کامنت رو داده بودم.
من شبهای اول دیدم اجرارو ، منظورم حضور خودت بعد از مدتها در تیوال بود.
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آیه اول یوحنا : «در ابتداء کلمه بود و کلمه پیش خدا بود و کلمه خدا بود» . به نظرم جان مایه اصلی نمایش و کاراکتر لغت نامه از این آیه اول یوحنا گرفته شده و تا پایان نمایش حضور دارد . کما اینکه چهره کاراکتر لغت نامه یادآور مسیح است . حول آن ظرفیت گسترده ای از معنا به وجود می آید و احتمالات رویدادهای مختلف همچون هزارتویی مدور به تصویر کشیده می شوند . احتمال هم نشینی کلمات مختلف و در نهایت احتمالات مفاهیم منتج از هم نشینی کلمات . هزارتویی که آخرش سرگشتگی است . فردی مستاصل که گویا از آگاهی اش رنج می برد برای فهم این احتمالات به لغت نامه تشبث می کند در اتاقکی محبوس شده و با صورتی سرگشته نظاره گر صحنه است و در پایان نه تنها نجات پیدا نمی کند بلکه توسط همان چیزی که به آن تشبث ورزیده کشته می شود تا در سرگشتگی اش جاودانه شود .
چقدر قشنگ نوشتید :)
۱۷ اسفند ۱۴۰۰
Zina Ioseliani
به به! مسیح! بعد مسیح چنین دیالوگى داره: کا کتاب ساز ها را میسوزانیم نه کتابها را"!! چقدر نشانه ها مرتبط و بى تناقض'اند!
به نظرم اون مربوط به ماهیت ابزورد کار هست که در پایان کار می شنویم .
۰۷ فروردین ۱۴۰۱
پوریا
به نظرم اون مربوط به ماهیت ابزورد کار هست که در پایان کار می شنویم .
نه آقا! ابزورد چیز دیگرى ست؛ این کار جداً مغشوش و از لحاظ نشانه گذارى پرت و پلا بود!
۱۷ فروردین ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سیستمی که بر اطلاعات سلسه مراتبی استوار است آفتِ توهمِ بی اطلاعی و عدم اعتماد به یکدیگر را به جان مردم می اندازد و در بعضی مواقع نیز توهمِ آگاهی ... دیدن ادامه ›› . لذا مردم در زمینی مشترک با سیستم بازی می کنند . زمینی که سیستم سالهاست در آن بازی کرده و قدرتمند تر از حریف خود یعنی مردم در آن ظاهر می شود و در نهایت مردم فریب بازی در این زمین را می خورند و زمانی متوجه می شوند که هیچ بازگشتی در کار نیست و همه چیز تمام شده است . در این میان همه چیز رنگ می بازد و فقط توهم داشتن یا نداشتن اطلاعات مطرح است . این آفت میان مردم نفاق می اندازد و هرکس فکر میکند که اطلاعات بیشتر و درست تری در دست دارد و سعی بر مجاب کردن بقیه دارد . این سعی برای از بین بردن تفرقه در بستر و زمینی اشتباه به خودخوری می انجامد . در واقع آنها از زمانی که وارد زمین بازی اشتباه با سیستم می شوند مرده اند . ارزش ها از بین می روند و لئو توجهی به آداب خانوادگی دعا بر سر سفره نمی کند و درخواست فیلیپ را پس می زند . شکاف از همان خانه شروع می شود در حالی که همگی فکر می کنند قرار است شکافی ایجاد شود اما فعلا در خانه مصون اند . فردی هم که لال است کمترین اهمیت را دارد چون بدون تکلم چندان توانایی برهم زدن بازی را ندارد و آخرین نفریست که کشته می شود . کودکی که خارج از زمین بازیست افسر را متعجب می کند . افسر هیچ حرفی جلوی آن بچه برای گفتن ندارد چونکه بچه هنوز در زمین بازی دیگریست . زمینی که انسانیت در آن زنده است . بچه ای که با پدر بیرون رفته بود اما فارغ از تمامی تهدیدات تنهایی به خانه بازگشته و نظاره گر حریف است . مشابه دیدگاهی که داستایفسکی درباره انسانیت در قرن ۱۹ و پیش از شروع فجایع جنگ جهانی داشت و در اکثر داستان هایش فردی خارج از غائله ضدانسانی وارد ماجرا می شود و معادلات را برهم می زند . بچه هایی که بحث بر سر کیستیِ والدین شان شکاف بر تن جامعه می اندازد . در پایان نیز گفتنی است که این آفتِ توهمِ بی اطلاعی و عدم اعتماد به یکدیگر گریبانگیر همان سیستم نیز خواهد شد .

پوریا عزیز ، از نظر دهی شما ممنونم
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
ممنونم از اینکه اینقدر ریزبینانه به اثر نگاه کردید
۱۶ اسفند ۱۳۹۹
خواهش میکنم ممنونم از شما عزیزان که جوانه های این نوشته را در ذهنم کاشتید . امیدوارم مثل سالهای پیش تیوال سرشار از نوشته های غنی تر از این بشود .
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شیفتگان ماجرا

اولیس و سرنوشتش به شدت مرا یاد رمان تهوع و شخصیت اول داستان می انداخت . لذا ترجیح میدهم از توصیفات زیبا و شیوای ژان پل سارتر ... دیدن ادامه ›› بهره ببرم . ژان پل سارتر در رمان تهوع می نویسد (ترجمه محمدرضا پارسایار) :

به این فکر کردم که برای اینکه یک واقعه پیش پا افتاده تبدیل به ماجرا شود ، کافی است و لازم است که آن را تعریف کنم . این همان چیزی است که مردم را گول می زند ، آدم همیشه قصه گوست . با قصه های خودش و دیگران زندگی می کند . هرچه را که برایش رخ می دهد ، از خلال همین قصه ها می بیند و تلاش می کند طوری زندگی کند که انگار دارد آن را نقل می کند . ولی باید بین زندگی و قصه گویی یکی را انتخاب کند .

در جاهای دیگر رمان نیز شخصیت اصلی تمایل به درگیر کردن خود با حس ماجراجویی در زندگی و سعی در گریز از حقیقت برگشت ناپذیری زمان دارد اما به گفته خودش این احساس ماجرا همان احساس برگشت ناپذیری زمان است . یعنی هرچه سعی کنیم که از این حقیقت دور شویم و به سمت ماجرا برویم به حقیقت نزدیک تر شده ایم چراکه احساس ماجرا نمیتواند برگشت ناپذیری زمان را نفی کند لذا ناچارا و با سرخوردگی به تایید آن روی می آورد . مثلا در جایی می گوید :
شاید در دنیا هیچ چیز را به اندازه احساس ماجرا دوست نداشته باشم . ولی هر وقت بخواهد می آید . خیلی زود می رود و از رفتنش چقدر سرد و بی روح می شوم ! آیا با من این دیدار های کوتاه و مسخره را می کند تا نشانم بدهم که زندگی ام را هدر داده ام ؟
همچنین می گوید :
ناگهان احساس می کنیم که زمان جاری است ، که هر لحظه به لحظه دیگر منتهی می شود ، این یکی به دیگری ، و همین طور تا آخر ؛ که هر لحظه نیست و نابود می شود و تلاش ما برای نگه داشتنش بیهوده است ، و غیره و غیره . بعد این ویژگی را به رویدادهایی نسبت می دهیم که در لحظه برایمان پدید می آیند . چیزی که به ظاهر تعلق دارد متعلق به محتوا می دانیم .

در نمایش اودیسه ۲۰۲۰ هم ما با چنین چیزی مواجه ایم . زمان دایره وار طی می شود و ما شیفتگان ماجرا سعی داریم که با ماجراجویی و تعریف ماجرا حقیقت برگشت ناپذیری زمان را نفی کرده و این کیفیت را به رویداد ها و ماجراها نسبت دهیم . دوست داریم چیزی که به محتوای زندگی بشری مربوط است را به فرم و ظاهر اتفاقات و ماجراها نسبت بدهیم ، از آنها اسطوره بسازیم و برداشت های دلخواهمان را داشته باشیم . غافل از آنکه این روند همیشه بوده و خواهد بود . اولیس تمایل به انکار دایره های روی دیوار که بیانگر همین مسئله هست دارد اما هر بار ناکام می ماند و کوزه زائده دار را بر زمین می زند و از نو می سازد چراکه این زائده همان تمایل به احساس ماجرا و گریز از برگشت ناپذیری زمان است . در حالی که گریز از حقیقت ما را بیشتر و دردناک تر با حقیقت مواجه می سازد و این دوگانگی به شکستن کوزه می انجامد . اولیس محکوم است به وجود و کوزه سازی ! از نظر من نگرشی است اگزیستانسیال . اگر اشتباه نکنم هم در جایی هم می خواهد از رفیقش که مدام حقایقی را گوشزد می کند عذرخواهی کند و با صدایی مشابه حالت تهوع می گوید : من عُ عُعع عُععع .... که مرا یاد رمان سارتر و لحظات تهوع آور مواجه با حقیقت در داستان می انداخت . در پایان نیز به علاقمندان این نمایش ( شخصا بعد از ماه ها تئاتر دیدم و بسیار لذت بردم ) توصیه میکنم رمان تهوع از ژان پل سارتر را هم بخوانند و از توصیفات فلسفی و تامل برانگیزش لذت ببرند .
سارتر یا اقتباسی از سارتر ؟
پیش از تماشای کار ، نمایشنامه را با ترجمه قاسم صنعوی خواندم . در خصوص انتخاب ترجمه جلال آل احمد یا قاسم صنعوی مردد ... دیدن ادامه ›› بودم که به لطف و پیشنهاد شخص کتابفروش ترجمه قاسم صنعوی را خریدم . ترجمه بسیار روان و خوبی است و حدود 60 صفحه بیشتر از ترجمه جلال آل احمد است ! از آن رو که قاسم صنعوی دانش آموخته رشته ادبیات فرانسه است و نمایشنامه های دیگر سارتر و آثار فرانسوی زیادی هم ترجمه کرده است به نظرم قابل اعتماد تر است . اما باید بگویم که اجرای دیشب خیلی فاصله عجیبی داشت با متنی که من خواندم ! نمیدانم ایراد از ترجمه جلال آل احمد است یا گروه اجرایی همچین تصمیمی گرفته است . اولا که در ترجمه قاسم صنعوی ، شارل جزو افرادی است که به همراه لوئی شبانه به خانه اولگا می ریزند تا هوگو را بکشند و نقشی که حمیدرضا نعیمی بازی می کند اصلا اسمش شارل نیست نامش هودرر است . از این تفات اسمی که بگذریم می رسیم به محتوای کار ، بسیاری از توضیح صحنه ها آنطور که من خواندم نبود ! اصلا ابتدای نمایش با گوش دادن اولگا به رادیو اخبار آن زمان شروع می شود و هیچ کجای نمایشنامه اولگا شعری در خصوص خش خش برگ های پاییزی و عشق نمی گوید و دیالوگ ابتدایی و انتهایی اصلا در نسخه ای که من خواندم وجود نداشت . یا مثلا توضیح صحنه در برخی جاها مانند صحنه ای که ژسیکا برای بار اول در صحنه ظاهر می شود و روبروی چمدان می ایستد رعایت نشده بود . موارد این چنینی زیاد به چشمم می آمد . اما از این هم بگذریم می رسیم به حذف یک سری دیالوگ های نابی که در ترجمه قاسم صنعوی خواندم و بسیار لذت بردم . بارزترینشان دیالوگی است که هودرر ( یا اشتباها شارل با بازی حمیدرضا نعیمی) در بحث و جدل با هوگو می گوید :
" وقتی که لازم باشد دروغ می گویم و هیچ کس را هم تحقیر نمی کنم . دروغ را من خلق نکردم . دروغ در جامعه ای که طبقه ها تقسیمش کرده اند زاده شده است و ما هر کدام هنگام تولد آن را به ارث میبریم . با خودداری از دروغ گفتن نمی توانیم دروغ را منسوخ کنیم ... "
همانا که این دیالوگ از کلیدی ترین دیالوگ های این اثر است و بیانگر تفکرات اگزیستانسیالیستی سارتر و معاف دانسته شدن افراد از قضاوت اخلاقی .
یا حتی این دو دیالوگ پینگ پنگی و ناب زیر میان هوگو و هودرر :
هوگو : " اما انسان ها ، نه از لحاظ چیزی که هستند ، بلکه از لحاظ چیزی که می توانند بشوند مورد توجهم قرار می گیرند . "
هودرر : " و من آنها را برای آنچه هستند دوست دارم . با تمام کثافت هایشان ، تمام عیب هایشان . صداهای شان و دست های گرم شان را که چنگ می زنند ، و پوست گرمشان را ، برهنه ترین پوست ها را ، و نگاه های نگران و مبارزه نومیدانه ای را که هر کدام به نوبه خود با مرگ و اضطراب می کنند دوست دارم ."
یا مثلا ژسیکا خیلی درون هوگو نفوذ می کند و به وی تلقین می کند که نمی تواند به هودرر یا همان اشتباها شارل عقایدش را اثبات کند اما این صحنه ها با حذف دیالوگ های جذاب به سرعت پیش می روند .
خلاصه کلام آنکه با وجود بازی های خوب و یکدست ، متن نمایش حیف و میل شده است و ای کاش با وفاداری ، مدت بیشتر و انتخاب ترجمه ای دیگر از ظرفیت به وجود آمده به نحو بهتری استفاده می شد . پیشنهاد می کنم حتما نمایشنامه را با ترجمه قاسم صنعوی بخوانید و لذت ببرید . خواندن این نمایشنامه بعد از اتمام رمان جنایت و مکافات برایم بسیار لذتبخش بود . جنایت مکافاتی که به گفته دوستم ( که مسلط به زبان و ادبیات روس است ) پایان بندی متناسبی ندارد و خود داستایوفسکی هم از این امر ناراضی بوده است و تا حدی من هم با نظرش موافقم . انگار که سارتر در دست های آلوده راسکلنیکف را به فرانسه آن دوران آورده و پایان متفاوتی برایش رقم زده است . در صحنه پایانی نیز در ترجمه قاسم صنعوی هوگو فریاد می زند "غیر قابل بازیافت" که به نظرم به متن نمایش و عملکرد حزب بیشتر می آید تا عبارت "اصلاح ناپذیر" که هوگو دیشب فریاد زد .
- وحشت از مرگ از خود مرگ بدتره !
- چی میگفتن ؟
- امید داشتن !
- امید بزرگترین جنون آدمه !
نمیدونم چه اصراری تو ندیدن این تئاتر با خودم داشتم ولی بخاطر این دیالوگ بلیت گرفتم :)
فقط خدا کنه بعداز این دیالوگ اتفاقای رجاءدهنده ای بیوفته وگرنه یه ضدحال اساسی خوردم.
۱۲ مهر ۱۳۹۸
بله درست میفرمایید . البته که در انتهای این نمایش موضع گیری در خصوص داشتن یا نداشتن امید هست که دیگه من نمیگم خودتون تشریف ببرید ، ببینید و لذت ببرید .
۱۲ مهر ۱۳۹۸
خریدار
علی نجاریان (alinajarian)
ممنونیم
۱۴ مهر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دلقک و سایه خدا
پروفسور ونسا مارتین از جمله محققین پیشکسوتی است که در حوزه تاریخ قاجار مطالعات بسیاری انجام داده و سابقه فعالیت در دپارتمان ... دیدن ادامه ›› تاریخ خاورمیانه دانشگاه رویال هالووی لندن را داشته است . همچنین برخی کتاب هایش با ترجمه های مختلفی در ایران به چاپ رسیده است . چیزی که توجه من را جلب می کند آن است که ایشان درباره موضوعاتی تحقیقات کرده اند که کمتر کسی سراغش رفته است . نام یکی از مقالات جالب ایشان "دلقک و سایه خدا : ناصرالدین شاه و احمق هایش " است . این مقاله به تحلیل نقش دلقک ها ( با تمرکز بر کریم شیره ای ) در دربار ناصرالدین شاه پرداخته است . وی معتقد است که حضور دلقک در جوامع اروپایی ، آسیایی و اسلامی رایج بوده و وظیفه داشته اند که به شاه یادآوری کنند که او هم یک انسانی است مانند سایرین و نبایستی غره شود و توهم قدرت خدایی پیدا کند . این مشکل غره شدن شاهانه از آداب درباریان ناشی می شود چون که درباریان نمی توانند با لحن غیررسمی و واقع بینانه مسائل را به اطلاع شاه برسانند و بعضا هم بجای واقعیت ، دروغی می گویند که به مذاق شاه خوش بیاید . لذا لازم است فردی این مرزها را درهم شکند و بدون ابایی شاه را از وقایع روز اجتماع آگاه سازد . اما لازم است که مزاح و شوخی چاشنی این بی پرده سخن گویی شود تا یک وقتی شوکت و پرستیژ شاه زیر سوال نرود . اینجاست که دلقک بودن حکم بندبازی را پیدا می کند چراکه دلقک ها باید هم واقعیت را به اطلاع شاه برسانند به طوری که حمل بر بی کفایتی شاه نشود و از طرفی دیگر هم باید درونمایه طنز داشته باشد تا تلخی واقعیت را قابل هضم کند . چه بسا که ممکن بوده مانند شیخ شیپور مورد خشم شاه هم قرار بگیرند اما با میانجیگری جان سالم به در برند . به گفته ونسا مارتین دلقک ها را دیوانه می دانستند و معتقد بودند که این افراد دیوانه به خدا نزدیک ترند لذا می توانند واقعیت را به راحتی ببینند و به سمع و نظر شاه برسانند البته که این توجیه مصونیت را هم برای دلقک به همراه می آورد چونکه حرف هایی که می زدند دیگر دست خودشان نبود ! خلاصه آنکه دلقک نقش پلی میان نافذین و تصمیم گیرندگان کشور و دیدگاه عموم ایفا می کرد . در این مقاله اشاره شده است که ناصرالدین شاه چهار دلقک مورد علاقه داشته است : 1. حبیب دیوانه 2. کریم شیره ای 3. حاجی کربلایی 4. اسماعیل بزاز
شیخ شیپور هم پنجمین دلقک مورد علاقه بوده که بیشتر در ارتباط با امین السلطان بوده و گهگاهی هم در محضر ناصرالدین شاه حضور داشته است . در این میان کریم شیره ای از شهرت خاصی برخوردار شد که بعد از مرگ وی هم ماندگار بود . تصور می رود که وی یا اصفهانی یا یزدی بوده که به احتمال اصفهانی بودنش بیشتر است . برای لقب شیره ای سه تعبیر وجود دارد : 1. بخاطر شیرینی شوخی ها و مزاحش 2. ممکن است که وی در ابتدا شیره فروش بوده 3. رنگ پوست وی شبیه کسانی بوده که شیره تریاک می کشیدند ( گرچه که خودش این کاره نبوده است ) خلاصه آنکه شهرتش به دربار نیز رسید و سرگروه دلقک ها شد و سرپرستی نقارخانه نیز به وی محول شد . وی همچنین به دقت ناظر رفتار درباریان بود و کنایه هایی به آنان می زد که تلخی اش تا مدت ها می ماند . در مورد پیشینه خانوادگی کریم شیره ای اطلاعاتی در دسترس نیست اما سایر دلقک ها پیشینه ها ی متفاوتی داشتند . اسماعیل بزاز پرده دوز بوده ( وی در آخر عمر از دلقکی توبه می کند ) . شیخ شیپور نیز پیشینه مذهبی داشته ، قرآن را خوب قرائت می کرده و اذان را هرجا که بوده به موقع می خوانده . در حقیقت کوناگونی پیشینه در میان دلقک ها رایج بوده اما نکته قابل توجهی که ونسا مارتین مطرح می کند آن است که پیشینه دلقک ها به متنفذین و صاحب منصبان دربار برنمیگردد . آنان هیچ زد و بندی نداشته و بر اساس استعدادها و علایقشان به دربار می رسیدند . نقش آن ها نجات دادن شاه از غرور و ضعف هم در برابر چشمان خدا و هم در برابر چشمان مردم بود . دلقک ها سیاستی را پایه گذاری نمی کردند اما در پیش بردن یا از کار انداختن سیاست ها نقش داشتند . برای مثال هنگام تاسیس فراموشخانه کریم شیره ای از سوی دربار تشویق شد که به ترویج آن بپردازد اما به محض آنکه ناصرالدین شاه فهمید که این مجمع با جمهوری خواهان در ارتباط است احساس خطر کرد و کریم شیره ای مسئول تمسخر اعضای فراموشخانه شد . داستان هایی در خصوص فضای فاسد جنسی این مجمع وجود دارد که معلوم نیست صحیح است یا آنکه دست مایه تمسخرات کریم شیره ای بوده است . ونسا مارتین مدعی است که خود ناصرالدین شاه هم می دانسته که حضور دلقک ها تا چه حد ضروری و نقش آنان چیست . پیشنهاد می کنم مقاله ایشان را بخوانید و از تحلیل دقیق شان لذت ببرید .
و اما در مورد نمایش ، همانطور که دوستان گفتند اجرای بسیار خوبی است . فکر می کنم مطالبی که بالاتر اشاره کردم رعایت شده است . کریم شیره ای در قالب ها و شخصیت های مختلفی ظاهر می شود و به نظرم بیانگر آن است که یک دلقک می تواند پیشینه های مختلفی داشته باشد اما در نهایت وی بازیچه ای بیش نیست چرا که همانطور که گفتم قدرت پایه گذاری سیاست و تغییری را ندارد و ملعبه و گوش به فرمان این و آن است . او می فهمد و می داند که چه خبر است اما علیرغم تلاش هایش در مواجهه با اقشار مختلف تنهاست و کسی یاری اش نمی کند و به گفته خودش در نمایش همان بهتر که مردم تو طاعون و کثافت بمیرند . در پایان نیز تمامی لباس ها و قالب هایی که در آن ظاهر شده بر روی درخت آویزان می شوند و وی ناامیدانه ناظر زندگی و سرنوشت کشورش است . همزیستی او با انسان های مختلف بی ثمر بوده و نتوانسته به آنان دغدغه هایش را بفهماند . اینجاست که جنبه دراماتیک و تراژدی داستان نمایان می شود . او بقدری احساس غربت می کند که می گوید کاش به دربار قدم نگذاشته بودم و زیر پل خواجو گدایی می کردم . در پایان نیز شاهد نهایت غربت محض و نامعلوم بودن مکان قبر وی هستیم . کریم شیره ای هایی که همه چیز را می دیدند و می دانستند اما به گفته خود کریم در نمایش احترامی ندیدند ، چند صباحی بازیچه دربار شده و دست آخر هم به فراموشی محض سپرده شدند ...


لینک دانلود مقاله ونسا مارتین :
https://booksc.xyz/book/30954113/923e21
خیلی خوب بود متنتون، ممنون
۰۴ مهر ۱۳۹۸
ممنونم رویا خانم . خوشحالم که مورد استقبال قرار گرفته .
۰۴ مهر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دنیا صحنه نمایشی بیش نیست

تمام دنیا صحنه ی نمایشی است

که مردان و زنان، بازیگران آنند.

این بازیگران، زمان ورود و خروج خود را دارند.

و هر بازیگری نقش‌های بسیاری را بازی می‌کند.

نقش هر مرد بازیگر، هفت دوره ی سنی دارد.

در ابتدا، نوزادی است که در آغوش پرستار خود ... دیدن ادامه ›› گریه می‌کند و بالا می‌آورد.

بعد بچه مدرسه ایِ غرغرویی است که یک کیف دستی دارد

و صبح با چهره ی درخشان، بی تمایل به مدرسه، مثل حلزونی تنبل، وقت تلف میکند.

بعد عاشقی است که با تصنیفی اندوهناک، چون کوره ای آتشین، آه می‌کشد.

و دست آموز ابروی یارش است.

بعد سربازی است، پر از سوگندهای عجیب و ریشو چون پلنگی وحشی

که به افتخار دیگران حسادت می‌ورزد و در نزاع و پیکار، سریع و چالاک

و به دنبال حباب شهرت است، حتی در دهانه ی توپ.

بعد از آن قاضی ای می‌شود با شکمی‌گرد، که از خروس‌های لذیذ، پر شده!

با چشمانی جدی و سخت گیر و محاسنی که به شکل رسمی‌تراشیده شده است

پر از امثال و حکم نغز و حکیمانه و مثالهای مدرن و امروزی

و او نقش خود را اینگونه بازی می‌کند.

حال صحنه ی نمایش به ششمین دوره ی سنی او بر می‌گردد.

به پیرمرد لاغری که شلوار لغزانی به پا دارد.

با عینکی بر روی بینی و کیف پولی که در گوشه ای افتاده.

و جورابهای جوانی اش که خوب نگهداری کرده

و برای نگاه داشتن ساق‌های باریکش، زیادی گشاد است.

و صدای کلفت مردانه اش، دوباره به صدای تیز کودکی بازگشته است.

و تو گویی در صدای او سوت می‌کشند.

صحنه ی پایانیِ این تاریخ پرماجرای عجیب،

تکرار دوران کودکی است و فراموشی کامل هر آنچه که بود و هست.

بدون دندان، بدون چشم، بدون لذت چشیدن، بدون همه چیز!

ویلیام شکسپیر

منبع :
http://1newday.ir/%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7-%D8%B5%D8%AD%D9%86%D9%87-%DB%8C-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D8%B4-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%B4%D8%B9%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%DA%A9%D8%B3/
لذت بردم از متن. ممنون که به اشتراک گذاشتید
۲۹ شهریور ۱۳۹۸
ممنون از شما دوست عزیز و فرهیخته.
۳۰ شهریور ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همانا که والتر بنیامین ها نامیرایند . بارها به یاد امثال وی در تاریخ افتادم . از جمله نقاشی سنت سباستین اثر تیسین که مدام ذهنم را مشغول کرده بود . سباستینی که تیر خورده اما چه بدون درد رو به بالا نگاه می کند و روبروی تلنباری از ویرانه ایستاده است ...
نقاشی سنت سباستین اثر تیسین :
https://painting-planet.com/saint-sebastian-by-titian-vecellio/
خنده های نوید محمدزاده .... !
باز نوید روی صندلی مهمان حادثه آفرید؟؟ :))
۱۳ تیر ۱۳۹۸
هر عکاسی که بفهمه و متوجه باشه و درکش کفاف بکنه که اجــــــــرای عـــــمـــــومــــــی جای عکاسی نیست شایستهٔ تجلیله. فرشتگان مقرب الهی دری از درهای بهشت رو به روش باز کرده و تو دل‌شون به تصمیم خداوند برای اشرف‌المخلوقات کردن انسان آفرین و باریکلا نثار می‌کنند...
۱۷ تیر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اسارت در ذهنیت
"دروغ" نوشته فلوریان زلر بنا بر بسیاری از نقدهایی که مطالعه کردم ، دارای ژانر " کمدی بلوار " است که از آن ... دیدن ادامه ›› تحت عنوان"boulevard comedy" یاد می شود . در این ژانر به مسائل به طرز ساده تر نگاه می شود همچنین از موضوعات پیچیده تر دوری می شود و با توجه به دریافت من ، قضایا بدین وسیله عامه پسند تر می شوند .چیزی که ما در نمایش "دروغ" می بینیم نیز دقیقا همین است و این موضوع مرا یاد نمایش های یاسمینا رضا می انداخت . همچنین در یکی از نقدها از فلوریان زلر به عنوان یاسمینا رضای جوان یاد شده بود . در نمایشنامه "دروغ" پیشینه های افراد و عوامل دخیل در رویدادهای نمایش حذف شده اند و از این موضوع به عنوان نکته منفی در بسیاری از نقدها یاد شده و برخی معتقدند که "دروغ" عمیق تر نمی شود و به پیامدها و ریشه های مسائل نمی پردازد . مانند بسیاری از مدل های اقتصادی ، ریاضی و ... که یکی سری عوامل را نادیده می گیرند برای اینکه بتوانند یک حالت ساده را راحت صورت بندی و تشریح کنند و به مدلی برسند . اما این کار به نظر من آگاهانه از جانب فلوریان زلر صورت گرفته و در خدمت مفهوم اثر است که جلوتر به دلیل آن اشاره خواهم کرد . در نقدهایی که خواندم ، برای توصیف فضای دروغین در نمایش از دو کلمه لابیرنت یا هزارتو و پیچ در پیچ ( labyrinth ) و تار عنکبوت ( Web ) استفاده شده بود . بدین معنا که تماشاگر و کاراکترهای نمایش واردحجم بالایی از دروغ و تلاش برای اثبات عدم صحت اتفاقات می شوند که نمی توانند تشخیص بدهند که حق با کیست و حقیقت چیست ؟ این ناکامی را کاراکتر پل با بازی افشین هاشمی به نحو احسن نشان می دهد . ناکامی ای که ناشی از اسارت در هزارتوی زاییده دروغ است . این موضوع تا حدی پیش می رود که سایر امور زندگی را در خود می بلعد و آلیس را از فکر پایان نامه و ارائه دور می کند . ارائه ای که بسیار برای تنظیم آن زحمت کشیده است . همچنین این مسئله به موضوع اصلی بحث میهمانی شب بدل می شود و تلاش ها برای صحبت کردن در خصوص سایر موضوعات شکست می خورد . در بعد شخصی تر ، زندگی میان زوج ها تبدیل به تلاش برای اثبات ناراستی اتفاقات و توجیه گری می شود . تارعنکبوتی از دروغ دور زندگی مشترک می پیچید و مانع پیشرفت و خودشکوفایی طرفین می شود . تا جایی که قبل از اتمام نمایش ، زن و شوهر به هم قول می دهند تا مجددا درباره این مسائل صحبت نکنند اما پوچی این قول کمی بعدتر مشخص می شود و آلیس به پل با خنده قولشان را یادآور می شود. گویی که زندگی مشترکشان فریز شده و چیزی جز این برای گفتن ندارد ! در پایان نمایش دو طرف سعی می کنند در مورد چیزهای دیگری صحبت کنند اما سرنوشت این تلاش را نمی دانیم ... ! از این روست که گمان می کنم فلوریان زلر نمایشنامه را ساده تر و در ژانر "کمدی بلوار " نوشته است تا نشان دهد چقدر مسائل این چنینی می توانند یک زندگی مشترک را به ورطه بطالت پرتاب کنند ، پتانسیل ها و فرصت ها را از بین ببرند و چیزی جز این برای گفتن باقی نماند . اما با این اوصاف ، در طول نمایش شاهد برملا شدن نیت های شخصی و واکاوی های نه چندان عمیق هستیم . چیزی که به دوام این تارعنکبوت دروغ می انجامد اسارت در ذهنیت گرایی و یا همان subjectivity است . کاراکترها بیشتر مواقع روحیه انتقاد پذیر ندارند و نمی خواهند باور کنند که برداشت هر فردی از دروغ ، صداقت یا هر مفهوم دیگری می تواند ناقص باشد . نقصی که می تواند منجر به یادگیری شود اما گرفتار تعصب می آید . آلیس و پل به زعم خودشان دنبال ارزش هایند در حالی که ارزش های دیگر مانند دوری از تعصب و داشتن روحیه انتقادپذیر را فراموش کرده و آنان را قربانی صداقت کرده اند ! چه بسا که این قربانی کردن به منظور نیل به منافع شخصی تحت پوشش "حفظ صداقت " است ! دروغ یا صداقت مانند خیلی از چیزها می تواند متاثر از نفع شخصی شده و دستکاری شود . در قسمتی از نمایش نیز آلیس به پل با عصبانیت می گوید که آیا او واقعا فکر می کند که باید یک سری مسائل را عنوان نکرد یا اینکه صرفا بخاطر دخیل بودن دوست صمیمی اش میشل در این ماجرا این گونه فکر می کند ؟ اما پل اکثرا بر سر دوراهی است . البته خود آلیس نیز ناکام می ماند و عزت نفس پل را قربانی صداقت می کند و خصمانه از وی اعتراف می گیرد . اما صداقت به چه قیمتی ؟ در طی پروسه اعتراف گیری ، آلیس در ابتدا می گوید که کاری با پل ندارد و اصلا تله ای برای او نگذاشته است اما بعد از آن شروع به انتقام گیری می کند و برخلاف آنچه که گفته عمل می کند . به بیان دیگر برای رسیدن به حقیقت دروغ می گوید ! این فضای پیچ در پیچ دروغ در نمایش تنیده شده است و نکته تاسف بار آنجاست که صداقت و جستجوی حقیقت ، توجیه تلقی شده و سایر ارزش ها در این راه لگدمال می شوند . همه چیز به گستاخی تبدیل شده و تلاش برای رسیدن به حقیقت حتی بواسطه دروغ گفتن می شود ! حقیقتی که در هزارتویی از دروغ گم شده است !
ممنون از یادداشت خوبتون
۰۷ تیر ۱۳۹۸
ممنونم رویا جان منتظر خواندن نتیجه دیدار دوستان تیوالی در عصر دیروز هستم .
۱۲ تیر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اِتی یِن ، اصالتی که هست و نیست !
در طول نمایش تمامی کاراکترها تا حدی فرصت از خود گفتن ، تجربه فرار و فرود و تهی بودن خویش را داشتند اما در ... دیدن ادامه ›› این میان اتی ین استثنا بود ! گویی که اون نماد اصالت است . او هم در صحنه آغازین بود ، هم در صحنه پایانی و از ابتدا تا انتها تقریبا نقش گیرنده را داشت . کاراکترهای بقیه را واکاوی می کرد در عین حال حدالامکان از ایجاد تنش خودداری می ورزید تقاضاهایشان مبنی بر سیگار ، تلفن ، خوراکی و ... را رد نمیکرد و تعلقی به اشیا نداشت مثلا در جایی میگفت که نمیخواهد بیسکوییت هایش مزاحمی برای بستن بار و بندیلش باشند انگار که دغدغه های مهم تری در سرش دارد . اما با وجود این نمیتوانست خود را در بین بقیه جا بدهد چراکه گویی از جنسشان نبود و شاید هم با این پرسشگری اش دنبال هم جنس خود میگشت ! دو سال بود که کار پیدا نکرده بود و از نظر من این امر ناشی از عدم همرنگی اش با محیط بود . در جایی دیگر از تجربه مسخره شدن در مدرسه و غیرعادی تلقی شدنش را پیش می کشد و جایی هم به تراس بزرگ و دلباز روستایی که در آن بزرگ شده بود سخن میگفت و تراس های امروزی را در قیاس با آن هیچ میپنداشت . نوشیدنی خاص و اصیل خودش را داشت همچنین غذای مخصوصی که پاتو نام داشت را از شخص خاصی و بواسطه خاله اش در روستا تهیه میکرد که به گفته خودش آن شخص خاص ( که نماد اصالت است ) مرده و خانه اش نیز متروکه شده ! اتی ین بعضا نیز وجودش را به همه کاراکترها با سکوت نشان میدهد بعضا هم همکلامشان می شود و حتی در آخر نیز با موریس هم نشین می شود و پیشنهاد دوتایی تراس رفتن را به او می دهد ! اینجاست که معلوم می شود ممانعت پیشین وی از تراس رفتن موریس صرفا برای ختم مجادلاتِ بیهوده بوده و وی سعی میکرده است از این طریق توجهات را به سمت کاراکترها و بحران هایشان ببرد و به آنها فرصت واکاوی بدهد بلکه به فقدان اصالت آگاه شوند ، سیگار و خوراکی و ... بهانه ای برای گفتگو نشوند و افراد به بحث در مورد مشکل اصلی و اصالت بپردازند . اتی ین ، با بازی درخشان احمد ساعتچیان ، فقدان اصالت را یادآور می شود . اصالتی که نیست !
نوشته ی شما بسیار دقیق و درست بود، مدتها بود یک تحلیل درست و علمی از یک نقش نخوانده بودم. جزئیاتی که در مورد نقش اتی ین بیان کردید بسیار درست بود، و همین نشانه ها باعث شده بود نسبت به بقیه ی شخصیت ها استثنا شود. احمد ساعتچیان بدون ذره ایی اضافه در بازیش تمام ویژه گی های نقش را به زیبایی اجرا کرد، به نظر من بی تردید یکی از بهترین بازی هایی بود که از ایشان دیدم. منتظر خواندن سایر نوشته های شما دوست عزیز هستم.
۲۲ خرداد ۱۳۹۸
پوریا عزیز نمایشنامه چاپ شده. نشر بیدگل. نمایش تراس و روال عادی هردو در یک جلد.
۲۳ خرداد ۱۳۹۸
ممنونم شاهین جان اطلاع نداشتم .
۲۵ خرداد ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یاد این یک پیپ نیست و بی پدر بخیر .... بازیگرا که همونان تقریبا !
چه دقت خوبی.. :)
۰۳ خرداد ۱۳۹۸
این اجرا اصلا شبیه به اون اجراها نیست، به هیچ عنوان با این تصور به دیدنش نرید.
۲۱ خرداد ۱۳۹۸
ااا جدا خانم سعیدی ؟؟ راستش دنبال وقت میگشتم برای دیدنش .. ! نمیدونم امیدوارم نظرات بقیه دوستان منو یاری کنه در تصمیم گیری . ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتون .
۲۲ خرداد ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پارسا پیروزفری که در نظام تولید گرفتار شده است
یکی از مفاهیمی که در بررسی و تحلیل جامعه شناختی نظام تولید به کارمان می آید مفهوم "مدل ... دیدن ادامه ›› و سری" است . ژان بودریار این مفهوم را در کتاب نظام اشیاء ( ترجمه پیروز ایزدی ) به تفصیل توضیح داده است . در بخشی وی می گوید : " هنگامی که از مدل به سری گذر می کنیم ، کیفیات محسوس شیء همراه با کیفیات تکنیکی آن نزول می یابد."مدل چیزی است که بر اساس آن یک سری از چیزها به تقلید از آن تولید می شوند و به نظر بودریار در جامعه صنعتی کنونی و با فزونی نیازها سَبک از بین رفته است و از سوی دیگر مدل یا سری ناب کمتر و کمتر یافت می شوند و همه چیز به دام تولید انبوه افتاده است . از سوی دیگر برای بقای نظام تولید لازم است که مدل تجدید و جذاب تر شود لذا مدل های جدید می آیند و مدل های قبلی و به دنبال آن سری های قبلی منقضی می شوند و بدین ترتیب مدل جذابیت خود را حفظ کرده و بقای نظام تولید را تضمین می کند . مدل نه غنی است و نه فقیر و از آنجایی که باید پتانسیل تجدید را داشته باشد ، ذرّه ذرّه جذابیت هایش را به مصرف کنندگان می چشاند . چیزی که به وفور در تکنولوژی یافت می شود و یک کمپانی مانند اپل هیچوقت تمام اختراعات و فناوری هایش را به مصرف کننده تحویل نمی دهد و طی سالیان طولانی ذره ذره به مصرف کننده آن را می چشاند و بخاطر جذابیت مدل ، سری های اپل را همگی می خرند . بودریار نیز تحت عنوان "معایب ارادی ساخت" از این عیب ها و کسری هایی که در مدل ها توسط تولید کننده عمدا اعمال می شوند یاد می کند . یعنی هنر ، خلاقیت ، اختراعات و یا دقیق تر گفته باشیم همه چیز تحت سلطه نظام تولید در می آیند چیزی که در مضمون نمایش "ملاقات" و جامعه آن ( شهر گولن ) به خوبی یافت می شود . زایایی از بین می رود و کلارو کارخانه های شهر را راه اندازی نمی کند چراکه آن وقت گولنی ها به وی احتیاجی پیدا نمی کنند ! از دورنمات دو کار "ازدواج آقای می سی سی پی" و "ملاقات" را دیده ام و تا آنجایی که دستگیرم شده است ، دورنمات در نمایشنامه هایش کلیت گراست و چندان به کند و کاو شخصیت ها نمی پردازد و انسان امروزی را عضوی از یک توده می داند و زندگی شخصی و فردیت را از دست رفته می پندارد . همه چیز با توده ها پیش می رود بنابراین خیلی پرسوناژها فرصت از خود گفتن ندارند . این نگاه دورنمات به نظرم امروزه چندان مفید نیست چراکه یک دید کلی و تیتروار از مسائل را به ما می دهد همانطوری که رسانه ها نیز ما را مطلع می کنند . کارکردگرایی و کلی نگری فقط شرح می دهد و می رود اما آن چیزی که امروز نیاز داریم ، روانکاوی و پیدایش ریشه ها و نقاط عطف در زندگی انسان است . چه می شود که آلفردها و کلاروها به وجود می آیند ؟ در مورد پیش زمینه های این افراد باید بیشتر گفته شود و فکر به چالش بیفتد نه اینکه صرفا با مشروحی از وضعیت آنان عبور کرد . ای کاش این کار اقتباسی از نمایشنامه دورنمات بود و بیشتر پرسوناژها به چالش کشیده می شدند و پرورش می یافتند . این کار هم زمان بر است و هم گروه اجرایی را دچار مشکل می کند و هم بازیگران را اما ارزشمند است در عوضش مخاطب را به فکر می اندازد و به چالش می کشد . پارسا پیروزفر در نمایش ماتریوشکا به قدری خلاقیت به کار برده بود که هر جنبنده ای را به لذت وا می داشت و جلوه های زیبایی از بازیگری را در برابر چشمان ما به تصویر می کشید . نشان می داد که هنرمندی خلاق و حرفه ای است و برای مخاطب وقت می گذارد و سعی در ساختن اجراهایی با کیفیت بالا دارد . کیفیت آن به قدری خوب بود که نیازی به تبلیغات و بیلبورد مانند نمایش "ملاقات" نداشت اما در دو نمایش "ملاقات" و "یک روز تابستانی" که پشت سر هم بعد از ماتریوشکا به صحنه برده است این موضوع کمتر به چشم می خورد . بازی رضا بهبودی نیز مانند قبل نیست . نمایش " ماجرای مترانپاژ" هم در جامعه مشابهی به سر می برد و عناوین افراد جامعه حائز اهمیت بود اما به شخصه بازی رضا بهبودی و تعلیق و محتوای نمایش برایم جذاب تر بود . کیفیت "ملاقات" به اندازه کارهای پیشین پیروزفر نیست ، وقت کمتری برایش صرف شده و سری هایی شده اند از مدلی به نام "ماتریوشکا" ! اشیائی مزیّن به لِیبِل پارسا پیروزفر . آن روح ، شور و خلاقیت ماتریوشکا را ندارند و جنبه مصرفی پیدا کرده اند ! پیش فروش های بلیت ، ایران خودرویی تر شده است . بینوایان وار سالن اجرا بزرگ تر شده و قیمت ها نیز افزایش یافته اند . ای کاش این روند تولید و مصرف تئاتر ادامه نیابد و ماتریوشکاها و سایر تئاترهایی غنی از این قبیل زنده بمانند !
چقدر خوب که هر از چند گاهی نقدهایی اینچنین قوی میخونیم. سپاس
۲۰ فروردین ۱۳۹۸
ممنون از متن انتقادی مفصل و مدلل و منصفانه تان. فارغ از اینکه من این کار را چندان دوست نداشتم و انتظارم برآورده نشد، اما ترجیح می‌دهم بیش از نظرات کلی، مثل خوب بود یا بد بود و چند جمله کلی دیگر، به پشتوانهٔ دلایل یا جزئیات بیشتری انتقاد یا حتی تعریف و تمجید ببینم و بخوانم. البته سوءتفاهم نشود. هرکس آزاد است هرجور دوست دارد بنویسد. من از ترجیح خواندنِ خودم گفتم. چون دانش و تخصص مرتبط ندارم و گاهی که فرصتی دست دهد دوست دارم نمایشی ببینم و از خلال همین نظرات مفصل است که چیز یاد می‌گیرم و ذهنم روشن میشه. ممنون از شما جناب پوریا. وقتی که دوستانی مثل شما صرف نوشتن اینجا می‌کنید برای شخص من بسیار مغتنم است. ایام به کام.
۲۰ فروردین ۱۳۹۸
ممنونم آدنا جان لطف دارید . نقد کوتاهی هم که نوشتم ملهم هم از مفهوم سری و مدل و آنچه که بودریار در نظام اشیا شرح می دهد بود . خوشحالم که توانستم آن طور که می پسندید بنویسم .
۲۰ فروردین ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
۸۸.۶ درصد مردم ایران تاکنون به تئاتر نرفته‌اند

نتایج نظرسنجی ملی اسفندماه ایسپا درخصوص تئاتر رفتن مردم ایران نشان می‌دهد:

۶.۳ درصد پاسخگویان اعلام کرده اند که هرچند سال یک بار به تئاتر می روند.

۳.۱ درصد اعلام کرده اند سالی یک بار به تئاتر می روند.

۱.۳ درصد از پاسخگویان اعلام کرده اند هرچند ماه یک بار به تئاتر می روند.

۰.۵ درصد نیز اعلام کرده اند هر ماه یک بار می روند.

۰.۲ درصد نیز اعلام کرده اند هر ماه چند بار به تئاتر می روند. /ایسنا

asriran.com
@MyAsriran
تئاتر اعتیاد آور و نمیشه هر چند سال یکبار ببینی ،جذابیت صحنه آدم رو بی خیال نمیگذاره.
۲۵ اسفند ۱۳۹۷
بله حق با شماست اما ای کاش این اعتیاد فراگیر بود :)
۲۶ اسفند ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نام دو قطعه موسیقی در ابتدا و انتهای نمایش :
Los abrazos rotos by alberto Iglesias
The cold song by Klaus Nomi
متاسفانه لینکی پیدا نکردم اما از بات "دنیای ترانه" توی تلگرام میتونید دانلود کنید ، یاد لحظات نمایش بیفتین و لذت ببرید !
بیتا جان اگه منظورتون موسیقی که هنگام کشتن یکی دخترا آخر نمایش پخش شد فکر کنم همون the cold song هستش که حالت اپرایی داشت .
۲۴ دی ۱۳۹۷
ممنون خانم فلاح :)
۰۲ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید